🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُمْ، وَ اِذا وَ عَدتُموهُمْ شَيْئا فَفُوا لَهُمْ، فَاِنَّهُمْ لايَدْرونَ اِلاّ اَ نَّكُمْ تَرْزُقونَهُمْ ؛ 🌼
☘️ كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد و هرگاه به آنان وعده داديد، به آنوفا كنيد، زيرا آنان، روزى دهنده خود را كسى غير از شما نمى دانند. ☘️
🌸 .كافى، ج ۶، ص ۴۹، ح ۳. 🌸
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اُحِبُّ الصِّبْيانَ لِخَمْسٍ: اَلاَْوَّلُ: اَنَّهُمْ هُمُ الْبَكّاؤونَ، وَالثّانى: يَتَمَرَّغونَبِالتُّرابِ وَ الثّالِثُ: يَخْتَصِمونَ مِنْ غَيْرِ حِقْدٍ وَ الرّابِعُ: لا يَدَّخِرونَ لِغَدٍ شَيئا وَ الْخامِسُ: يُعَمِّرونَ ثُمَّ يُخَرِّبونَ ؛ 🌼
☘️ كودكان را به خاطر پنج چيز دوست مى دارم: اول آن كه بسيار مى گِريند، دوم آن كه باخاك بازى مى كنند، سوم آن كه دعوا كردن آنان همراه با كينه نيست؛ چهارم آن كهچيزى براى فردا ذخيره نمى كنند، پنجم آن كه مى سازند و سپس، خراب مى كنند (دل بستگى ندارند). ☘️
🌸 .مواعظ العدديّه، ص ۲۵۹. 🌸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_309
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
-نجلا جون آرش میگه کی امیرپاشا رو بیارم؟
امیرپاشا بیاید که این طور من را ببیند؟ با این چشم هایی که دورش سیاه است؟
اصلا او دختری که حتی خط چشم کشیدن هم بلد نیست می خواهد چی کار؟
لعنت به همه چیز.
-اصلا نمی خواد بیاد.
دستم این قدری که خط چشم رو روی چشمم کشید خسته شده بود. با همان حالت زار روی مبل نشستم که پانت آ سرش را با تعجب بلند کرد.
لب هایم را آویزان کردم و نگاهش کردم.
-چی شده؟
خط چشمی که در دستم بود را بالا آوردم.
-بلدم نیستم بکشم.
با صدای بلند خندید.
-واسه این گریه می کنی؟
خودش به طرز ماهری آرایش کرده بود و حال من را که نمی فهمید. او دختر خوشگلی بود، اگر چشم های امیرپاشا امشب به او بیفتد چی؟... اگر من را اصلا نبیند؟... خب او هم خوشگل تر بود و هم شیک تر.
نه... نه، امیرپاشا که به این ها توجه نمی کند، مگر نه؟
پس به چی توجه می کرد؟
من که هیچی نداشتم اصلا.
-می خوای من برات بکشم؟
سوالی نگاهش کردم.
-می تونی؟
-اره، من یه مدت سالن ارایشگاه داشتم.
یک مرتبه قیافه ام باز شد و لبخندی روی لب هایم نشست.
-راست میگی؟
سرش را نشان داد که با هیجان از جایم بلند شدم. دیگر بهتر از این نمی شد.
-اگه می خوای می تونم کلا آرایشت کنم.
-وای مرسی.
به آغوشش پریدم. محکم بغلش کردم. خیلی وقت بود که طعم یک بغل گرم و نرم را نچشیده بودم. هر چقدر که آغوش پانته آ به قشنگی آغوش مادر و پدرم نبود اما از بی آغوشی بهتر بود.
از آغوشش بیرون آمدم که لپم را کشید.
-تو که خودت خوشگلی، یه عروسکی هم درست می کنیم که چشم های آقا پاشا در بیاد.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
••|♥️|••
•حـاجحسـینیڪتا
"شماهـاڪسۍرودردنــیآسراغدارید
ڪہقبلازاینڪہشمابدنیآ
بیاید،
خودشوبـراتونڪشتہباشہ؟ :)
+ایــنشهـداخیلےشماهارودوسٺدارن:)
بیاییددستـتوݩروازدســـتشـهیدآن
جدانکنید.....♥️
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
📮 #ڪپےباذڪرصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌻🍃•°
#استوری🍃
حیدر حیدر...✨
┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄
📮 #ڪپےباذڪرصلوات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_310
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
ریز خندیدم. یعنی آن قدر خوشگل بودم که بتوانم امیرپاشا را برای ابد پیش خودم نگه دارم؟
خیال می کردم دیگر بدون او نمی توانم لحظه ای هم تحمل کنم. می خواستم همیشه یک گمشده ای داشته باشم و او همیشه برای پیدا کردن آن گمشده همراهم باشد.
دست پانته آ را کشیدم و به سمت اتاق رفتیم. روی صندلی نشستم و تمام وسایل آرایشی ام را به دستش دادم.
-فقط همین ها رو داری؟
با خجالت سرم را تکان دادم. علاقه ای به آرایش کردن نداشتم که بخواهم وسایل زیادی را داشته باشم. البته بهتر بگویم هیچ وقت حوصله ی آرایش کردن را نداشتم.
-صبر کن من کیفم رو اوردم.
دوباره به پذیرایی رفت و با کیف وسایل آرایشی اش آمد.
یاد آخرین باری که می خواستم آرایش بکنم افتادم. امیرپاشا می گفت دوست ندارد اما... آن موقع ما می خواستیم برویم بیرون.
الان فقط من و او بودیم. آرش هم که پسر خوبی بود و نگاهش به من نمی افتاد.
اما اگر باز هم ناراحت شود چی؟... اگر خوشش نیاید و شب تولدش اخم کند چی؟
-پانته آ جونم.
-جانم.
-میشه یه آرایش ملایم و خیلی خیلی کم بکنی؟
-چرا؟
-آخه امیرپاشا دو...
دستم را سریع جلوی دهانم گرفتم و ساکت شدم. باز هم گند زده بودم به گمانم.
نمی خواستم کسی بفهمد امیرپاشا چقدر برایم مهم است، نباید می فهمید که فقط برای او می خواهم خوشگل کنم.
لعنتی... الان خیلی زود بود برای نشان دادن این حس، وقتی هنوز آن قدر از امیرپاشا مطمئن نبودم.
ارام خندید. می دانستم از رفتار هایمان به خوبی فهمیده بودند اما من نمی خواستم به زبانم بگویم. این حس هنوز برای به کلمه در آمدند زیادی جوانه بود.
-ولی عزیزم خیلی خوشگل میشی، مرد ها هم عاشق زن های خوشگل هستند.
-اصلا من چی کار به مرد ها دارم، اصلا آرایش تند بکن، من فقط برای دل خودم دارم خوشگل می کنم.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° #پروفایل🍃
°•|😍|•° #دخترانه🍃
°•|🌸|•° #چادرانه🍃
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
°•|🤓|•° #طـﻟاﺑاﻧـۆ🍃