🍃پیامبر ص 🍃
🌸دعاي پدر براي فرزندش مانند دعاي پيغمبر براي امت خويش است.
🌸دعای پدر از حجاب می گذرد و ديگر مانعي بر سر راه خود ندارد. یعنی اگر پدر برای فرزندش دعا کند، اين دعا بدون حجاب خواهد بود و از تمام حجاب ها مي گذرد.
『 #دختران_چادری 』
🌸پیامبر ص🌸
🍃روشنی این دلها با یاد خدا و تلاوت قرآن است
🍃تا زمانى كه قرآن تو را از گناهان باز مى دارد، قرآن بخوان؛ زيرا اگر تو را باز نداشت [در حقيقت] آن را نخوانده اى.
(شرح نهج البلاغة: 10/23)
『 #دختران_چادری 』
امیرالمؤمنین علیه السلام:
در فریب آرزوها، عمرها به پایان می رسد
غررالحکم، حدیث 6471
『 #دختران_چادری 』
امام على عليه السلام:
زن، گُل است، نه پيشكار. پس در همه حال ، با او مدارا كن، و با وى، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود.
من لا يحضره الفقيه، ج ۳، ص ۵۵۶
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_187
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
دستش را به سمتم دراز کرد. با تعجب نگاهش کردم که اشاره ای به بشقابم کرد. او می خواست برایم غذا بریزد؟
خب زیادی مهربان نبود و این زیادی بودنش دلم را نمی زد؟
بشقاب را به سمتش گرفتم که برایم پر از غذا کرد، بعد هم ظرف خودش را.
همین طور به هم نگاه می کردیم. من نمی خواستم حتی یک لحظه هم از ناز نگاهش را از دست بدهم و او نمی دانم.
-می ترسم.
-از چی؟
-این که بخورمش.
پوزخندی زدم، من که مطمئن بودم حسابی دوستش دارم. یک قاشق را به دهانم بردم که مزه ی شورش زیر زبانم چرخید، اما باز هم خوشمزه بود... چه بی نمک، چه با نمک باز هم زیر زبان حسبی می چربید.
قاشق دیگری را برداشتم، این ثمره ی اولین همکاری من و نجلا بود و ای کاش این طعم را هم می شد ضبط کرد. اصلا ای کاش زمان نقطه ی برگشت داشت و هر وقت دلت میگرفت سفر می کردی به این جا.
من را که دید خیالش راحت شد و قاشقی به دهانش برد که قیافه اش جمع شد. مزه ی شور به دهان او نمی چسبید، او که خودش را داشت، دیگر چه نیازی بود که تمام بد ها را خوب تعبیر کند؟
-این چرا این قدر شوره امیرپاشا.
و من بیخیال شوری قاشق دیگری برداشتم، نمک مگر بد بود؟ می آمد و مانند نجلا به همه چیز طعم و مزه می داد و تمام.
بشقابش را عقب کشید و قیافه اش را جمع کرد.
قاشقم را در بشقاب رها کردم، سوپ برای او و حال مریضش بود و... حق داشت که نخواهد بخورد.
-من که نمک زیاد نریختم.
ابروهایم را بالا انداختم و لب های آویزانش نگاه کردم.
-مگه تو هم نمک ریختی؟
چشم های او هم مانند من گرد شد و راست می گفتند آشپز که دوتا بشه غذا یا شور میشه یا بی نمک؟
-مگه تو هم ریختی؟
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_188
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
سرم را تکان دادم، باز هم همین طور نگاهم کرد که یک مرتبه زد زیر خنده و من... مگر می شد او بخندد و من نخندم؟
-وای امیر پاشا.
خنده دار بود؟ نمی دانستم اما من می خندیدم چون خنده های او خنده دار بود.
موبایلم را از جیب در آوردم، نمی توانستم بگذارم حالا که این همه زحمت کشیده است سوپ را نخورد. من می خواستم تا انتهای این سوپ را خودم به تنهایی بخورم اما برای او باید سفارش می دادم.
شماره را گرفتم که صدای اعتراضش بلند شد.
-چیکار می کنی؟
-می خوام برات سوپ سفارش بدم.
کمی خودش را روی میز خم کرد و موبایل را از دستم کشید. مات و مبهوت نگاهش کردم که موبایل را کنار بشقابش گذاشت، بشقاب را به خودش نزدیک تر کرد و مشغول خوردنش شد.
-یک درصد فکر کن من بگذرم از این سوپ.
-ولی شوره.
شانه ای بالا انداخت و قاشقش را پر کرد.
-برای تو هم شوره، اما میخوری.
و من زبانم نچرخید که بگویم من میخورم چون دست های تو آن را درست کرده است، من میخورم چون با طعم تو بوده است، من میخورم چون می خواستم به خودم اثبات کنم او به همان اندازه که یک کوچولوی دوست داشتنی است یک کدبانوی دلربا هم هست.
من هم قاشقم را پر کردم و بیخیال تمام مزه های شور جهان سوپ را خوردیم و هیچ گاه فکر نمی کردم سوپ شور تا این قدر خوشمزه باشد!
_یک هفته بعد_
با پایم روی زمین ضرب می گرفتم و منتظر ماندم تا نجلا بیاید، از امروز باید برای پیدا کردن خانواده اش می گذاشتیم و من نمی دانستم باید دعا کنم زودتر خانواده اش پیدا شود یا نه... اصلا من که دعا کردن بلد نبودم؟
شانه ای بالا انداختم. نامردی بود اما می خواستم حالا حالا خانواده اش پیدا نشود، دلم می خواست این روزهای با او بودن بیشتر و بیشتر شود.
خودخواهی بود اما من می خواستم در کنار نجلا تبدیل به خودخواه ترین آدم دنیا شوم، چه ایرادی داشت؟
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
امام علی علیه السلام:
از هر دانشى بهترينش را انتخاب كنيد. زنبورِ عسل از هر گلى زيباترينش را مى خورد. در نتيجه دو جواهر گران بها از آن توليد مى شود...
غررالحكم حدیث 5082
『 #دختران_چادری 』
💠امیرالمؤمنین علیه السلام
🔺اذا قدّمت الفكر في جميع افعالك حسنت عواقبك في كلّ امر
🔰 هرگاه فكر را در همه كارهای خود جلو اندازي، سر انجام های تو در هر كاری نيكو گردد.
📙غررالحکم،باب التفکر
『 #دختران_چادری 』
هَمین را بِدان وبَس
صَدام وجَنگ ومین وتَرکش
هَمه اش بهانه بود......
~شهید~ فقط خواست ثابت کند
~چادر~ در این سرزمین تا بخواهی فَدایی دارد...
#یادگار حضرت زهرا
『 #دختران_چادری 』
#چادرانہ . . .
در عشق تو اقتدا بہ زهرا ڪردے😌
صد پنجره نور برجهان وا ڪردے✨
آرامش و رستگارے دنیا را
درخیمہ چادرت مهیا ڪردے🌿
『 #دختران_چادری 』