eitaa logo
بانوی بروز
303 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
41 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
Part29_خار و میخک.mp3
10.49M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 9⃣2⃣ @banuie_beruz
Part30_خار و میخک.mp3
14.08M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 0⃣3⃣ @banuie_beruz
. پیشنهاد می کنم حتما کتاب را در لیست مطالعات اولویت بالای خود قرار دهید . .
‌. ای‌عهده‌دارمردم‌بی‌دست‌وپا 🖤 .
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
در همین زمان، دوست محسن با پیام تماس گرفت: «سلام، جناب علوی، می‌خواستم ببینم چه زمانی فرصت دارید برای مصاحبه در تلویزیون حاضر بشید؟ از من خواستن با شما هماهنگ بشم تا در خصوص اتفاقات اخیر یک مصاحبه داشته باشیم.» پیام با لبخند جواب داد: «هر وقت لازم باشه، من در خدمت شما هستم.» صدای پشت خط گفت: «بسیار ممنونم، راستی امروز ژتون غذای حرم آقا امام رضا (ع) را آوردند. دو تا نگه داشتم برای شما و همسرتون. برای امشب هست. لطفاً سریع‌تر بیاید بگیرید که زمانش نگذره...» پیام خوشحال شد. هم غذای حضرتی بود که خیلی‌ها آرزویش را داشتند، هم اینکه از جزئیات دیدار با صدا و سیما به بهانه ژتونی که قرار بود بگیرد، اطلاع پیدا می‌کرد. پیام خودش را برای جلسه توجیهی به محلی که لازم بود رساند. به او گفتند: به زودی در قالب یک مصاحبه به صدا و سیما دعوت میشوی، همین حرف های روتین را بزن که ترور شدیم و همسرم پای مقاومت است و به او افتخار میکنم و از این حرف ها! بعد از این مصاحبه شما به نوال بگو برای یک ماموریت مهم و یک دوره ی آموزشی به مدت 30 روز باید اعزام بشی سمنان، یا پیش خانواده ی شما بمونه یا بره پیش خانوادش تا دوره تموم بشه. پیام گفت: خب اگر پیش خانواده ی من موند چی؟ اگر بیروت رفت چی؟ رفیق محسن گفت: نوال اینجا نمی مونه، این از نظر ما قطعی هست. اگر هم بمونه اول و آخر از ایران میره، منتها اگر خودش بره رسماً موساد پایان ماموریت میزنه و دیگه نمی‌بینیش، ما میخوایم این بهانه ای بشه برای رفتن که اتفاقا همه چیز عادی به نظر برسه. پیام گفت: خب اگر از ایران بره چی میشه؟ رفیق محسن گفت: از اینجا دیگه بچه های حزب روش تمرکز دارن، اگر لبنان باشه که حدس ما اینه همونجا لبنان با تجربیات جدید و به اسم خبرنگاری حزب به کار می‌گیرنش و اگر هم رفت جای دیگه که بچه ها باهاش هستن پیام گفت: خب من چی کار باید بکنم؟ چطور بفهمم در چه وضعیتی هستیم؟ رفیق محسن گفت: بخشی رو شما خودت باید به ما بگی، یعنی اگر چیزی از نوال شنیدی یا چیزی ازت خواست رو به ما بگی حتما ! بخشی رو هم ما بهت خبر میدیم لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه. پیام به نوال خبر داد که باید برای مصاحبه در تلویزیون ایران آماده شود. اما این خبر بیش از آن‌که برای نوال مهم باشد، برای اکانت موساد اهمیت داشت. اکانت موساد، گویی در هر لحظه از شنیدن اخبار جدید، موجی از شادی را به کارمندان خود تزریق می‌کرد. برای موساد، این یک پیروزی بزرگ بود که یک جاسوس را تا سطحی در ایران نفوذ داده بود که او را به‌رعنوان قهرمان در قاب تلویزیون ایران نمایش دهد، بدون آن‌که کسی متوجه شود. نوال، که در آینه به چهره‌اش نگاه می‌کرد، لبخند محوی زد. او به خودش افتخار می‌کرد. مأموریتی که به او سپرده شده بود، در حال تکمیل بود. روز مصاحبه فرا رسید. پیام و نوال، دو خبرنگار موفق حوزه مقاومت، در قاب تلویزیون ظاهر شدند. اما در آن‌سوی ماجرا، آریل و هورام، دو تن از مدیران ارشد موساد، در مرکز فرماندهی با غرور و افتخار لحظه‌ به لحظه این اتفاق را تماشا می‌کردند. اما پیام، بر خلاف نوال، حال و روز خوشی نداشت. انگار همه وجودش به مرده‌ای متحرک تبدیل شده بود. او که روزی عاشقانه در آتش عشق نوال می‌سوخت، حالا با حقیقتی تلخ دست‌وپنجه نرم می‌کرد. هر لحظه ذهنش صحنه‌هایی را مرور می‌کرد که محسن بارها او را از این ازدواج منع کرده بود. حالا دوست داشت از محسن بپرسد: آیا تو از جاسوس بودن نوال خبر داشتی؟ اما محسن، که در بستر بیماری بود، در دسترس نبود. بعد از پایان مصاحبه، تلفن‌های متعددی به پیام زده شد. همه از عملکرد او و نوال تقدیر کردند. پیام، که با صدایی خسته اما راضی تماس‌ها را پاسخ می‌داد، نوال را زیر نظر داشت. اما نوال، بی‌توجه به همه این‌ها، پشت لپ‌تاپش مشغول ثبت گزارش‌هایش بود. او نمی‌دانست که برنامه بعدی موساد چیست. آیا باید به بهانه دیدار خانواده از ایران فرار کند؟ یا قرار است مأموریت تازه‌ای به او داده شود؟ تنها چیزی که برایش روشن بود، این بود که باید منتظر پیام بعدی موساد بماند. نوال که غرق در افکارش بود، با صدای پیام از جا پرید: «یه خبر خوب و یه خبر بد دارم.» نوال که انگار به سختی از عالم خودش بیرون آمده بود، با لبخندی بی‌روح گفت: «این قدر این چند وقت اتفاق‌های پراسترس افتاده که دیگه من برای هر خبری آماده‌ام.» پیام که سعی می‌کرد لبخند بزند، گفت: «آره عزیزم، قبول دارم. بر خلاف تصورت، این چند وقت اصلاً تو ایران بهت خوش نگذشت.» نوال با آرامشی سرد گفت: «اشکالی نداره، خبرها چی هستن؟» پیام گفت: «خبر خوب اینه که من دارم در حوزه شغلی ارتقا پیدا می‌کنم. خبر بد اینه که یک ماه برای این ارتقا شغلی باید برم مأموریت.» ادامه دارد... . ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید رو کفن سید حسن نصرالله چی نوشتن؟ سید این فراز از سرود «سلام فرمانده» لبنانی را خیلی دوست داشت: بی عشق مهدی هیچ خیری در دنیا نیست! 👆 ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
دشمن آمریکا بودن ممکن است خطرناک باشد، اما دوست آمریکا بودن کشنده است... کیسینجر سیاستمدار، دیپلمات و نویسنده آمریکایی ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
است. معـادلات زندگی را با منحنیِ ایمـان و ایثار بہ پیش بردند و نقطہ پرگار عشـق شان را بر مدار شهـادت چرخاندند و چہ خوب مهـندسی ڪردند دو روز دنیا را . . . ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔎 مهندسی یعنی یافتن یا ساختن راه‌حل‌های خلاقانه 🔷برای مهندسین خلاق بن بستی وجود ندارد، 🔹آنان یا راهی خواهند ساخت ، 🔹یا راهی خواهند یافت. هر کس برای زندگی برنامه داره و هدف و مسیر و نقشه زندگی داره وزندگی خوبی رو طراحی و پیاده میکنه هست . جا داره به شما دوستانی که با برنامه ریزی دارید، زندگی خودتون رو مدیریت می کنید ، روز مهندس رو تبریک بگم. 🍃🌺 ۵ اسفند زاد روز خواجه نصیر الدین طوسی مبارک باد. 🌺🍃 ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
نوال، که سعی می‌کرد نگرانی‌اش را پنهان کند، گفت: «جدی می‌گی؟ خب من تو این مدت چی کار کنم؟» پیام با لحنی حساب‌شده و آرام پاسخ داد: «منم درگیر همین بودم. تهران می‌تونی باشی. تو الان هم رفیق‌های رسانه‌ای خوبی پیدا کردی، هم خانواده من هستن و حسابی هم عاشقت شدن. اگرم خانواده‌تو می‌خوای ببینی، الان فرصت خوبیه یه سر بری پیششون.» نوال با کمی مکث، در حالی که سعی داشت افکارش را منظم کند، گفت: «می‌تونم تهران باشم. اتفاقاً مصاحبه پیاده‌نشده زیاد دارم. منتها تهران اگر باشم، بدون تو به مشکلات زیادی می‌خورم. از طرفی، من هنوز فارسی مسلط نیستم. بهتره این مدت برم پیش خانوادم. نمی‌دونم، شاید هم یه سر برم لبنان و مصاحبه‌های مربوط به حزب رو کامل‌تر کنم. الان نمی‌دونم...» لحظه خداحافظی: نوال و پیام آخرین کلماتشان را با یکدیگر رد و بدل کردند. در این لحظات، سکوتی سنگین میانشان جریان داشت، سکوتی که از هزاران کلمه پرمعناتر بود. نگاه‌هایشان برای لحظه‌ای طولانی در هم گره خورد؛ نگاهی که گویی هزاران راز پنهان را در خود داشت. سپس، پیام با نوال خداحافظی کرد. او عزم رفتن به بهانه دوره آموزشی داشت؛ هرچند در دلش چیزی بیشتر از یک خداحافظی کوتاه حس می‌شد. در نگاه نوال نیز چیزی سرد و مبهم موج می‌زد، گویی این وداع بخشی از یک سناریوی بزرگ‌تر بود. حرکت پیام: پیام طبق هماهنگی قبلی، به محلی که رفیقِ محسن برایش تعیین کرده بود، رفت. این مکان، برای او دیگر فقط یک پناهگاه نبود؛ بلکه نقطه‌ای بود که قرار بود نقش او را در این ماجرا تغییر دهد. از یک قهرمان سوزانده‌شده در آتش عشق، به یک مهره خاموش در بازی پیچیده‌ای که هر لحظه‌اش پر از نقشه‌های حساب‌شده بود. واکنش موساد: همزمان، در آن سوی ماجرا، مسئول پرونده پیام در موساد، که هر لحظه از گزارش‌های موفقیت‌آمیز نوال باخبر می‌شد، سرشار از غرور و رضایت بود. برای او، این عملیات شبیه به یک شاهکار بی‌نقص بود. او حتی در خواب‌هایش نیز نمی‌دید که بتوان کسی را به قلب تهران فرستاد، مأموریتی بیولوژیک انجام داد و سپس، بدون کوچک‌ترین علامت هشداردهنده‌ای، او را از کشور خارج کرد. برای او، همه‌چیز درست همان‌طور که باید، پیش رفته بود. حرکت نوال: پس از چند روز ماندن در تهران، نوال در یک نقشه دقیق و حساب‌شده، ایران را ترک کرد. مسیر خروج او نیز به‌دقت طراحی شده بود. ابتدا به لبنان رفت، اما حتی یک شب هم در این کشور نماند. همان شب، با پروازی مستقیم به اسپانیا منتقل شد. موساد با دقت فراوان، به او دستور داده بود که به‌صورت مستقیم به اسپانیا نرود. آن‌ها درصدی احتمال داده بودند که شاید عملیات لو رفته باشد. به همین دلیل، لازم بود نوال با واسطه به مقصد نهایی برسد تا هرگونه شک و تردید از بین برود. در لبنان: نوال در لبنان نقشی متفاوت بازی کرد. طبق دستور موساد، او خبر ورودش به این کشور را به چند تن از اعضای حزب اطلاع داد. آن‌ها که نوال را یک خبرنگار وفادار به مقاومت می‌دانستند، تصور کردند که برای تهیه گزارش‌های مستند و اطلاع‌رسانی به لبنان آمده است. این نقشه، تصویر حضور او را در لبنان طبیعی و باورپذیر جلوه می‌داد، در حالی که واقعیت، کاملاً چیز دیگری بود. اطلاع‌رسانی به پیام: از سوی دیگر، مسئول پرونده نوال در دستگاه اطلاعاتی ایران، پس از اطمینان از خروج او، این خبر را به پیام رساند. پیام، با شنیدن خبر خروج نوال، لحظه‌ای در سکوت فرو رفت. ذهنش پر از سوالات بی‌پاسخ و احتمالات خطرناک بود. او هنوز درگیر افکارش بود که رفیق محسن وارد شد و توصیه‌ای جدی به او کرد: «آقا پیام، بهتره این مدت رو در یکی از مراکز رفاهی نیروهای مسلح در مشهد باشی. اینجا جای امنیه و کسی نمی‌تونه ارتباطی باهات برقرار کنه.» توصیه‌های امنیتی: پیام که کمی متعجب شده بود، پرسید: «یعنی نمی‌تونم برم تهران؟» رفیق محسن با لحنی دوستانه گفت: «آقا پیام، نمی‌تونم نداریم! شما هر کاری دوست داری می‌تونی انجام بدی. ما هم اینجاییم تا کنارت باشیم. اما یه درصد احتمال بده موساد هنوز در حال رصدت باشه. اگر بفهمن تو تهران موندی، متوجه می‌شن که عملیات لو رفته. اون وقت نه‌تنها پرونده تو، بلکه اون عملیاتی که یک نفر نزدیک بود توش شهید بشه (محسن) هم لو میره!» پیام که حالا اهمیت موقعیتش را بیشتر درک کرده بود، با لحنی آرام گفت: «خیالت راحت، من مشهد می‌مونم. فقط می‌تونم از مرکز رفاهی برم بیرون؟» محسن با دقت و جدیت پاسخ داد: «شرایط حساسه، آقا پیام. موساد ممکنه هر سناریویی رو برای این مرحله طراحی کنه. به همین دلیل، پیشنهاد می‌کنم ترددت رو محدودتر کنی. اگر هم می‌خوای جایی بری، حتماً به ما اطلاع بده تا هماهنگی‌های لازم رو انجام بدیم.» ادامه دارد... ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••