eitaa logo
بانوان توانمند
67 دنبال‌کننده
569 عکس
428 ویدیو
43 فایل
گروه توانمندی بانوان در جهت رشد و ارتقاء بانوان و دختران ایجاد شده است. مطالب مربوط به امور تربیتی، دینی، مشاوره و راهنمایی از کارشناسان دینی و روان شناسی در این کانال بار گزاری می شود. روزهای جمعه پاسخگو به سوالات خواهد بود. 🆔 @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان های قران واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قایمیه اصفهان - 1388 لینک: https://www.ghbook.ir/Book/2666 قصه های قرآنی برا پرورش خرد و شکوفایی استعداد بچه ها👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوان توانمند
#رنج_مقدس #قسمت_پنجم رد موج‌های ریز و درشت آب را که به دیوارهای حوض می‌خورند و آرام می‌گیرند، دنبال
منتظرم ببینم معذرت‌خواهی می‌کند یا نه. خیلی جدی دستش را توی جیب شلوارش می‌کند و می‌گوید: – باشه باشه. بقیه‌شو می‌ذاریم بعداً. نمی‌خوای نگاهتو مهربون کنی؟ من الآن باید برم خرید. برگشتم صحبت می‌کنیم. چند قدم عقب‌عقب می‌رود و بعد هم با سرعت از در بیرون می‌زند. حالا با این لباس‌های‌ خیس چه کنم؟ سرما می‌پیچد توی تنم. لباسم را که عوض می‌کنم نگاهم به دفتر کلاسوری علی می‌افتد. ذوق می‌کنم. چه‌قدر دنبال این دفتر بودم و هر بار با قفل کردن در کمدش من را از دسترسی به آن ناامید کرده بود و حالا آن را جا گذاشته ‌است. این‌قدر ذوق‌زده شده‌ام که دیگر فکر نمی‌‌کنم در اتاق من چه‌کار داشته و چرا دفترش جامانده است؟! علی گاهی چند خطی از نوشته‌هایش را برایم می‌خواند. حالا که این فرصت را به دست آورده بودم، باید تمام روزهایی را که مجبورم می‌کرد هرجور و هر وقت شده نوشته‌هایم را تمام و کامل، به دستش بدهم تلافی می‌کردم. دفتر را مثل نوزادی شیرین و دوست‌داشتنی در آغوش می‌گیرم. قفل کمدم خراب است؛ دنبال جان‌پناهی برای دفتر، همه‌جا را با دقت نگاه می‌کنم: اتاق خودم، اتاق پسرها، آشپزخانه، انباری، کتابخانه، نه، زیر مبل سالن! محل رفت‌وآمد همه که هیچ بنی‌بشری آن‌جا چیزی پنهان نمی‌کند. زانو می‌زنم روی زمین و کلاسور را آرام هل‌‌می‌دهم زیر مبل سه‌‌نفره. مادر با سینی چای از آشپزخانه بیرون می‌آید. فوری خودم را جمع می‌کنم و به استقبالش می‌روم و در انتظار فرصتی ناب برای کاویدن دفتر علی، لحظه‌ها را می‌شمارم. به این لحظات ساکت و آرام خانه، آن هم با دفتری که پاسخ بسیاری از سؤالات کنج‌کاوانه من را در خود جا داده است، چه‌قدر نیاز داشتم! خم می‌شوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون می‌آورم. صفحه اول یک پاراگراف کوتاه است: «اگر روزی بخواهم قانونی برای دنیا بنویسم، گمان نکنم قواعدی فراتر یا فروتر از آن‌چه می‌بینم و می‌دانم بنویسم. حتی سختی‌ها و رنج‌هایش را بازنویسی نمی‌کنم؛ اما با چشم دیگری به دنیا خواهم نگریست؛ با چشم بینایی که دوست و دشمن را درست می‌بیند، درست قدم برمی‌دارد و خوش‌بختی را رقم می‌زند.» حس غریبی احاطه‌ام می‌کند. احساس می‌کنم با یک علیِ جدید روبه‌رو خواهم شد؛ با یک علی پیچیده و ناشناخته. دفتر را ورق می‌زنم و می‌خوانم:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزندم ترسو است چه کنم؟ 📌ترس معمولا از مجهولات است؛ لولو ، تاریکی، مرگ، قیامت و... ابتدا مادر باید منبع ترس بچه را تشخیص بدهد، بعد درموردش با بچه صحبت کند ولی اصلا حرفی از ترس نزند( حتی از خود واژه ترس هم استفاده نکند) و شجاعت را به او تلقین کند. مثلا: قربون بچه شجاعم بشم و... 📌درفواصل زمانی مختلف داستان انسان های شجاع را برای فرزندش بگویدمانند حضرت ابوالفضل وحضرت زینب و... 📌در برنامه غذایی او میوه به🍋 یا انار شیرین قرار دهد. 📌به فرزند مهلت دهیم تا ترسش برطرف شود. مثلا اگر فرزند از تاریکی میترسد مادر باید در اتاق تاریک با کودک قراربگیرد وچند بار چراغ💡 را خاموش وروشن کند وتوضیح دهد که تاریکی باروشنایی فرقی نمیکند. عروسکهایی را که آویزان کرده اید جمع کنید چون سایه می اندازد و تخیل کودک👻 را هم فعال می کند 📌برای نوجوان ترسو توصیه به عدم گوش کردن به موسیقی📀 میشود زیرا موسیقی توهم زا است و توهم که زیاد بشود هم اراده او ضعیف شده و هم ترسو میشود. 📌 فیلم های ترسناک هم نباید تماشا شود.
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*جانم به این دیدگاه و بصیرت.* تمام تحلیلها رو بذارید کنار این چنددقیقه تحلیل طلایی رو ببینید *🎥عجب بصیرتی دارد این مداح اهل بیت (علیهم السلام) مهدی رسولی.* چند بار تماشا کنید *«🏴ما ملت امام حسیـــنیم»*
دو نخ موازی، با لحظه‌ای بی‌توجهی درهم می‌پیچد و گره می‌شود. بعضی از گره‌ها را راحت می‌توان باز کرد، اما گاهی گره‌ها چنان کور می‌شود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان می‌شوی. گاهی هم انسان خودش کور می‌شود و نمی‌بیند. در هر صورت، هر دوی این‌ها زندگی را سخت می‌کند. کوری را تجربه کرده‌ بود و حالا قلم دست گرفته بود تا برداشت‌ها و دریافت‌های تجربه شده‌اش را بنویسد. شاید با این نوشتن کمی از بار قلبش سبک شود. ساعت‌ها بی‌خوابی و درد کشیده و دنبال دلیلی بوده تا نفهمی‌هایش را توجیه کند. حتی اگر عمرش را از سر راه آورده باشد، دوباره اشتباه کردن وحشتناک است. اگر برای زندگی‌اش غلط‌گیر هم ساخته باشند، جایش روی ورق می‌ماند و توی ذوق می‌زند. صحرا کفیلی در مسیر زندگی‌اش قرار گرفته بود و او مجبور شده بود که این مسیر را طی کند. عبور از این مسیر، راه‌بلد می‌خواست و کسی که همراهی‌اش کند. آن روز به فاصله یک سؤال از استاد، تا برگردد سر صندلی‌اش، جزوه‌اش ناپدید شد. کلاس هم که خالی شده بود و ماندن و ایستادن فایده‌ای نداشت. کسی آن را برداشته بود و باید برش می‌گرداند. ترم چهارم، استاد پروژه‌ای داده بود و از دانشجوها خواسته بود در گروه‌هایی متشکل از دخترها و پسرها، کار را مشترک به سرانجام برسانند. کفیلی و شفیع‌پور، دخترهایی بودند که توی این گروه پنج‌نفره حضور داشتند. دو یا سه جلسه بعد بود که همه همدیگر را به اسم کوچک صدا می‌کردند. پسرها کفیلی را صحرا صدا می‌کردند و شفیع‌پور را شکیبا. از خودش و میل‌هایی که درونش سر بر می‌آوردند می‌ترسید. کشمکش عجیبی که اگر در آن به زانو می‌افتاد بلند شدن سخت می‌شد. به قول امیر، به بدی مبتلا نشدن راحت‌تر از رها کردن بدی و گناه بود. برای راحتی خودش هم که شده سعی می‌کرد هم‌کلامشان نشود و همچنان آن‌ها را به فامیل خطاب ‌کند. افشین، او را وسوسه می‌کرد که کمی هم به فکر این چند روزه باش و خوش باش؛ اما سعید با این‌که خودش راحت بود، به فکر او احترام می‌گذاشت. – آقای امیدی جزوه‌تون پیدا شد؟ خانم کفیلی این را پرسید. فکر کرده بود وسط بحث و این سؤال؟! جدی و خشک پاسخ داد: – نه. کفیلی کوتاه نیامده بود. انگار حالا که شروع کرده بود نمی‌خواست کارش ناقص بماند. – حالا چه‌کار می‌کنید؟ در جواب کفیلی سکوت کرده بود تا بلکه قضیه تمام شود؛ اما او ادامه داده بود: – من از روی جزوه خودم براتون کپی گرفتم. جوابی نداشت یا نخواست که بدهد. به جای تشکر، تعجب کرد. نمی‌خواست به کفیلی فرصت دهد و او دچار این توهم بشود که یک گام این پروژه ارتباط را پیش برده است. با خودش فکر کرد که این چه رسم مسخره‌ای شده که همه می‌خواهند خودشان را نخود هر آشی کنند! توهّم بشریت انگار به اوج خودش رسیده است. تجزیه و تحلیل ذهنش تمام نشده بود که کفیلی ابتکار عمل را به دست گرفت. کنار سکو آمد و جزوه کپی شده را جلوی همه بچه‌ها مقابلش گرفت. برای فرار از موقعیت پیش آمده سریع دست کرد توی جیبش و یک اسکناس پنج‌هزار تومانی روی میز گذاشت. صحرا زیر لب غرید: – وا! چه قابلی داشت آقای امیدی؟! حتماً این‌همه جزوه شما دست‌به‌دست می‌چرخه پول می‌گیرید. خنده بچه‌ها که توی فضا پیچید حس کرد که آهنی روی مغزش اصطکاک ایجاد می‌کند ‌‌و جرقه‌های ریز می‌‌زند. زیر لب گفت: – هرجور راحتید فکر کنید. مهم نیست. و اسکناس پنج‌هزار تومانی را روی میز سُر داد طرف کفیلی.
💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃 ...فَإِنَّ الْكَلَامَ كَالشَّارِدَةِ يَنْقُفُهَا [يَثْقَفُهَا] هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا. 🔹 ...سخن مانند شكار رمنده است، يكى آن را مى ربايد، و ديگرى از دست مى دهد. 📚 حکمت 266 نهج البلاغه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯قابل توجه دوستانی که بچه خردسال سه تا ده ساله دارن 👆🏻👆🏻 مجموعه فاخر " نامه‌های ماریه " 📩 یک انیمیشن 🎬 زیباست که برای آشنایی کودکان با وقایع کربلا و فرزندان علیه السلام ساخته شده. ماریه دوست هست و راوی اتفاقات کربلا که با زبانی کودکانه، کلی مفاهیم باارزش رو به بچه‌ها یاد می‌ده. ان‌شاءالله در هر روز یکی از این کلیپ‌ها رو برای شما و بچه‌هاتون میزاریم. 1⃣ نامه‌های ماریه، قسمت اول
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯قابل توجه دوستانی که بچه خردسال سه تا ده ساله دارن 👆🏻👆🏻 بچه هاتونو به روشهای مختلف از جمله این انیمیشن زیبا با و آشنا کنید 2⃣ نامه‌های ماریه 📩، قسمت دوم