eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
966 دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ غرور انسان را نابود می‌کند 🔹شخص مغروری از روی غرور به نابینایی گفت: مشهور است خداوند هر نعمتی را که از روی حکمت از بنده‌ای می‌گیرد، در عوض نعمتی دیگر می‌دهد، چنان‌که شاعر گوید: 🔸«چو ایزد ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» 🔹حال بگو بدانم خدا به‌جای نابینایی چه نعمتی به تو داده است؟ 🔸نابینا فوراً گفت: چه نعمتی بالاتر از اینکه روی تو را نبینم! 🔹به این ترتیب، پاسخ آن عیب‌جوی مغرور را داد و او را سرافکنده ساخت. 👈 ياد خدا آرامش قلبها
💎 شاید در زیر هر خاکی گنج یافت نشود، ⏰ اما هر ثانیه ای گنج است ، اگر با یاد و ذکر خداوند متعال سپری شود . . . 🌸🍃
♦️اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بود.. ♦️ کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.. ♦️ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!! چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به صدیق الله بود.. ♦️ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود.. ♦️ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!! چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد.‌‌. ♦️ کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و ازاو به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه حبیب خدا بود.. 📍 پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.. 🌸🍃
🔹 از کجا بفهمیم ایمانمان پابرجاست؟؟؟ اگر برای فرج دعا می کنید، علامت آن است که هنوز ایمانتان پا برجاست . . . 📚 آیت الله بهجت ره، در محضر بهجت، ج۳، ص۳۶۳ 🌸🍃
💠 از علامۀ طباطبائی(ره) پرسیدند نصیحتی بفرمایید. علاّمه طباطبائی (ره) فرمود: ▪️فرشِ هر مجلس نشوید. هرکه هر صحبتی کرد ، گوشه‌اش را نگیرید ادامه بدهید. با رفیقی که مثل خودتان است ، رفیق بشوید. ▪️ غذاتان متوسط باشد. صحبتتان متوسط ، نه آنقدر که لال بشوید. رفاقت‌تان متوسّط. ▪️ ذکر خدا بکنید تا توجّه مخصوصی  به شما بکند.
🔆 نیکی به پدر و مادر، داستانی است که تو آن را مینویسی، و فرزندانت آن را برایت حکایت میکنند‼️ 💫 پس خوب بنویس . . . 🌸🍃
✨﷽✨ 🔴 عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین ✍علامه طهرانی در كتابی می‌فرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتاب‌فروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله، یارم... فهميدم از صاحب‌دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته. گفتم: آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟ ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید. گفت: سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين‌گير بود. خودم خدمتش را می‌کردم؛ و حوائج او را برمی‌آوردم؛ غذا برايش می‌پختم؛ و آب وضو برايش حاضر می‌كردم؛ و خلاصه به‌ هرگونه در تحمّل خواسته‌هاى او در حضورش بودم. او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش می‌داد و من تحمل می‌كردم، و بر روى او تبسم می‌كردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من 40 سال می‌گذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم. گهگاهى در اثر تحمل ناگواری‌هایى كه از مادرم به من می‌رسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم می‌زد، و جرقه‌اى روشن می‏شد؛ و حال بسیار خوشی دست می‌داد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود. تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن می‌کردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته ‏باشد. در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم می‌گذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست. فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم: بگير، مادرجان! او كه خواب‌آلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير داده‌ام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم: بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت می‌خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق‌ها و جرقه‌ها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد. 📚نور ملكوت قرآن، ج‏1، ص141 با اندكی تلخيص ✾🍃🌼🍃✾ ─
‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 🔴تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه‌اش برای تو خواهند بود ✍آیت‌الله شیخ محمدتقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به گناباد می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه، می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر، الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگهدار. کاروان‌دار گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم و مادرم، دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک درشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 🤲 یک نفس راحتی کشیدم و گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم. سورچی گفت: خانم، فرماندار گناباد است. بیا بالا، ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت. آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست و گفت: مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت، بيمه مى‌شود و خداوند تمام امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. 💠 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟» (سورۀ زمر: آیۀ 36) ‌‌
🔅 ✍ تقلیدوار حرکت نکن 🔹عقابی بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده و ربود. 🔸کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید. خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید. ولیکن پنجه‌اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص‌دادن نتوانست. 🔹شبان آمد و او را اسیر یافت. بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد. 🔸چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند: این پرنده چه نام دارد؟ 🔹شبان گفت: این پرنده‌ایست که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت‌‌پیشه. 💢آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید شود و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار. ياد خدا آرامش قلبها
✅طمع، عزت را از انسان می‌گیرد ✍عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. کودکان در آن مسجد درس می‌خواندند و وقت نان‌خوردن كودكان بود. دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست. آن كودک گفت: اگر خواهی كه پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن. آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو داد. بار دیگر بانگ می‌كرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنین بانگ می‌كرد و حلوا می‌گرفت. عارف در آنان می‌نگریست و می‌گریست. كسی از او پرسید: ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شده‌ای؟ عارف گفت: نگاه كنید كه طمع‌كاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت می‌كرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگ همچون خویشتنی نمی‌شد. ياد خدا آرامش قلبها
🌸سه چیزرابه کار بگیر: عقل،همت،صبر ✨سه چیز را آلوده نکن: قلب،زبان،چشم 🌸سه چیز را هیچگاه و هیچوقت ✨فراموش نکن: خدا،مرگ و دوست خوب ياد خدا آرامش قلبها
✅از چشم خدا افتاده‌ایم یا خیر؟ ✍یکی از علما می‌گفت اگر می‌خواهی ببینی از چشم خدا افتاده‌ای یا نه، یک راه بیشتر ندارد... هروقت دیدی گناه می‌کنی و بعد غصه می‌خوری، بدان که از چشم خدا نیفتاده‌ای. اما اگر گناه می‌کنی و می‌گویی: مهم نیست؛ بترس که خط دورت کشیده شده باشد. ياد خدا آرامش قلبها https://eitaa.com/barayehusayn