هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻
آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨
♥️|@mahmoodreza_beizayi
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸
♦️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین♦️
🎈نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار🎈
ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری خوانده شود. ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود.🍇🦋
#التماسدعا 🌴
#بخوانیم 🍂🌸
♥️|@mahmoodreza_beizayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننه دارن منو میبرن😭😭😭
حسن بری دیگه برنگردی
#طنز
@mahmoodreza_beizayi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد رائفی پور
💚 معاشرت و رفیق شدن با امام زمان
☁️⃟🪴
دلـتـنـگـمۅ
اےڪـاشمـࢪا
جـزغـمِتـــــۅ
حالِدگــــࢪبۅد..(:💔🥀
‹ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ›
📒⃟🌻⇢#سردار_دلها
📒⃟🌻⇢#دلتنگے🍃
خاطره از شهدا
🔹روز سوم عمليات بود. حاجي هم ميرفت خط و برميگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد. به اصرار حاجي، نماز عصر را ايشان خواند.
مسئلهي دوم حاج آقا تمام نشده، حاجي
#غش كرد و افتاد زمين. ضعف كرده بود و نميتوانست روي پا بايستد.
#سرم به دستش بود و مجبوري، گوشهي سنگر نشسته بود. با دست ديگر بيسيم را گرفته بود و با بچهها صحبت ميكرد؛ خبر ميگرفت و راهنمائي ميكرد. اينجا هم ول كن نبود.
#شهيد_ابراهيم_همت
📚منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مريم برادران
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بچهها یه جوری زندگی کنید که دم آخری به غلط کردن نیفتید!
«خدایا ما را آنی و کمتر از آنی به خودمان وا مگذار»
#حسین_یکتا
♥️| @mahmoodreza_beizayi
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
#تو_شهید_نمیشوی📚 قسمت پنجاه و پنجم🌱 | شوخ و جدی | اهل شوخی بود؛زیاد اما حد و حدود نگه میداشت. گ
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت پنجاه و ششم🌱
| ادامه شوخ و جدي |
آمدم گرفتم بوسیدمش وحسین(محمودرضا) را نشان دادم وگفتم مقصر این بود! این به من گفت این هارا دور کن. شما جلوی دیدش را گرفته بودید. داشت گرا میگرفت. توی کارش جدی بود. همانقدر که شوخ بود، وارد کار که میشد خیلی جدی میشد.
محمودرضا گاهی عالم و آدم را سرکار میگذاشت. گاهی هم شوخی های عجیب و غریبی میکرد. حتی درمحل کارش به خاطر یکی از این شوخی ها توبیخ شده بود، اما هیچوقت با من که برادرش بودم شوخی نمیکرد.
از چیزهایی که هنوز هم یادآوری اش مرا شرمنده می کند، یکی همین مسئله است. من فقط سه سال از او بزرگ تر بودم اما محمودرضا حق ادب را ادا میکرد.
باهم که بودیم خیلی بگو بخند می کردیم. خیلی پیش می آمد که درباره کارش یا ازسوریه و مسائل معمولی و از سرکارگذاشتن هایش تعریف میکرد و می خندیدیم، اما هیچ وقت نشد حتی شوخی کوچکی با من بکند و بخندد.
@mahmoodreza_beizayi