به دوستاتون بگین بیان کانالمون تامسجدمجازیمون قشنگ تر باشه😊🌸
اگه دوست نداشتن لف بدن😐🍃😁
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
📚 #تو_شهید_نمیشوی قسمت نوزدهم 🌱 | مردِ کار | زیاد درباره کارش از او سوال نمیکردم اما می دانستم
📚 #تو_شهید_نمیشوی
قسمت بیستم🌱
| همه مان را رنگ کرد و رفت |
هیچ وقت «التماس دعا» نمی گفت. یادم نمی آید این لفظ را از او شنیده باشم.هیچ وقت «قبول باشه»هم از او نشنیدم.
می دانستم شهادتش حتمی است،برای همین یکی دوباری از او طلب شفاعت کردم؛اما سکوت کرد و هیچ وقت حتی از سر شکسته نفسی نگفت مثلاً« ما لایق نیستیم» یا« مارا چه به این حرف ها! »
هیچ وقت از معنویات حرف نمی زد.تا جایی که می توانست آدم را می پیچاند که حرفی از زبانش راجب معنویات نکشی.
سلوک معنوی اش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچک ترین حکایتی از تقوای او داشته باشد،همیشه پرهیز می کرد.
معامله ای را که با خدا کرده بود تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالاخره اینکه،همه را رنگ کرد و رفت!
@mahmoodreza_beizayi
سلام کاربران عزیز💐🌸
همونطور که توی پیام های بالا خوندین قراره توی ماه رجب مسجد مجازی داشته باشیم 😍🍃
یه خبر خوب... 😉
اگه خدا بخواد و زنده باشیم قراره این این مسجد درماه رمضان هم باشه🎊😌
تازه اون موقع فعالیت ها خیلی جذاب تر میشه😃😄
سحر وافطار وهمه موقع کنارتونیم😇
حتی یک لحظه هم نمیزاریم از دست بره💚
مطمئن باشید میتونید بهترین مناجات رو باهم داشته باشیم 💞
از دوستانتون بخواین بیاین به کانالمون. تا مسجدمون پرجمعیت تر بشه❣💕
ان شاءالله که خدا قبول کنه🧡🤲🏻
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
سلام کاربران عزیز💐🌸 همونطور که توی پیام های بالا خوندین قراره توی ماه رجب مسجد مجازی داشته باشیم 😍🍃
#عبور_از_موج_تبادل
ممنون از صبوریتون ꧇😌❣️꧇
اوقاتتون به کام ꧇🕚📿꧇
شبتون مهدوی و پرنور ꧇💛🌙꧇
یاعلی مدد ꧇👋🏻💙꧇
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
صبحتون را بانام مولا شروع کنید😍🌸
خوشا صبحی که با نام مولا شروع گردد
#صبحتون_امام_زمانی 🌼💐
✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
ما به تجربه دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها راضی بودند دست به هر چه زدند طلا شده و همچنین دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها ناراضی بودند ,حالا به هر دری می زنند کارشان درست نمی شود
بعد هم پیش ما می آیند و می پرسند:
چرا ما هر کار میکنیم ، کارمان اصلاح نمی شود؟
خبر ندارند به خاطر این است که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند...
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @mahmoodreza_beizayi
✨﷽✨
#مناظره
💠جواب دندان شکن استاد قرائتی به وهابی
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟!
در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند!
آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد:
ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن
قلم را به من بدهید!
بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند!
ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند!
آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت
ﺯﻣﯿﻦ و گفت: ﯾﺎ الله! ﻗﻠﻢ ﺭا ﺑﻪ من ﺑﺪﻩ!
بعد رو به وهابی کرد و گفت: ﺩﯾﺪﯼ که
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ!
پس با منطق تو ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ است!
مگر ﻫﺮ که ﺯﻧﺪﻩ است ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ ﺑﺎشد؟!
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
4_1212239293636936126.mp3
852K
صوت قرآن
#صفحه_شش
قاری حامد ولی زاده
@mahmoodreza_beizayi
✨﷽✨
🌼حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی
✍در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و دزدی گشائیم تا باشد که با بهای آن سدّ جوعی نماییم . مرد اعرابی در پاسخ زن به گذشت روزگار و ناپایداری احوال از خوشی و ناخوشی و سختی و شادخواری تمسّک می جوید و می گوید : دلیلِ دیگر ، احوال جانوران است که غم روزی نمی خورند و طعامی نمی اندوزند و هرگز گرسنه نمی زیند و گویی از سبب ، گسیخته و در مُسَبب آویخته اند . و این حالتی است که آن را توکل گویند . زن اعرابی وقتی جوابِ شویِ خود را می شنود . اخگر اعتراضش پِر لهیب تر می گردد و ادعای مرد را در قناعت رد می کند و او را سخت مورد نکوهش قرار می دهد . مرد اعرابی از فضیلت فقر سخن می گوید و آن را بر توانگری ترجیح می دهد . این گفتگوها ادامه می یابد تا آنکه مرد ، زن را تهدید می کند که اگر دست از اینگونه سخنان درشت و ناهموار نشوید . عاقبتِ کار جدایی و ترک خان و مان خواهد بود . زن که مرد را تُند و آتشین می بیند از درِ نرمی و مدارا درمی آید و سِلاح بُرنده عاطفه را به کار می گیرد و سیلاب اشک از فرو می بارد . و این همان سِلاحی است که معمولا زنان بدان توسّل می جویند و مرد را مغلوب خواست خود می کنند و به مراد خویش می رسند . مر اعرابی در برابر گریه و لابۀ زن ، تسلیم می شود و از گفته های خود پشیمان می گردد و انگشت ندامت به دندان می گَزَد و از زن تقاضای عفو و گذشت می کند و می گوید که اینک از مخالفت گذشته ام و هرچه بگویی فرمان می برم . زن ، مرد را به سوی خلیفه و عرضِ حاجت بر وی راهنمایی می کند . مرد می گوید بی بهانه و عذری نمی توان به بارگاه خلیفه راه یافت . زن می گوید : که تحفه بیابانیان ، آبِ باران است و در نزد ما بیابانیان ، چیزی خوشتر و گرانبهاتر از آب نیست . از آب باران کوزه ای برگیر و نزد خلیفه شتاب . در حالیکه آن دو نمی دانستند که رود عظیم و خروشان دجله از میان بغداد می گذرد و آب در آن دیار فراوان است . سرانجام مرد و زن عرب برآن شدند تا سبوی آب را در نمدی پیچند . تا آب گرم نشود . چنانکه عادت بیابانیان و ده نشینان همین است . مرد سبو را بر دوش می کشد و راههای پر پیچ و خم بیابانها را در می نوردد و زن نیز دست به دعا می گشاید تا شویش ، آن سبو را بی گزند و زیانی به سرای خلیفه رساند . مباد که خاطرشان نژند و احوالشان پریشان گردد . اعرابی به سرای خلافت می رسد و نقیبان و حاجبان ، پیش او باز می روند و از سیمای رنجور و خسته او ، نیازش را در می یابند . اعرابی سبوی آب را به نقیبان می سپرد و آنها با خوشرویی آن تحفه را می پذیرند و نزد خلیفه می برند . او بر احوال آن عرب بیابانی واقف شد و فرمود تا کوزه اش را از زر و سیم پُر کنند و از فقر و نیاز رهایی اش دهند و آنگاه فرمان داد تا آن مرد را به وسیله کشتی از طریق رود دجله به وطنش باز گردانند . آن مرد بیابانی وقتی عظمت رودِ دجله را دید بر کرم و احسان خلیفه بیشتر واقف شد که با وجود این همه آب صاف و گوارا ، آب ناصاف و دُردآلود بیابان را از او با رویی گشاده پذیرفته است .
📚 گنجور سعدی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄