eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 لب هایش اویزان شدند و سرش را به زیر انداخت. با تعحب نگاهش کردم. هر چه خیال می کردم چیزی نگفته بودم که این پسر را ناراحت کند. دستم را زیر چانه های سیاهش گذاشتم و ارام سرش را بلند کردم. چشم هایش انقدری معصون بود که دل ادم از زمین و زمان می گرفت. برای چه چنین پسر معصومی و زیبایی باید برای دست فروشی این کتاب ها بیاید؟ جای او الان پیش کتاب ها پشت میز مطالعه اش بود. -چی شده عمو؟ دستم را از روی چانه اش پس زد. -الان می خوای بری اون جا کتاب بخری، دیگ هم نمیای پیش من. من هم کتاب هام فروش نمیره. سرم را به زیر انداختم و ارام به افکار بچگانه اش خندیدم. این پسر چقدر باهوش بود! این همه ذکاوت که نباید این میان هدر برود. چند لحظه ای مکث کردم و دوباره نگاهش کردم. دست های کوچکش را در سینه قفل کرده بود و با اخم هایش نگاهم می کرد. -می خوام برم به اکبر اقا بگم‌ کتاب های قشنگ به این اقا پسر بده. به هر حال تو پسر باهوشی هستی، کتاب هات هم باید شبیه خودت باهوش باشه. چشمکی زدم که یک مرتبه قیافه اش از هم باز شد. به همین راحتی... به راحتی چند کلمه... به سادگی یک صدا... به کوتاهی ثانیه ای غمش را فراموش کرد و دوباره خندید. نتونستم جلوی خودم را بگیرم و لپ هایش را کشیدم. -ولی این کتاب ها هم خیلی خوبه‌. -دقیقا کدومشون؟ توی کتاب ها خم شد و کتابی را برداشت و به دستم داد. نگاهی به نام شاملو روی آن انداختم. من که از این شاعر های ایرانی زیاد نمی شناختم اما به گمانم نام این را قبلا بار ها شنیده بودم. کتاب را باز کردم و اولین شعر را رمزمه کردم: https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 زیباترین حرفت را بگو شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کن و هراس مدار از آنکه بگویند ترانه یی بیهوده می خوانید چرا که ترانه ی ما ترانه ی بیهوده گی نیست چرا که عشق حرفی بیهوده نیست حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید به خاطر فردای ما اگر بر ماش منتی ست چرا که عشق خود فرداست خود همیشه است کتاب را بستم اما تتوانستم جلوی لبخند عمیقم را بگیرم. انقدری شعرش به دلم نشسته بود که انگار تک تک کلماتش از لب هایم بیرون می امد. -خوشت اومد عمو؟ سرم را تکان دادم. -غیر از این که پسر باهوشی هستی سلیقه ی فوق العاده ای هم داری‌. لبخند دندان نمایی زد که باز هم جای خالی دندانش خودنمایی کرد. روی پاهایم ایستادم. -همیشه این جا بساط می کنی؟ -باز هم میای عمو؟ من... این روز ها گذرم به همه جا باید می افتاد. من این روز ها باید پیوند می بستم با تمام زیبایی های دنیا‌ باید تمام خودم وقف آن دختر می کردم. باید می شدم هم رنگ او و او هم که از رنگ شعر بود، از جنس شبنم. -شاید. -اره عمو همین جا میام. اگه هم نیومدم ادرس اکبر اقا رو میدم، اون میدونه کجا میرم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【🕊☘】 (ع) 🌱یا کریمِ اَهلِ بیت،ای پادشاهِ بی حرم 🌱هر کجاخوردم زمین دستم گرفتی از کرم ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 روی بلوک های پارک نشست. کارتی را از داخل پلاستیکش بیرون اورد و به سمتم گرفت. کارت کتاب فروشی بود. بدون این که نگاهی به ان بیندازم کارت را میان صفحات کتاب گذاشتم. -یادت باشه حتما برای من کتاب شعر بیاری‌. قیافه اش باز هم از هم شکفت. انگار با همین خرید کوچک شاد می شد. زیادی کوچک بود برای مرد شدن. -عاشقانه؟ با خنده سرم را تکان دادم. -خیالت راحت باشه عمو. کتاب را حساب کردم و به سمت ماشینم رفتم. دنیای کودکی او هم عالمی داشت و چقدر خوب بود که شیطنت هایش را پشت این مرد شدنش مخفی نکرده بود‌ کتاب را درون داشبور گذاشتم و ماشین را روشن کردم. موبایلم به صدا در امد. حس خوبی بود که بدانی یکی نگرانت هست، یکی که چشم انتطار باشد. خوب بود این استرس، این ترس از دیر رسیدن وقتی نمی دانستی دیر رسیدنت یکی را دلواپس می کند. موبایل را جواب دادم. -جانم. -کجایی پس؟ -تو راهم بانوی اریایی. صدای خنده های ریزش بلند شد. -گفته بودم چقدر این صفت رو دوست دارم؟ -به گمونم که گفتی. -پس تو هم همیشه بگو. -چشم. -میگم امیرپاشا. -جانم. -عزیزجون اصرار داره که دوتایی ناهار باشیم. قبل از این که لب باز کنم شتاب زده گفت: -می دونم . به خدا می دونم که تنهایی رو بیشتر ترجیح میدی، نی دونم که احساس خوبی نداری توی این جمعیت اما... اما میشه قبول کنی؟ صدایش پر از التماس بود. چرا نمی فهمید من با این صدایش جان می دهم؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ولادت امام حسن(ع)مبارک🌸 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ولادت امام حسن(ع)مبارک🌸 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ولادت امام حسن(ع)مبارک🌸 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 اخم هایم را ارام درون هم فرو بردم. او نمی دید اما من دوست نداشنم برای یک ناهار این طور التماس کند. -نجلا. -امیرپاشا... لطفا. -نجلا. -ببین کلی تدارک دیده، قول میدم که عاشقش غذاهایش میشی. -نجلا. -باشه، پس من میرم خداحافظی کنم. این بار بلند تر صدایش زدم تا بفهمد جواب نجلا گفتن هایم این ها نیست. -نجلا‌. -هوم. -بانوی اریایی من. صدایش ای ان بی حالی و گرفتگی یک مرتبه پر از هیجان شد. -جانم. -کی گفت من نمیام؟ -میای؟ -اوهم. -اخ جون. همین صدایش برای جان گرفتنم کافی بود. همین کافی بود تا بتوانم سخت ترین ها هم تحمل کنم. در جمعیت بودن که کاری نداشت. -پس منتظرتم. -فعلا. موبایل را روی دابشورد پرت کردم. با این اوضاع ارش شاید بهتر بود فعلا خانه نروم. می دانستم رفتنم برابر بود با دعوای حسابی میان من و او‌. البته اگر تا الان به کوچه و خیابان ها نزده باشد. حرف هایش که یادم می آمد خنده ام می گرفت. از این خنده های عصبی. می گفت همه چیز را انداخته بود گردن پانته آ چون خجالت می کشید، چون می ترسید. واقعا ابروی تمام مرد ها را برده بود. این طور که مادرش بیشتر عذاب می کشید. جلوی خانه یشان ترمز زدم. فکر کردن به دیوانه بازی او فقط اعصاب را بیشتر به هم می ریخت. به اینه نگاه کردم و دستی به موهایم کشیدم. قرار بود نجلا را از این خانواده خواستگاری کنم، پس باید بهترین به نظر برسم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
❌ قابل توجه دوستانی که پارتها براشون ناقص است❌ دوستان گلم اگر پارتها براتون ناقص میاد. یکبار در صفحه اصلی کانال روی اسم کانال کلیک کنید و نگه دارید. سپس از پنجره ای که پایین صفحه باز میشه،‌ روی گزینه حذف از حافظه موقت کلیک کنید 👈(داخل تصویر بالا مشخص کردم) سپس دوباره وارد کانال شوید.