🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_310
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
ریز خندیدم. یعنی آن قدر خوشگل بودم که بتوانم امیرپاشا را برای ابد پیش خودم نگه دارم؟
خیال می کردم دیگر بدون او نمی توانم لحظه ای هم تحمل کنم. می خواستم همیشه یک گمشده ای داشته باشم و او همیشه برای پیدا کردن آن گمشده همراهم باشد.
دست پانته آ را کشیدم و به سمت اتاق رفتیم. روی صندلی نشستم و تمام وسایل آرایشی ام را به دستش دادم.
-فقط همین ها رو داری؟
با خجالت سرم را تکان دادم. علاقه ای به آرایش کردن نداشتم که بخواهم وسایل زیادی را داشته باشم. البته بهتر بگویم هیچ وقت حوصله ی آرایش کردن را نداشتم.
-صبر کن من کیفم رو اوردم.
دوباره به پذیرایی رفت و با کیف وسایل آرایشی اش آمد.
یاد آخرین باری که می خواستم آرایش بکنم افتادم. امیرپاشا می گفت دوست ندارد اما... آن موقع ما می خواستیم برویم بیرون.
الان فقط من و او بودیم. آرش هم که پسر خوبی بود و نگاهش به من نمی افتاد.
اما اگر باز هم ناراحت شود چی؟... اگر خوشش نیاید و شب تولدش اخم کند چی؟
-پانته آ جونم.
-جانم.
-میشه یه آرایش ملایم و خیلی خیلی کم بکنی؟
-چرا؟
-آخه امیرپاشا دو...
دستم را سریع جلوی دهانم گرفتم و ساکت شدم. باز هم گند زده بودم به گمانم.
نمی خواستم کسی بفهمد امیرپاشا چقدر برایم مهم است، نباید می فهمید که فقط برای او می خواهم خوشگل کنم.
لعنتی... الان خیلی زود بود برای نشان دادن این حس، وقتی هنوز آن قدر از امیرپاشا مطمئن نبودم.
ارام خندید. می دانستم از رفتار هایمان به خوبی فهمیده بودند اما من نمی خواستم به زبانم بگویم. این حس هنوز برای به کلمه در آمدند زیادی جوانه بود.
-ولی عزیزم خیلی خوشگل میشی، مرد ها هم عاشق زن های خوشگل هستند.
-اصلا من چی کار به مرد ها دارم، اصلا آرایش تند بکن، من فقط برای دل خودم دارم خوشگل می کنم.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° #پروفایل🍃
°•|😍|•° #دخترانه🍃
°•|🌸|•° #چادرانه🍃
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
°•|🤓|•° #طـﻟاﺑاﻧـۆ🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍃❤️•
#استوری
.
همین چادرےڪهسرمیڪنۍ
دلُمۍبرهتاچادرخاڪۍ
روۍچادرتبایهخطسرخ
اسم"فاطمه"روبڪنحڪاڪۍ...
.
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
📮 #ڪپےباذڪرصلوات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_311
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
پر معنا نگاهم کرد اما چیزی نگفت دیگر.
خودم هم می دانستم بیخودی دارم خودمان را گول می زنم. من امشب فقط متعلق به آن پسرکی بودم که برای اولین بار می خواست جشن تولد بگیرد. تولد چهار نفره!
پانته آ دستش ماهرانه روی صورتم حرکت می کرد. نمی دانستم چه بلایی دارد سر صورتم می آورد اما از قیافه ی قشنگ خودش مطمئن بودم که آرایشگر ماهری هست.
نیم ساعتی کارم طول کشید تا بالاخره دستش از حرکت ایستاد.
-وای نجلا فوق العاده شدی.
امیدوار بودم که همین طور باشد. از جایم بلند شدم و به سمت آیینه رفتم.
لحظه ای خودم را نشناختم. آن قدر آرایش به صورتم می آمد که همان لحظه تصمیم گرفتم از این به بعد فقط ارایش کنم.
قیافه ی بچگانه ام را کمی بزرگ تر نشان داد، دقیقا متناسب با سنم و دیگر امیر پاشا نمی توانست به من بگوید بچه.
قیافه ام خیلی به دل خودم نشسته بودم. هیچ وقت خودم را این قدر خوشگل ندیده بودم. می دانستم با این کار اعتماد به نفسم چقدر بالا می رود.
-چطور شد؟
نتوانستم خودم را کنترل کنم، پریدم در آغوشش و محکم به خودم فشردمش. دیگه خودم هم به آرش اجازه نمی دادم چنین دختری را از دست بدهد.
-تو فوق العاده ای پانته آ.
-فداتشم، خودت زیادی خوشگلی.
از آغوشش بیرون آمدم و دوباره به آینه نگاه کردم. از دیدن خودم سیر نمی شدم.
دیگر خیالم راحت بود که امیر پاشا نگاهش به سمت پانته آ کشیده نمی شود. پانته آ هم همین قدر خوشگل بود اما... اما من و پانته آ که با هم یکی نبودیم.
-به آرش زنگ بزنم بیارتش؟
-من خوبم دیگه؟
دو انگشت شست و اشاره اش را به نشانه ی عالی به هم جفت کرد و چشمکی زد که باز هم ریز خندیدم.
لباسم هم خوب بود. یک پیراهن قرمز که تقریبا تا زانویم بود. عطرم هم زدم و به سمت پذیرایی رفتم. تمام برق ها را خاموش کردیم و دم در ایستادیم. خیلی ذوق داشتم، آن قدری که می دانستم حتی برای تولد خودم هم این قدر هیجان ندارم.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌼 اميرالمؤمنين علي عليه السلام:
لِيَجْتَمِعَ فِى قَلبِكَ الأفتِقارُ اِلَى النّاسِ وَ الاِستِغناءُ عَنْهُمْ فَيَكُونَ اِفتِقارُكَاِلَيْهِمْ فِى لِيْنِ كِلامِكَ وَ حُسْنِ بِشْرِكَ وَ يَكُونَ اِسْتِغْناءُكَ عَنْهُمْ فى نَزاهَةِ عِرْضِكَ وَبَقاءِ عِزِّكَ؛ 🌼
☘️ بايد نياز به مردم و بى نيازى از آنان، در دلت گردآيند، تا نيازت به آنان، سبب نرمىدر گفتار و خوش رويى ات شود و بى نيازى ات، سبب آبرودارى و عزّتت باشد. ☘️
🌸 .كافى، ج ۲، ص ۱۴۹، ح ۷. 🌸