اون بزرگوار تعریف میکردن
که به هیئت دانش آموزی که همراهم بودن گفتم
بچه ها شهدا زنده هستن
هرکدومتون برید دستتونو بزارید روی یه سنگ قبر شهید
بگید ، تو ام برادر من ، رفیق من ،
توی زندگی کمکم کن ..
دیدم یه دانش آموز بلند شد گفت
چی میگی ؟؟؟
حالت خوشه ؟
اینا تمون شدننن
چیی رفیق بگیر دوست بگیر .. !!!
گذشت ..
ما کاروان رو آوردیم تهران و تحویل دادیم
تقریبا یک سال و نیم گذشت از این اردوی ما ..
توی خیابون داشتم میرفتم
دیدم کسی از پشت سر صدام میزنه
ببخشید سلام یه لحظه وایسا
گفت منو میشناسی ؟
گفتم نه ..
گفت یکسال و خورده ای قبل کاروان بردی ،،،
دانش آموزی
من یکی از اون دانش آموزایی هستم که با شما اومدم
یادته توی هویزه یکی جلسه ت رو ریخت به دیگه ؟!
گفت شهدا تموم شدن مردن رفتن ؟؟
من همونم ..
به خدا راست میگفتی ..
شهدا زنده هستن
همه که داشتن میومدن بیرون از هویزه من آخرین نفری بودم که داشتم میومدم
به اخرین قبر شهید نگا کردم
به مسخره گفتم تو ام رفیق من .😏
دو تا ههه ههه خندیدم و ..