پیغمبر میخواد به فاطمه اش بگه: ببین،عزرائیلم میخواد بیاد داخل باید از تو اجازه بگیره
اما من یه عده رو سراغ دارم اجازه که نگرفتن که هیچ تازه هیزم آوردن، اول در خونه رو آتیش زدن، هی داد میزدن میگفتن:علی بیا بیرون😭😭😭😭
امشب از یک طرف باید برا امام حسن گریه کنیم، اما بیشترش رو باید برا غربت علی گریه کرد، از امشب به بعد دیگه امیرالمؤمنین تنها میشه، از امشب به بعد دیگه کسی جواب سلامش رو هم نمیده،همه منتظر بودن پیغمبر بره،تلافی کنند😭
بعد از پیغمبر هر کسی هر چه شنیده
باید بداند روضه از یک در شروع شد😭😭😭
امام حسن در عالم رؤیا به عبدالزهرا فرمود: چرا روضه ی مارو نمیخونی؟
عرضه داشت،آقا! من بارها روضه ی شمارو خوندم،مگه روضه ی شما تشت طلا و پاره های جگر شما نیست؟
فرمود: نه عبدالزهرا روضه ی ما اون روزی است که تو کوچه ها دستم تو دست مادر، از کوچه ها رد میشدیم
با صد امید حامی مادر شدم ولی
سیلی زنی امید مرا نا امید کرد
غریب به کسی میگن جلو چشمشش مادرش رو بزنن ، اما چون سن و سالی نداره نمیتونه کاری بکنه ، آخ مادر ...😭😭
یه وقت بی بی زینب سلام الله علیها وارد شد دید پاره های جگر حسنش بالا اومده
اینقدر به سر و صورت زد ، یه وقت دید حسن سرش رو بالا آورد ، لبها خونیِ ، یه نگاه کرد صدا زد : زینب دیگه راحت شدم ...
دیگه چشمم به اون کسی که جلو راهِ مادرمُ گرفت نمی افته ...😭😭😭
4_5796475742283891967.mp3
1.98M
کی رود ازخاطر من خاطرات آخرمادر
کربلا وقتی ابی عبدالله نامۀ امام حسن رو باز کرد دید نوشته ، حسین جان! من کربلا نیستم کمکت کنم ، بذار قاسم عوض من بره میدون ، چقدر حساس بود نسبت به حسین
میخوام دلت رو ببرم کربلا ، بعد کوچه ، امام حسن این ذکر رو می گفت:
الهی بشکنه دستِ مغیره
میونِ کوچه ها بی مادرم کرد