eitaa logo
برادر شهیدم♡
445 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
84 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتگر محله چهره‌اش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است! قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمی‌دادند. می‌گفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار. آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار .💕 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
آقا مهدی عاشق دخترای با بود.. امکان نداشت یه دختر کوچولوی باحجاب ببینه و قربون صدقه اش نره.. اسمشونو میپرسید، اگه فاطمه زهرا زینب رقیه بود حتما براشون کادو میگرفت و حسابی بغلشون میکرد و ماشاءالله میگفت. آخرین بارم واسه دختره یکی از دوستای سوریه‌ایش وقتی که‌متوجه شده بود اسمش زینب هست براش یه سرویس نقره سفارش داد و با خودش برد ✍🏻راوی: همسرشهید 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
بهش گفتم : « بابک من به خاطر خانوادم نمیتونم بیام دفاع از حرم!» گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود !!! یکی گفت خانوادم یکی گفت کارم یکی گفت زندگیم این‌طوری‌ شد که امام‌حسین(علیه‌السلام ) تنها موند...💔 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
حسین موتور می‌راند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام. تعجب کردم، وسط دشت و تپه‌های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی‌دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟ وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می‌کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده‌ایم. تا مدت‌ها سوار موتور نمی‌شد ... 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
مردم هر وقت کارتون جایی گیر کرد امام زمان تون رو صدا کنید یا خودش میاد، ‌یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه...!❤️ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهـادت هدیه‌ا؎‌بزرگیـست‌ازجانب‌خداوند برای‌کسـانی‌که‌‌بااخلاص‌‌هستند🌿🕊 🌷 「🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
❣بخشی از وصیت نامه شهید مجید بقایی 🌹خدایا! معبودم! ای آن که همه چیزم به توست. ای آن که در کاغذ نمی گنجی و نه با قلم وصف می شوی! آن چنان تار و پودم آغشته به گناه است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت می خواهم زبان گشایم، شرمنده ام. با این وضع رحمی بر من کن. مرا ببخش. می دانم که بخشیده ای و مهربان 🌷خدایا،بار پروردگارا آن کسانی که حافظ انقلابند حفظ و دشمنان انقلاب را نابود بگردان. امین خدایا به خوبی می دانم و برايم ملموس است که بهترین ها را به سویت می کشی و حجابشان را می دری و من این را در خود نمی بینم؛ولی شاید دگرگونی در درونم چنین فیضی را نصیبم کرد. 🌹خدایا... معبودا... فقط در لباس شهید و با محتوای شهید می توانم در درگاهت حضور یابم به جز این هرگز، که شرمنده ام و رسوا... 🌷ما می جنگیم و تن به هیچ گونه سازشی نمی‌دهیم و با شعار همیشگی مان یا فتح یا شهادت می جنگیم و بر سیاست نه شرقی نه غربی سرسختانه پا می‌فشاریم ؛ چون معتقد به خداییم شهید🕊🌹 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌱خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل ، توجیهشان می کنم ، ببخش 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
شهید ابراهیم هادی: وقتی دست جوانان را در دستِ آقا امام‌ حسین(ع) قرار دهید، مشکل آنها حل می‌شود و امام با مهربانی به آنها نگاه می کند ۰ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌷 🌷 !! 🌷در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچه‌هاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقی‌ها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آن‌هـا متوجه حضور ما می‌شدند، خيلى راحت با كلاشينكف می‌توانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچه‌ها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچه‌ها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آن‌جا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم. 🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمی‌فهميدم به كدام قسمت می‌روم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمی‌ديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمی‌فهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همين‌طور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد. : رزمنده دلاور رضا توسن 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯