هدایت شده از تبلیغات
🗣رازی از زبان آیت الله بهجت که در اواخر عمرشان تعلیم خواص نمودند و فرمودند من در مورد ختومات از استادم (مرحوم آیت الله قاضی) چیزی نمیپرسیدم، اما روزی ایشان ذکری را به من آموختند و فرمودند که هر کس موفق شود آن را به انجام برساند...😳
در نتیجه 📜🧷
✨اگر طلسم شده قطعا باطل میشود
✨اگر مجرد باشد بختش باز شود
✨اگر چشم به راه کسی باشد به عشقش برسد
✨و اگر تنگ روزی باشد روزیش بسیار فراخ شود
🚩 به علت درخواست های مکرر
شما عزیزان یکبار دیگه این سرّ عظیم الشأن
رو براتون گذاشتیم 👇🧿📿
https://eitaa.com/joinchat/3042639928C19e648235a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کربلای معلی / نصب سایهبان در خیابان های منتهی به حرمین مطهرین همزمان با نزدیک شدن به ماه #محرم 1446 هجری قمری
🟢 آزمون منتظران در دوران غیبت
🔵 امام کاظم علیه السلام فرمودند:
🌕 يا بُنَيَّ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اَللَّهِ اِمْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ
🌹 فرزندم، (غیبت قائم) یک آزمون الهی است که به وسیلهی آن بندگانش را میآزماید.
- - - - - - - -✼❁❀❀❁✼- - - - - - - -
#امام_زمان
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
گرشا وحشی شده بود.
کاملا عصبی و تند رفتار میکرد.
افسار گسیخه و رم کرده!
وقتی بین بازوهاش اروم گرفتم متوجه شدم شونه هاش لرزید.
ناباور گونه م را از روی شونه ش برداشتم و بهش نگاه کردم.
مرد من داشت گریه می کرد؟:
-گرشا!
گرگ گرسنه ای به قلبم حمله و با پنجه هاش پاره پاره ش کرد.
یه درد عمیق حس میکردم وقتی بهم نگاه کرد.
صورتش رو بین دستام گرفتم و ناباور لب زدم:
-گریه می کنی؟
-من هیچی ندارم غیر از شرمندگی!
بغضم تشدید شد اونقدر که نیش زد به چشمام:
-نمی دونی اشکت در بیاد من می میره؟
اشک بود که از چشمام پایین می ریخت و غصه بود که ته دلم تلنبار میشد:
-نمی خوام اینجوری ببینمت گرشا!
همه چیز تموم شد
بیا از اول شروع کنیم
-من پاره ی تنمو از خودم جدا کردم...
توکا من چیکار کنم با این عذاب وجدان؟
چیکار کنم؟
می تونستم حس کنم که گرشا چه عذاب وجدانی داره.
برای همین صورتش رو آروم نوازش کرد
-تموم شد خب؟ دیگه مهم نیست که!
قرار بود من بفهمم یه تمنایی هست که از قضا عین سیب از وسط نصف شده با منه
باور کن هر کس دیگه ای هم جای تو بود اونو با من اشتباه می گرفت
به زور لبخند زدم:
-من و تو که هستیم، با بچه هامون....
یکهو میون گریه با ذوق گفتم:
-گرشا من و تو یه پسرم داریم
این دفعه دیگه تو نبودی با خیال راحت خودم اسمش و انتخاب کردم
خندید و گفت:
-اسمش و دوست دارم
-تو رو بیشتر از اون
خیلی دوستت دارم!
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاران_خاص
⭕️ یاران #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) در عصر حاضر
🍀 چهار حلقه از افراد همیشه و در هر عصرے در ڪنار حضرت هستند...
خوش به حالشان خوشا به سعادتشان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از تبلیغات
🔴 سازمان بهداشت : دیسک کمر بدون جراحی درمان میشود
🔹 روشی به تازگی کشف شده که با استفاده از پلاتینر تراپی امواج کِلاکْ پالْس میتواند کمردرد را (در منزل) درمان کند !
✅ همین حالا وارد شوید و پرسشنامه درمان کمردرد را پر کنید تا بفهمید با چه روشی درمان میشید👇🏻
https://medianashop.com/Landing/Intdbl/PL84?utm_term=0412eitaB
🔝 بالاتر از عبادت جن و انس 🔝
🟡 رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:
🔘ضربت امیرمومنان علیه السلام در روز جنگ خندق از عبادت جن و انس بهتر است .
📖 بحارالانوار ج ۳۹ ص ۱ 📖
#غدیر
#عید_غدیر
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
💠 @Malakoot_1401🌋
هدایت شده از مصرف بهینه برق
22.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صرفه جویی مصرف نکردن نیست؛
درست مصرف کردن و هدر ندادن منابع است
✅ مصرف بهینه = برق پایدار
#پویش_با_انرژی
#برق_را_بهینه_مصرف_کنیم
#نبض_تهران_با_برق_میزند
🤝🏻 روابط عمومی شرکت توزیع نیروی برق تهران بزرگ
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
اون تنها جمله ای بود که شدیدا احتیاج داشتم بشنوم.با شنیدنش تمام درد و غصه ای که داشتم یهو پر کشید و رفت.
دلخوری هامم دود شد.
لبخندی زدم و دستام رو با خیال راحت دور گردنش حلقه کردم و بی خیال و آسوده گفتم:
-اسمش و دوست داشتی؟
-هر اسمی که تو انتخاب کنی براش قشنگه
دلم میخواد یه بوکسور حرفه ای بشه
با چشمای گرد شده سرم رو عقب بردم و گفتم:
-دیگه چی؟
باباش کم قلدری میکنه؟
جیگرم و در آورد تا یه معذرت خواهی کرد
حالا بذارم بره یکی بشه کله خراب تر از باباش؟ عمرا
گرشا بالاخره خندید :
-دلم برای حرص خوردنت تنگ شده بود
چشم غره ای بهش رفتم.
گرشا بی هوا دستش رو زیر بدنم انداخت و از جاش بلند شد.
با اینکه حس میکردم سنگین تر از قبل شدم اما گرشا هنوز همون مرد قوی من بود و وزنم براش چیزی محسوب نمیشد
هنوز همون قدر پررو و بی ادب بود.
مشتی به بازوش کوبیدم و گفتم:
-خیلی پررویی
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
#پارت184
دلبر حاجی😋📿
اوه اوه مثل اینکه داستان شد ، حالا چیکارکنیم؟؟ مطمعنم میخواد یه پاتک بزنه به طاها
طاها نگاه مظلومانه ای بهم انداخت و سرشو تکون داد ، اخی بچه دلم براش سوخت
از ماشین پیاده شدو با کمال پرویی چشم دوخت تو چشمای بابا
بابا دستی به ریشاش کشیدو تسیح داخل دستشو گزاشت تو جیبش ، رو به طاها خیلی جدی گفت:
+ ببین پسرم شما دیگه داماد من هستی ، درست نیست وسط کوچه بین این همه چشم از این کارا کنین
تو دل خودم گفتم الان طاها سکوت میکنه و هیچی نمیگه ، ولی با حرفی که زد چهار چشمی داشتم نگاش میکردم
طاها روبهم گفت:
+ نفس جان اگه میشه شما برو داخل من حرف خصوصی دارم با باباا
اه توف تو شانسم ، چرا نزاشت منم گوش بدم چی میخواد بگه؟؟
باشه ای گفتم و به سمت خونه رفتم . درو باز کردم ولی فضول تر از اینا بودم که بخوام برم
پشت در فال گوش وایستادم تا ببینم چی میخواد بگه
طاها خیلی جدی گفت:
+گفتم نفس بره چون دوسنداشتم پیش اون بهتون حرفی بزنم
بابا: چه حرفی؟؟
+ من شوهرشم و هیچکس نمیتونه تو کارای من دخالت کنع....
.:
https://eitaa.com/joinchat/1292763252Cf30b066682
پارت جدید و خوندی؟؟ 😳🔥🔥