#پیشنهاد 🌸
#پروفایل🌱
🍃حجابی که درهمه ادیان،تکلیف الهی
و مرزی برای انسانیت وحیوانیت بود
شدحجاب اجباری!
غیرتی که عشق مرد به ناموسش بود شد دخالت!
وحیایی که احترام زن به خودش بود!
درصندوق کردن نامیدند!
اماحجاب، امنیتی ست با پوششی سالم نه پوششی که از نپوشیدن بهترست!
وچادر
شهادتیست خانمانه
#چادرت_باران_است
#حجاب
#چادرانه
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
💌 #پیام_معنوی
نماز صبح قضا
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت۳۱ گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.» گفتم: «چرا نبخشم؟!»
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت۳۲
فصل یازدهم
حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانة ما بود، یا من خانة آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانة حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.»
این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.»
بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.»
گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.»
گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟»
گفت: «تو هم بیا برویم.»
جا خوردم. گفتم: «شب خانة کی برویم؟ مگر جایی داری؟!»
گفت: «یک خانة کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.»
گفتم: «برای همیشه؟»
خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.»
باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل
بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود.»
اخم هایش تو هم رفت و گفت: «خیلی زرنگی. تو طاقت دوری نداری، آن وقت من چطور دلم برای تو و بچه ها تنگ نشود؟! می ترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید؛ آن وقت من چه کار کنم؟!»
گفتم: «زبانت را گاز بگیر. خدا نکند.»
آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم. یک دفعه دیدم شوخی شوخی راهی همدان شده ام.
گفتم: «فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمی توانم تاب بیاورم، برمی گردم ها!»
همین که این حرف را از دهانم شنید. دوید و اسباب اثاثیة مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: «حالا یک هفته ای همین طوری می رویم، ا ن شاءالله طاقت می آوری.»
قبول کردم و رفتیم خانة حاج آقایم. شیرین جان باورش نمی شد. زبانش بند آمده بود. بچه ها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همة فامیل خداحافظی کردیم. بچه ها از مادرم دل نمی کندند. خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمی آمد. گریه می کرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم می گفت: «شینا، شینا.»
هر طور بود از شینا جدایش کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آن قدر ماشین را پر کرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود. ژیان قارقار می کرد و جلو می رفت.
همدان خیلی با قایش فرق می کرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم، این سفر یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایدة دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند.
#ادامه_دارد
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
✅دهه هشتادیا نوجوونیتون رو #مفٺ_نفروشید! ⸣
#حاج_حسین_یکتا ♥️🌱
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
[• #شهیدانه •]
🍃|#حاج_حسین_یکتا|🍃
•🍃• چندتا قلب براۍ
#امام_زمانت شکار کردی؟!
چَندتامـون غصه خورِ امام زمانیم؟!
•💚• رفقــا!
توجنگچیزیکه
بین #شهدا جا افتاده بود
این بود ڪه میگفتنـ☝️
امام زمان! دردوبلات به جون من!!
#پاےکارامامزمانتباش😌
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#حجاب
#چادرانه
#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
🎥 شانه خالی کردن سردار دیپلماسی از عملکرد افتضاح در برجام و سیاست خارجه دولت روحانی!
🔺خبرنگار از ظریف پرسیده، در این هشت سال از صفر تا صد سیاست خارجی، چقدر دست شما بوده و ظریف پاسخ داد: صفر!
🔺جناب آقای ظریف، ۷۵۰ سکه، مدال و اینا رو برای چی گرفتین؟! و تکلیف القاب قهرمان دیپلماسی، سردار دیپلماسی و ... چی میشه؟!
🔺و سوال اصلی حالا دست کی بوده؟!
🔴 ظریف در اوج مذاکرات و در مقطعی که طرفین در پی کسب حداکثر امتیازات بودند، در اظهارنظری عجیب گفت "امضای هر توافق، بهتر از عدم توافق است!"
این اظهار نظر عجیب هم از سهم همان صفر درصد اختیارات است؟!
انجام یک طرفه، نامتوازن و با عجلهی تعهدات برجامی چطور؟!جزء اختیارات شما نبود؟
رو که رو نیست ماشالله!
جالبه که ایشون می خواد کاندیدای ریاست جمهوری هم بشه
بعد ۸ سال بعدش هم بگه من هیچ اختیاری نداشتم.
#انتخابات
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
کرونا در نمک آبرود و ترکیه نبود😜
اما در نيمه شعبان در جمکران بود؟!😉
یقیق باید حاصل کرد #کرونا جنگ شناختی ادراکی ترکیبی غرب و نفوذی هایش بر ضد اسلام اصیل است
💥 #فوری
⭕️با توجه به مواضع متناقض، غیر علمی و بعضا ضد دینی "ستاد ملی کرونا" همه ما مردم ایران از نمایندگان مجلس و قوه قضائیه و سایر نهادهای امنیتی درخواست میکنیم تا طرح تحقیق و تفحص از این ستاد را در دستور کار خود قرار دهند
💢 امضا کنندگان این کمپین همگی بر این امر مهم تاکید دارند👇🏼👇🏼👇🏼
https://www.farsnews.ir/my/c/56900
❇️ لطفا در همه گروه ها و کانالها منتشر شود.
✾•#حجاب
✾•#لذت_چادر
🌱@lezzate_chador🌱
Eitaa.com/lezzate_chador
••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••