eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
961 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
12 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
°•🌱 ڪاش می‌شد عاشقانه فهمیـد تا عاشقانه پـرواز ڪرد ... " شهـــــــدا " دستی برای عاشق شدنمان به ‌سوی خــدا برداریـد ... سالروزشهادت شهیدوالامقام محمدنصرازادانی،فرزندنصرالله گوشه ای از وصیتنامه 🌷با آگاهی به راهم امید وارم ،که دراین راه به شهادت برسم چون هیچ گاه دوست نداشتم بامرگ طبیعی از دنیا بروم 🌷هرگاه اسم شهدا رامی شنوم برخود می لرزم و احساس شرم میکنم یاد همه شهیدان سرافراز گرامی وراهشان پررهرو الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجهُم شهیدمحمد_نصرازادانی
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
°•🌱 ڪاش می‌شد عاشقانه فهمیـد تا عاشقانه پـرواز ڪرد ... " شهـــــــدا " دستی برای عاشق شدنمان به ‌
☘️🪴☘️🪴 *﷽* 🌹 روز بیست و ششم🌹 🕊شهید محمد نصر ازادانی🕊 🎁 *بسته هدیه به شهید بزرگوار : ۱ فاتحه ۲_ آیت الکرسی ۳ _ سلام بر امام حسین علیه السلام ۴ _ ۱۴ مرتبه شاخه گل صلوات ان شاءالله مورد شفاعت شهدا واقع شویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 یادش با صلوات🌹
🖤•• چھ خوش عاقبتـے است 'شھادت' برای ِ گمنامـے کھ نزدِ ولۍاش رو سفید است . . !✌️🏽🍃 عاقبتمون‌ختم‌به‌شهادت‌ان‌شاءاللّٰھ . به حرمت صلوات بر محمد و آل محمد
«💙🦋» یه نفࢪ بهش گفت:آخه تو این گࢪما با این چادر مشکی چطور؁ میتونے طاقت بیارے؟! گفت:شنیدم آتش جهنم خیلی گرمترہ🔥🧡 در پناه بانوی دوعالم دختران محجبه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَزهَمین‌فآصِلہ‌یِ‌دورسَلامَم‌بِپَذیر.. ڪه‌خَرآبِ‌توشُدَم،خآنہ‌اَت‌آبادحُسِینシ!'
سه‌دقیقه‌درقیامت🤍-! پارت21 ±شهيدوشهادت در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد.علت آن هم چند ماجرا بود: يكي از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق‌العاده‌اي داشت كه بچه‌ها را جذب مسجد و هيئت كند. او خالصانه فعاليت ميكرد و درمسجدي شدن ما هم خيلي تأثير داشت. اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمزعبور كرد و سانحه‌اي شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد.من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود!من توانستم با او صحبت كنم.ايشان به‌خاطر اعمال خوبي كه درمسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود. در واقع او در دنيا شهيد زندگي کرد و به مقام شهدا دست يافت. اما سؤالي كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود. ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزي از صحنه تصادف دست من نبود.در جايي ديگر يكي از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهداي شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما او خيلي گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت!تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟!خودش گفت: من براي جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبي و خريد و فروش بودم كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که آنجا بمباران شد.من کشته شدم. بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمندهام و... اما مهمترين مطلبي كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب‌هادر مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتي به سمت منزل مي آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم. از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچه‌ها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم! يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نميشد.يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد.او شنيده بود كه من، قبلا از اين كارها كرده‌ام، براي همين جلوآمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه‌كارميكني!هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بی‌فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد.آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما شلوغ بود.پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا كتك زد. اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد. اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد.او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي.بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند. خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد. جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟ گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم.گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به‌خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بی‌تقصير نبودی. 'ادامه دارد...
از امام هادی علیه‌السّلام دور بود. به ایشان نامه نوشت و عرضه داشت: "شخصی دوست دارد با امام زمانش راز و نیاز كند و مشكلات خود را با ایشان در میان بگذارد؛ همان گونه كه با خداوند راز و نیاز کرده و حوائجش را اظهار می‌كند. او باید چه كند؟" امام هادی علیه‌السّلام در پاسخ فرمودند: "هرگاه حاجتی داشتی، فقط لب‌های خودت را حركت بده و مطمئن باش كه جواب به تو می‌رسد." 📚 بحارالأنوار با امام زمانت سخن بگو
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد