💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
بیست و هفتمین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
『🌿🕊』
رشتہای از چـادرش هم دستِ ما باشد بس است
رشتہای از چـادرش آری شـفـاعـت میکند...
#فاطمیه
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_سوم
آهی کشیدم
--ای خدا کاش الان این میتراو سیاوش اینجا بودن.
--اینجان که.
برگشتم و دیدم میترا و سیاوش کنار همدیگه دارن منو نگاه میکنم.
سیاوش با صدای بم و لهجه ی لوتیش گفت
--سام علیـــک!
با ذوق گفتم
--سلـــام!
میترارو بغل کردم.
--چقدر دلم واست تنگ شده بود!
میترا خندید
--منم همینطور. خیلی خب حالا فیلم هندیش نکن......
سیاوش رفت پیش پسرا و با میترا جیم زدیم رفتیم تو پارک.
با ذوق گفتم
--خب تعریف کن ببینم.
--جونم برات بگه که یکماه عین سگ کار کردم.
پولشو گرفتیم الانم رفتیم دو دستی تقدیم تیمور کردیم.
با دست کوبوندم روی پاش
--تو چرا انقدر بی عقلی؟ یعنی هیچیشو واسه خودت برنداشتی؟
خندید
--خودم ماهیگیری یادت دادما!پز ماهیاتو واسه ما نیا!
--چقدر برداشتی؟
--خب از ۵میلیونی که به من و سیاوش داد یه تومنشو تقسیم کردیم بین خودمون.
چندتا تراول پنجاه تومنی درآورد و گذاشت تو دست من.
--اینا چیه؟
--حق توعه. پول حسامم سیاوش میده بهش.
--آخه تو کار کردی پولشو من بگیرم؟
پوزخند زد
--بیشترشو اون مردک گرفت میخوره یه آبم روش اونوقت تو از چی میترسی!
اون روز تا ظهر با میترا درباره ی خونه ای که واسه کار کردن رفته بودن حرف زدیم.
نزدیک ظهر سیاوش پسرارو آورد تو پارک و منم رفتم دخترارو آوردم.
میترا سرگرم دنیا بود و سیاوش اشاره کرد برم پیشش.
--هوم؟
--این حسام کجاس خبر مرگش؟چرا تو تنها بچه هارو آوردی؟
--رفته بالاشهر.
--بالاشهر واسه چی؟
--نمیدونم به من گفت میخواد کار پیدا کنه.
پوزخند زد
--چه کاری؟
شونه بالا انداختم
--نمیدونم از خودش بپرس.
بعد از ظهر با میترا یکم کار کردیم تا شب شد.
ساعت ۹بود اما حسام هنوز نیومده بود.
سیاوش کلافه بود و میترا هم بی خیال یه گوشه خیابون نشسته بود.
--رها یه بار دیگه زنگ بزن.
--زنگ زدم بابا خاموشه!
--پس هیچی دیگه امشب سیمین حلوای اجماعی واسمون بار میزاره.
به ساعت نگاه کردم و بهشون گفتم
--ساعت ۹ونیم شد شما بچه هارو ببرید من میمونم.
سیاوش با حالت مسخره ای گفت
--من میمونم شما برید چی بلغور میکنی تو؟!
من هنوز زندم خیر سرم شما بچه هارو ببرید من متتظر میمونم.
--نمیخواد همینجوری تیمور به خونم تشنس.
حداقل اگه حسام باشه
با صدای آرومتری گفتم
--شاید نتونه کاری کنه.
حق به جانب گفت
--یعنی من هیچی دیگه؟
--سیا اذیتم نکن تو و میترا برید من میمونم تا بیاد.
--باشه ما رفتیم تو بمون تا حسام جونت بیاد.....
نشسته بودم یه گوشه کنار جدولا و به خیابون خیره شده بودم.
حس اینکه حسام دیگه برنگرده خیلی بد بود.
گذشتم و باهاش مرور میکردم.
از وقتی که یادم میاد پدر و مادری نداشتم. پدرم تیمور و سیمین مادرم بود.
اما هیچ وقت احساسی نسبت به تیمور نداشتم.
حسام ۵سال ازم بزرگتر بود و همیشه هوامو داشت...
اشکام روونه صورتم شده بود.
ساعت ۱۱ شب بود و حسام هنوز نیومده بود.
دیگه تقریباً از اومدنش ناامید شده بودم.
ایستادم و کلاه سوییشرتمو کشیدم جلوتر.
--کجا رها؟
برگشتم و با دیدن حسام تو دلم ذوق کردم.
اخم کردم
--هرجا به توچه که کجا!
خندید و اومد جلو
--سلام.
--علیک.
--میدونی ساعت چنده؟
--خب که چی؟
اخم کرد
--تو باید دوساعت پیش رفته باشی خونه.
نگاهمو ازش گرفتم و سکوت کردم.
--رها؟
جواب ندادم
--رها با توام!
--چیه حسام؟
--چرا منتظرم موندی؟
با بغض گفتم
--بابا لامصب اگرم میخوای شب هر قبرستونی بمونی یه زنگ بزن بگو میمونم.
--گوشیم خونس.
--ای دل غافل چشم و چارتو باز کن خودتو جانذاری.
--رها خستم بیا بریم خونه تو راه تعریف میکنم واست......
همین که حسام خواست در رو باز کنه یدفعه در باز شد و تیمور اومد بیرون.
از ترس رفتم پشت سر حسام و گوشه ی کاپشنشو گرفتم.
--سام علیک آق تیمور!
کتفشو گرفت و هول داد تو خونه.
سعی کردم خونسرد باشم.
--سلام.
از جلو در رفت کنار
--گمشو تو.
همین که پامو گذاشتم تو حیاط با کمربندش یه ضربه زد تو کمرم.
از درد گوشه دیوار نشستم و کمرمو گرفتم.
حسام داد زد
--هووووشــــ نداشتیـــما!
اومد به طرف حسام حمله کنه که سیاوش ایستاد روبه روی حسام.
--آق تیمور ببخششون شیکر خوردن به مولا.
--سیاوش یا همین الان گم میشی کنار
به طرف من اومد و تهدیدوار گفت
--یا انقدر میزنمش که با کارتک جمعش کنن.
سیاوش عصبانی شد و فریاد زد
--د نه دیگه! ما از شوما دست بلند کردن رو ضعیفه یاد نگرفتیم!
شاخ شونه نکش که ممکنه خاکشیر کنم اون شاختو!
--مثلا میخوای چیکار کنی؟
اومد طرف من و یه ضربه ی دیگه با کمربند زد رو پام از درد اشکم در اومد اما سکوت کردم........
"حلما"
@berke_roman_15
👆🌺👆🌺👆🌺👆
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_چهارم
حسام عصبانی سیاوش رو هول داد و اومد
یقه ی تیمور رو گرفت و فریاد زد
--ببین آق تیمور بزرگتری احترامت واجب.
ولی حق نداری رو رها دس بلند کنی!
تیمور حسامو چسبوند به دیوار و چاقو شو گذاشت زیر رگ گردنش.
--بیبین جوجه خروس فکر نکن از قد نردبونیت میترسما!
چاقورو یکم فشار داد
--یه بار دیگه ببینم تو کار من دخالت میکنی میدم شیکمتو سفره کنن!
حالیت شد؟
اینو گفت و رفت تو اتاق.
میترا با سیمین کمکم کردن برم تو اتاق.
جای سگک کمربند رو کمرم زخم و یکم خون اومده بود.
سیمین زد رو دستش و با گریه گفت
--الهی دستت بشکنه تیمور!
یه دفعه در با شدت باز شد و تیمور اومد تو
تهدیدوار سیمینو صدا زد
--پاشو بیا اتاق خودمون!
سیمین با اینکه دل رفتن نداشت از ترس دنبالش رفت....
میترا کیفشو آورد و همینجور که گریه میکرد دنبال چیزی میگشت.
--الهی بمیره به حق پنج تن!
مردک مفنگی معلوم نیست گیرش نیومده لول کنه دود کنه بره هوا اومده گیر داده به تو!
هیچ حرفی نمیزدم و فقط اشک میریختم.
کیفشو کوبوند رو زمین و کلافه گفت
--رها نیست حالا چیکار کنیم؟
--چی نیست؟
--یه بار یه چنتا چسب زخم و بتادین و باند و از اینجور خرت و پرتا تو یه کیف بود برداشتم واسه خودم اما الان نیست!
--اینارو میخوای چیکار؟
--رها کمرت زخم شده اگه روشو نبندی عفونت میکنه!
--پاشو یه تیکه پارچه بیار روشو ببندم.
--آخه..
--آخه نداره پاشو! واسه ما فقیر فقرا این زخما چیزی نی.
یکی از روسری هاشو برداشت و رو زخمم رو بست.....
زخم کمرم خیلی میسوخت و نتونستم بخوابم.
بلند شدم و رفتم تو حیاط.
حسام همینجور که نشسته بود لب حوض سرشو گذاشته بود رو پاهاش.
نشستم کنارش و صداش زدم
--حسام!
با بغض گفت
--دیگه بهم نگو حسام! بگو بی غیرت محل!
بگو لا ابالی بگو....
سرشو بلند کرد و به چشمام زل زد
چشماش اشکی بود.
--تو گریه کردی حسام؟
بدون توجه به حرفم با بغض گفت
--خیلی درد داشت؟
--چرا گریه کردی؟
کلافه ایستاد و دستشو کشید پشت گردنش
--چون دست گذاشتن رو غیرتم!
منم مرد بودنمو فاکتور گرفتم و گریه کردم.
--حسام تقصیر تو نبود!
با بغض گفتم
--تقصیر منه! همش تقصیر خودمه اگه هیج وقت اینجا نمی اومدم اینجوری نمیشد!
نشست و اخم کرد
--سرزنش کردن فایده نداره مشتی!
باید عوض سرزنش خودت سر تیمورو بزنیم.
میون بغض خندیدم
--چجوری؟
--حالا میبینی!
درد بدی پیچید تو کمرم و اخمام رفت تو هم
--چیشد رها؟
--هی...هی...هیچی!
--چیچیو هیچی میگم چته تو؟
--کمرم!
--پاشو برو یه چیزی بپوش بریم.
با تعجب گفتم
--کجا بریم این موقع شب؟مخت سرجاشه؟
--پاشو بریم کاریت نباشه!
سوییشرت رنگ و رو رفتمو پوشیدم و رفتم تو حیاط.
خیلی آروم و با احتیاط از درحیاط خارج شدیم.
--حسام کجا میریم؟
--یکم دندون رو جیگر بزاری میفهمی.
به خاطر درد کمرم آروم راه میرفتم.
--حسام؟
--چی شده درد داری؟
--نه باو امروز چرا دیر اومدی؟
--نپرس رها که دلم خونه!
--چرا؟
سرشو روبه آسمون گرفت و آه کشید.
--رها اون بالا مالا ها آدماشم بالان.
--چی بلغور میکنی درست حرف بزن بفهمم!
--هیچی امروز هزارجارو پازدم از مغازه گرفته تا مکانیکی و خورده فروشی و هرجایی که فکرشو بکنی!
اما تا منو میدین انگار عزرائیلو با ننه باباش میدیدن.
خندید
--طرف آگهی پشت در مغازشه بعد میگه ما نیرو نمیخوایم!
--وا مگه خل و چلی؟
تلخند زد
--نه اما سر و وضعم از خل و چلا خیت تره.
با این حرفش بغض کردم
--کی همچین حرفی زده؟
--همونا که اون بالاشهر دارن عشق میکنن!
به اثر چاقو که از پیشونی تا گوشه ی ابروی سمت چپش به اندازه ی تقریباً ۵سانت بود خیره شدم.
با دستم به صورتش اشاره کردم
--حسام نکنه بخاطر این...
--یه سریاشون فکر میکردن قاتلم.
به اثر چاقو اشاره کرد
--خیلی زمخته نه؟
اخم کردم
--نه اتقافاً اُبهت داره مشتی!
همون موقع رسیدیم نزدیک بیمارستان
--حسام اینجا واسه چی؟
--بیا بریم تو!
--آخه...
غضبناک بهم نگاه کرد
--رها رو حرف من حرف نزن!.....
رفتیم بخش اورژانس و حسام رفت پیش یه دکتر.
رفتم تو اتاق پانسمان و دکتر اومد تو.
یه خانم جوون بود
لبخند زد
--خوبی؟
--بله.
زخم کمرمو دید
--کی اینکارو کرده باهات؟
به بیرون اشاره کرد
--نکنه همون پسره؟
سریع گفتم
--نه نه!
تأسف وار سرشو تکون داد
--بخواب رو تخت.
مایعی ریخت رو زخمم که باعث سوختنش شد.
--چند ثانیه صبر کن خوب میشه!
روشو پانسمان کرد و ازم خواست بشینم رو تخت.
--نمیدونم کی اینکارو کرده!
اما اگه یکم ضربه شدید تر بود مهره ی کمرت آسیب میدید!
خیلی خوبه که زود اومدی وگرنه ممکن بود عفونت کنه خدا بهت رحم کرده!
بدون هیچ حرفی از تخت اومدم پایین
--ممنون.
از اتاق رفتم بیرون.
حسام منتظر نشسته بود رو صندلی.
با دیدنم بلند شد و باهم دیگه رفتیم بیرون...........
"حلما"
@berke_roman_15
👆🌺👆🌺👆🌺👆
🌱تلنگرانه
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" عج است..!
♨️ حداکثر سرعت،
اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
⭕️ با دنده لج حرکت نکنید .
✅ و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده،
آغشته به خون مطهر شهداست
کار به عشق امام زمان
💔کرامات عجیب حاج قاسم:
شهادت و نحوه شهادت و نوع شهادت و وقت شهادت و همه و همه در اعلاترین مواقع بود
مثلا فرض کنید فرمانده سپاه قدس درایران توسط ضدانقلاب ترور میشد چقدر زشت میشد
یا حتی توسط داعش..
یا فرض کنید با حاج قاسم ابومهدی نبود و این وحدت شکل نمیگرفت
و یا فرض کنید انگشتر ودست حاجی سالم نمیموند😢
یا سرشون جدا نمیشد😭
و....
یا فرض کنید حاجی نمیگفت ک والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطهی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد
...
یا اون عکس دست به سینه ازشون جلو رهبر نبود
و دستش سالم نمیموند و بدنش مثل ارباب اربا اربا نمیشد... 😭
اصلا از این زاویه ببینیم خودش معجزه هس
خییلی عجیبه باید کتاب نوشت فقط برا این نوع شهادت
یاسحرگاه جمعه نبود....
یاچشمانش ابهت نداشت😭
یا بدنش نمیسوخت و شبانه پیکرشون به خاک سپرده نمیشد یازهرا(س)😭
یا این تشییع عجیب و با عظمیت سردار در عراق و ایران نبود...
و مهم تر از تشییع، اگر این متحول شدن و انقلاب در قلب های مردم نبود...
و این داغش که بعد از ۲سال اندکی سرد نشده
و...
🇮🇷و همه و همه حاکی از یک چیز است
که اراده الهی در حفظ این نظام است...🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎حضرت فاطمهیهزن۱۸ سالهمگهچقدربرای
نمازوامیستادهکهپاهاشونتاولمیزده😳🤔
فرهنگ فاطمیه چیه؟؟؟
#فاطمیه🥀
@mahmoodreza_beizayi
بسم رب شهدا
سالروز شهادت دانشمند شهید
مسعود علیمحمدی گرامی باد
تاریخ شهادت: ۱۳۸۸/۱۰/۲۲
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#شهادت_شهید_علی_محمدی
#شهید_محمودرضا_بیضایی
✦•[@Shbeyzaei_313]•✦