🌷امام جواد(علیه السلام) :
💠 هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبّت مردم قرار می گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
📗 بحارالانوار، ج۷۵، ص۷۹
『 #دختران_چادری 』
💠🍃
عارفی به شاگردانش گفت:
بر سر دنیاکلاه بگذارید..!
پرسیدند : چگونه؟
فرمود: نان دنیا را بخورید
ولی برای آخرت کار کنید....!
『 #دختران_چادری 』
🌸🍃نبی گرامی اسلام (ص) میفرمایند:
مردم کارهایِ نیک بسیاری میکنند اما روز قیامت به اندازهی عقلشان (میزانِ شناختِ توحید) از خداوند پاداش میگیرند.
📚نهجالفصاحه
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_179
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
دست هایش را روی میز گذاشت و ای کاش این دست های زرد شده زودتر جان می گرفتند. دستم را دراز کردم و دست های کوچولویش را در دست هایم قفل کردم. آن قدر سرد بود که انگار در وجودش برفی بر پا بود.
انگار باید هر چند وقت یک بار گرمای وجودم را به او می دادم، می ارزید به ازای این همه تجربه ی جدید، مگر نه؟
-امیر پاشا.
-جان.
و بله هایی که تبدیل به جانم گفتن شد و من نفهمیدم چطور او شد جانم.
سرش را به زیر انداخت که لپ هایش از دو طرف آویزان شدند. دلم می خواست مانند پنیر پیتزا آن ها را بکشم. حیف که قول داده بودم فعلا حرصش ندهم و اذیتش نکنم.
-میگم، تنهایی خیلی بده، نه؟
سوالی نگاهم کرد و من مات ماندم. میان این همه حال خوش این چه سمی بود که ریخته بود.
-اگه یک ماه پیش می پرسیدی می گفتم قشنگ تر از تنهایی نیست اما الان...
الان که با دنیایی از احساساتش اشنا شده بودم نمی توانستم به همین راحتی بگویم تنهایی خوب است. مگر می شد او باشد و من تنهایی را انتخاب کنم؟
-من می ترسم.
و ترس که در نگاهش نشست من فهمیدم همیشه حس های بد هم با او خوب نیستند. فهمیدم این طور که جدی می شد حس های بد می شدند وحشتناک، می شدند خوره ای که به جان من هم می نشستند. گمان می کردم نجلا چقدر نامرد است، من را میان این همه حس غرق کرده است، بدون راهنمایی می خواهد خودم راه را پیدا کنم.... یا می شدم پادشاه احساسات یا این که غرق می شدم برای همیشه در دنیای سیاه تنهایی.
-از چی؟
-تنهایی.
-خانواده ات رو پیدا می کنیم.
-اگه نکردیم؟
زبانم نچرخید که بگویم من هستم. اگر تمام دنیا قصد ترک کردنت را داشته باشند من هستم که تا ابد و یک روز کنارتم و نمی گذارم ذره ای این حس تنهایی به سمتت بیاید.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
من از حسین (ع)
آموختم که چگونه
انسان می تواند در حالی که
تحت ستم است،
برنده باشد
و از او آموختم که چگونه
می توان زیر فشار ظلم بود
و پیروز شد.
『 #دختران_چادری 』
🍀نبی اکرم (ص) میفرمایند:
کسی که دعا میکند ولی عمل صالح ندارد مانند کسی است که با کمانی تیر میاندازد که زه ندارد.
📕نهجالفصاحه
『 #دختران_چادری 』
🌷امام رضا (علیه السلام) می فرماید :
✨إذا نَزَلَت بِکُم شَدیدهُ فاستَعینوا بِنا✨
💠 هرگاه برای شما پیشامد سختی روی داد از ما کمک و یاری بجوئید.
📘مستدرک الوسائل ج۵ ص۲۲۹
『 #دختران_چادری 』
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) :
💠 هرگاه بهار وارد شد بسیار از قیامت یاد کنید زیرا قیامت شبیه بهار است.
📗 مفاتیح الغیب ج۱۷
『 #دختران_چادری 』
💝
🍃 امیرالمومنین علی (ع):
🌸 با به اوج رسيدن بلا، #گشایش حاصل مى شود.
(بحار: ۷۸/۱۲/۷۰)
التماس دعای فرج 💚
تعجیل در امر فرج صلوات 💝
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_180
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
من مسئولیت او را قبول کردم و خب نمی توانستم به همین راحتی بگذرم که.... فقط برای حس مسئولیت تا ابد کنارش می ماندم، فقط!
دستم را از هم باز کردم. چتری هایش را از جلوی چشم هایش کنار زدم و لبخندی زدم و این بار سعی کردم طعم مهربانی بچشانم به لب خند هایم.
-پاشو، پاشو خانم آشپز. الان وقت فکر کردن به این افکار بد نیست.
سرش را تکان داد. از روی صندلی بلند شدم و به سمت کابینت ها رفتم.
-صبحانه دیگه نمی خوام. بهتره همون سوپ رو درست کنیم.
-بذار گوشیم رو از توی اتاقم بیارم بزنم تو گوگل.
از جایش بلند شد و به سمت خروجی رفت که در کابینت را باز کردم.
-نمی خواد، بیا گوشی من رو بگیر.
این همه راه را با این حال خرابش می رفت؟ مگر دل من می آمد؟
موبایل را از جیب شلوارم بیرون آوردم و به سمتش گرفتم که با تعجب نگاهم کرد. دستم در هوا خشک شد اما چشم های مات و مبهوت به من دوحته بود.
موبایل را جلوی صورتش تکان دادم که به خودش آمد.
-چیزی شده؟
-نه نه... آخه هیچ کس گوشیش رو نمی ده به یک آدم غریبه.
-هیچ کس هم یک آدم غریبه رو توی خونه اش راه نمیده.
خندید و سرش را تکان داد. خودمان هم می دانستیم در این تنهایی منو او، برای هم از هر آشنایی آشنا تر بودیم.
موبایل را به سمتش گرفتم که این بار از دست هایم گرفت.
-رمزش؟
-رمز ندارم؟
دوباره نگاهش رنگ تعجب گرفت که پوزخندی گوشه ی لبم نشست.
-من چیزی برای مخفی کردن ندارم و نه موبایلم تا الان دست کسی افتاده.
سرش را تکان داد و پاور را فشرد. او اولین نفری بود که این قدر بی ترس می خواستم او را وارد حریم شخصی خودم کنم. آرش آنقدر از عصبانیتم می ترسید که جرئت نمی کرد دستی به موبایلم بزند. البته خودش هم بهتر از هر کس می دانست من در آن گوشی جز عکس از جزوه ها چیزی ندارم، تماسی هم جز شماره ی خودش روی گوشی ام نبود.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ای شیعه ما!
ما از اخبار و اوضاع شما شيعيان کاملا آگاهيم و چيزی از آن بر ما پوشيده نمی ماند.
#امام_زمان_عج
(بحارالأنوار،ج۵۳،ص۱۵۰)
تعجیل در ظهور امامزمان (عج) صلوات
『 #دختران_چادری 』