eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
خیلی ها مے پرسنــ: "ڪے گفٺہ ↶ محجبہ ها فرشٺہ اند؟" ||•امیرالمومنینــ علے علیه السلام : •|| • همانا • عفیفـو پاڪدامنــ🌙 • فرشتہ اے→ • ازفرشتہ هاسٺ ✨ 『
رایحہ‌ے حجابٺ، اگر چہ دل از اهل خیابان نمے برد اما بدجور خدا را عاشق مے ڪند... ‌ 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 همین طور نگاهش کردم؛ وقتی می خندید با آن چشم هایی که این بار معصوم تر شده بود، او را یک گربه ی ملوس می کردند که آدم دلش می خواست او را به خودش بفشارد و رها نکند. -خب... این همراه من می خواد یه رفیق باقی بمونه یا همون بابا بزرگ؟ و من نمی خواستم همراه شوم، می خواستم تکیه گاه شوم، می خواستم وقتی کنار این دخترک هستم تمام نگرانی ها را دور بریزد و همه چیز را به من بسپرد، دلم می خواست که من شوم کسی که او را از تمام خطرات دور می کنم و همین که به من اعتماد داشته باشد یعنی بهترین حس های دنیا را به من داده است.... این که یکی تو را تمام خودش حس کند خب شیرین بود دیگر، مگر نه؟ -هیچ کدوم، من امیر پاشا می مونم. لبخند مهربانی زد. وقتی این طور مهربان می شد جاهایمان عوض می شد، او می شد مادر پر از محبت و ای کاش من هم می توانستم مانند او بچه شدن را یاد بگیرم، این طور راحت می توانستم دل بسپرم به احساسات او و می دانستم که او مرا بد جایی نمی برد. -پس چه سوپی بشه این سوپ. از جلوی در کنار رفت و من ذوق کردم که این طور من را قبول کرد، من شدیدا نیاز داشتم یکی من را بخواهد، فقط برای خودم... نه برای استاد دانشگاه بودن، نه برای تاسیس کننده ی یک شرکت، نه به عنوان یک شهروند... یکی که بی ریا کنارم باشد و آرش... آرش بود، خوب هم بود اتفاقا اما حیف که او هم دامن گیر نحسی آن زن شد و هردویمان را محکوم به جدایی کرد. به سمت خانه اش رفتم. -من خیلی گرسنمه. -بهت صبحونه ی خوب هم می دم اقای امیر پاشا. سرم را تکان دادم و به راهم ادامه دادم. اما مطمئن بودم که نمی گذاشتم او دست به سیاه و سفید بگذارد. با این حالش اجازه می دادم که بخواهد آشپزی هم کند؟ محال بود خب! https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 وارد خانه اش شدم که در را پشت سرش بست. این که آن قدر به من اعتماد داشت که تنهایی من را به خانه اش راه می داد، این که من را برای همراهی کردنش قبول کرد... خب تمام این ها را من می دیدم و درک می کردم، نمی توانستم به همین راحتی از این دختر بگذرم. تمام حرکات و حرف هایش در ذهن و قلبم هک می شدند و من برای اولین بار در زندگی ام می خواستم طعم احساس داشتن را حس کنم. -تو بشین من برات صبحانه میارم. به سمت اشپزخانه رفت که مچ دست هایش را گرفتم. سعی کردم فشارم آرام باشد تا مبادا دردش بگیرد، او ضعیف بود و جان نداشت، اصلا او که نمی توانست قدرت دست های من را تحمل کند. -با این حالت؟ -چلاق که نیستم. اخم هایم را د رهم کردم. این رفتار هایم دست خودم نبودم.... انگار قلبم دستور می داد که با حرفش بیشتر از او دردم بگیرد. -این چه حرفیه؟... ولی الان مریضی. -خب تو مهمونی. شانه ای بالا انداختم. خودم به سمت اشپزخانه رفتم و همین طور گفتم. -من مهمون پررویی ام، زود صاحب خونه میشم. صدای خنده اش بلند شد. ای کاش من هم می توانستم مانند آرش بامزه باشم، آن وقت تا خود ابد و یک روز برایش جوک می گفتم تا او بخندد و من محو شوم در لب های کوچک و سرخش که باز می شدند. -من مهمون پررو دوست دارم. -خوبه پس. او هم وارد آشپزخانه شد و به اپن تکیه داد. با تعجب به کابینت هایش نگاه کردم. الان من باید چیکار می کردم؟.... اصلا برای چه آمده بودم آشپزخانه؟ به سمتش برگشتم که چشم هایش می خندیدند. -چی شد؟ -خب... الان چی کار کنیم؟ -قرار بود صبحانه بخوریم اول... بعدش هم سوپ بخوریم. -ولی من که گرسنه ام نیست. ابروهایش را بالا انداخت و من یاد حرف خودم افتادم. ضربه ای به پیشانی ام زدم، من گفته بودم گرسنه ام اما اضافه نکردم که چطور با دیدنش سیر می شوم. او می خندید، من دیگر هیچ غذایی دلم نمی خواست، تا خود صبح همین طور محو نگاهش می کردم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
در این کافی‌ست هواداران جبہه‌ی حق بیدار باشند و بیکار ننشینند چرا که زبانِ‌حق همیشه موثرتر از زبان باطل است
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
در مدینه ماتمی چون ماتم زهرا نبود چون به گلزار نبی جز یک گل زیبا نبود در تمام زندگی داغی برای مرتضی سخت تر از داغ آن صدیقه ی کبری نبود
از شنیده بـ ـود دنباݪ شھادت نـ ـ ـرو!‌ بھش نمیرسے!..:) یہ کارے کن ؛.. شھادٺ‌دنباݪ‌توباشه! 『
🌷 امام حسین(علیه السلام) : 🍁 هرکس زبانش راستگو باشد ، کردارش پاکیزه گردد و هرکس نیت خیر داشته باشد ، روزیش فراوان و هرکس با زن و بچه اش خوش رفتار باشد عمرش طولانی مي شود 📗 ارشاد القلوب، ج ١، ص ٣٢٣ 『