eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
961 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت حدودا بعد از یک هفته تعطیلی امتحانا رفتیم معراج الشهدا و اسامی شهدای صابرینو لیست کردیم سیزدهم شهریور ماه نود یگان صابرین در دشت جاسوسان شهیدمیشن🕊 🕊مصطفی صفری تبار 🕊محمد محرابی پناه 🕊سردار محمد جعفرخانی 🕊سید محمود موسوی 🕊محمد منتظر قائم 🕊علی بریهی 🕊یوسف فدایی نژاد 🕊امید صمد پور 🕊فرشاد رشیدپور 🕊مهدی حسین پور 🕊مسلم احمدی پناه 🕊محمدغفاری 🕊حسین رضایی اسم شهید مصطفی صفری نژاد دل منو به سمتش کشوند.. 🌷شهید تازه دامادی که به جای جشن شفاعت بهشت رو به تازه عروسش هدیه داد. بهار باخانم صفری تبار آشنا بود قرارشدباهاشون صحبت کنن. _عطیه میای خونه ما؟ عطیه: نه من قراره با بچه هابرم کهف الشهدا _باشه پس یاعلی التماس دعا تابرسم خونه خیلی طول کشید تا پامو گذاشتم داخل خونه دیدم مامان بیحال افتاده روی مبل باباهم چشماش قرمزه _چیزی شده؟خبری از حسین اومده؟؟خبری از حسین اوووومده؟؟؟؟ با این حرفم مامان زد زیر گریه _مامان پیکر حسین پیداشدهههه توووروخدا؟ مامان:واسه فاطمه خواستگار اومده قراره هفته بعد عقد کنن به زحمت بغضم رو قورت دادم و گفتم : _باید خوشحال باشی مادرم که یه نفر دیگه تو عذاب بیخبری ما نباشه _پاشو عزیز دلم پاشو شام بریم بیرون بعدش میریم مزارشهدا تا مامان رفت دستموگذاشتم روقلبم بابا:زینبم خوبی؟ _خوبم بعدشام رفتیم مزار شهدا.. مامان و بابا پیش شهید میردوستی موندن ولی من راهی قطعه سرداران بی پلاک شدم رفتم پیش رفیق شهیدم و هق هقم سکوت شب رو میشکست: _حسیییین مامانو آروم کن مداحی این گل به رسم هدیه رو گذاشتم تا آروم بشم ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت اولین جایی که باخود خانم یوسفی رفتیم خود مزار شهیدصفری تبار بود میان مزار شهدا تنها مزاری که سنگ قبر نداشت شهیدصفری تبار بود _خانم صفری تبار چرا مزارشهیدتون سنگ مزار نداره؟ خانم صفری تبار: _کمیلم قبل از شهادت خودش گفته بود شهید که شد مزارش سنگ نداشته باشه مثل مزارش خاکی باشه... _الهی بمیرم.. فدای دلتون بشم خانم صفری تبار آقاکمیل چطوری شهید شد؟ خانم صفری تبار: _کمیلم تو عملیات مبارزه با شهید شد... اون شب آخر یعنی دوازدهم شهریور که باهم صحبت کردیم وبعداز خداحافظی که قطع کردم چند ساعت بعدش یه چند دقیقه ای داشتیم به هم پیام میدادیم، گفتم کمیل جان توروخدا مراقب خودت باش گفت: _نگران نباش عزیزم.. رزمایش مختصره گفت: _خانم صورتم بخاطرآفتاب اینجا، گفتم : اشکال نداره گفت: دل منم عزیزم قبل ازاینکه پیام آخرشو بخونم بین پیام دادن ها خوابم برد، ای کاش.. ای کاش ... ای کاش...ای کاش.. خوابم نمیبرد وبیشتر باهاش حرف میزدم. تویه عالم خواب دیدم.. یه هست وتوی تابوت یه ایه که یه پارچه مشکی روش کشیدن وهیچ جای این جنازه مشخص نبود وفقط لب های جنازه مشخص بود.. باخودم گفتم چقدر آشناس! چند نفراومدن این جنازه رو تشیع کنن ولی به جای میگفتن یهو این جنازه با صدای بلند گفت: یاعلییییی اونقدر با ابهت و محکم این جمله روگفت از شدت ترس پریدم. گوشی رو برداشتم که به کمیل زنگ بزنم دیدم ساعت رونگاه کردم دیدم حدود ۴صبحه. بعدنا که قضیه خوابم به گوش همرزمای کمیل رسید میگفتن: _"خیلی جالبه! آخه فرمانده کمیل اینا یعنی شهید جعفر خانی که با کمیل اینا به شهادت رسید اسم عملیاتو گذاشته بودن و کمیل هنگام شهادت ذکر رولبهاش بود... _الهی بمییرم برای دلتون خانم صفری تبار: _خدانکنه عزیزدلم ان شاءالله عمرت سالها به دنیا باشه...میخواهید بریم دریا؟ اونجا با کمیلم خاطره قشنگی دارم... _آرهه عالیهههههه وقتی رسیدیم دریا خانم صفری تبار گفت: _من و کمیل چند روزی میشد باهم عقد کرده بودیم،یادمه یه روز که کنار دریا رفته بودیم گفت: _خانم جان یک رو باید بهت بگم با تعجب گفتم چی؟ گفت:چند سال پیش که مجرد بودم یه خواب عجیب دیدم.. یه آقایی بامحاسن بلند وقد بلندکه چهره نورانی داشت اومد به خوابم دوتا وعده بهم داد که یکیش یادم نیس بهم گفت سال ۸۹/۹۰ دوتا اتفاق خیلی خوب واست میفته اولیش ودومیش... هرچقدر فکر میکرد دومیش یادش نمیومد ودائما فکر میکرد بهش. ۲۷بهمن سال ۸۹ ازدواج کردیم.. و۱۳شهریور ۹۰ به 🌹🕊 رسید.... ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
هوالمحبوب 🕊رمان قسمت قرار بود طوری بریم شمال که بعد از مراسم عقد فاطمه بشه.. اما گویا شهدا حال دل بی تابمونو میدونستن؛ پیکر شهید حسین مشتاقی از خانطومان برگشت مامان وبابا با شنیدن اسمش بیتاب شدن وراهیی شدن.. منم رفته بودم پیش بهار کنار بهار خوابیده بودم بهار: _زینب حال مامانت بهتره؟ _نمیدونم من که خونه نیستم مامانمم خیلی تنهاس یه چیزی تو فکرمه ولی از واکنش مامان میترسم بهار: _چی؟ _بریم سرپرستی یه بچه روقبول کنیم سرشم گرم میشه بهار: _خیلی خوبه خودم میگم بهشون بالاخره روز حرکت ما به پرورش کمیل رسید کمیل صفری تبار خودش متولد۶۹بوده خانمش ۷۲ خانم مریم یونسی یه خانم کاملا وقتی دیدمش به آغوشش پناه بردم ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
‹🧔🏻🖤› - - همیشه‌باوضوبود . . . موقع‌شهآدتش‌‌هم‌بآوضو‌بود؛دقآیقی‌ قبل‌از‌شهآتش‌وضو‌گرفت‌وروبه‌من‌گفت: آخریش‌هم‌شد . ‌. . :)🖐🏻•• - - 🏴⃟ 🕊¦⇢ 🏴⃟ 🕊¦⇢
{✿•﷽•✿} شھادٺ‌داس‍تان‌م‍ان‍دگاࢪے🖇 آنانے‌س‍ٺ‌ڪہ‌دان‍س‍ت‍ن‍د‌‌↯🍀 دن‍یا‌‌جاےِمان‍دن‌ن‍ی‍س‍ٺ...🕊 😍❤️
🌈🌿•٠ مذهبی وار زندگی کن یک مذهبی واقعی...! (چادࢪم‌باشدمرٰا‌معیار‌ایمان‌وشرف همچو‌مرواریدزیبایم‌درون‌یڪ‌صدف..シ!)
📝آنگاه هریک ازاین جوانان ستاره‌ای خواهند شد و اهل آسمان خواهند دید چگونه خوشه‌ای ازستارگان که از ولایت آل محمد(ع) نور گرفته‌اند، حجاب ظلمت شب راهمچون نجم ثاقب می‌درند... 🌺°•|شهید آوینی°•|🌺 🌸💫