فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#معرفی_شهید 🌷
شهیدی که رسانه ایی نشد
شهید امیر سلیمانی
#استوری
#شهیـدانهـ
#نشرحداکثری
🌈@Shbeyzaei_313
📝#خاطرات_شهدا
🌹شهید محسن خسروی
💠از همان کودکی، لباسهای اضافی رو بر میداشت و به #عشایر میداد. میگفت: مادر، شما که بیش از دوتا چادر نیاز نداری، یکی برای داخلِ #خانه، یکی هم برای بیرون؛ مابقیاش رو ببخش... نیمی از هفته #درس میخواند، نیمی رو کار میکرد، درآمدش رو هم صرفِ کارهای خیر و خداپسند میکرد...
پیغام شهیدان
@mahmoodreza_beizayi
🔴رتبه ۶ کنکور سراسری: تمام آموختههایم از بستر آموزشی شاد بود
♦️حسین ملکیپور با بیان اینکه از تابستان سال گذشته تلاشم را برای قبولی در کنکور سراسری شروع کردم، گفت: البته به دلیل کرونا و تعطیلی مدارس تمام آموختههایم از بستر آموزشی شاد بود و در هیچ کلاس و یا آموزشگاه کنکوری شرکت نکردم.
♦️وی عنوان کرد: دانشآموزان باید به گفته مقام معظم رهبری درس خواندن را هدف جهادی بدانند از این رو میارزد که برای رسیدن به هدف یک سال سختی را تحمل کنند..✌️🌹
#احسنتت_دانشجوی_ولایی🦋
--🕊🍃--
یاد حرف
#حاج_قاسم
افتادم که میگفت:
باید به این
#بلوغ برسیم
که نباید دیده شویم
آنکس که باید ببیند میبیند...
الحق که راست میگفت...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تو چرا به خوبیات نگاه میکنی؟
#متوقفنباش🧡✨
دلمرفاقتی میخواهد؛
کهبرایمسربندیازهراببندد...😭
کهدلمراحسینی کند❤️
کهخاکی باشد....•°
دلم من...🍃
رفاقتی میخواهد
که #شهیدم کند..:)✌️
#رفیق_شهید_شهیدت_میکند...💔
🕊پیکر مطهر شهیدمعزغلامی و شهید محمدهادی امینی🕊
ڪپےباذڪرصلوات✅
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
#جهاد
🌿⃟♥|@shbeyzaei313
سلام به اعضای عزیزکانال آقامحمودرضا😍🌈چله ی زیارت عاشوراداریم هرروزبه نیابت یک شهیدان شالله ازاول محرم شروع میشه🙂✨ برای شرکت به پی وی خادم کانال. مراجعه کنید.👇 @Aa313beizayi. یاعلی🌸اجرکم عندالله
سلامـ دوستان 🙋♂
من آقامحمدرضا هستم😎
محمدرضا دهقان امیرے ❣
من روز ۲۶فروردین ۱۳۷۴ در خانواده مذهبـے در تهران به دنیا اومدم.|😍|
مطالعه ے زندگے شهدا و اشنایـے با اونا عشق و علاقمو بهـ عمه جانم زینب(س) و شهادت بیشتر ڪرده بود...😊❣
از وقتے عاشق شهادت شده بودم دیگهـ سعےمےکردم ڪارایی روانجام بدم ڪه مانع رسیدن بهـ ارزوم نشه...💔
همیشه به مامانم میگفتم (دعا کن شهید بشم)
مامانم هم همیشه میگفت نیتتو خالص کن. 😉
ڪم ڪم دیگهـ تصمیمم شده بود تنها هدف زندگیم...🌸
و براے رسیدن به هدفم خیلے از ڪارهایـے ڪه منو از هدفم دور مے ڪرد انجام ندادم....☺️
از خیلے گناه ها فاصلهـ گرفتم...
سعےمےکردم نگاه بہ نامحرم نڪنم و...
واسہ خانوادم خیلے سخت بود ڪہ بہ همین راحتے از پسر جوونشون دل بڪنن......
♻️ادامه مطلب داخل کانال زیر👇
#شهید_محمدرضا_دهقان
باذکر#صلوات وارد شوید😍😍📿
https://eitaa.com/joinchat/3057844316C77207e7b9d
♥️⃟🕊
گاهگاهـےبانگاهـےحالماراخوبکن..🙃
خلوٺاینقلبتنھاراکمـےآشوبکن(:♥️✨👑
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#برادرشهیدم🌼🍃
❥↬•|@shbeyzaei_313
🌚✨
خاطریگرنظرمهست
همهخوبیتوست
حسرتیگربهدلمهست
هماندوریتوست
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•°•
خبدوستان!🙂♥️
خوبیابد...
دفترامروزهمبستهشد😊🌿
بهامیدفرداییزیباترازامروز🌈🌼🤲🏻
شبتونحسینیرفقا:)💚🌱
با ۅضۅ💎
بۍگناه📿
یاعلی✋🏼😴
↓
❥↬•| @Shbeyzaei_313
هدایت شده از Zeynab.Z
این عکسو باز کن..
اگر اسم عشقت بود عضو شو🙂❤️
ولی اگر نبود عضو نشو😔🥀
https://eitaa.com/joinchat/3806199915Ca1b60df6f4
هدایت شده از Zeynab.Z
رفیق
اینجاٰ ڪہ عضو شے
جورے بہ اطݪاعاتت اضافہ میشہ
ڪہ دهن همہ آب میوفتہ🤤
#رڱبارےبریزید💣👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3806199915Ca1b60df6f4
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻
آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨
♥️|@mahmoodreza_beizayi
؛؛؛؛نجات کودک ؛؛؛؛
خاطرات: شهید محمود حقیقی حسن اباد
( روایت کننده : مادر شهید )روزی محمود درحال ردشدن ازپیاده رو بود ، که متوجه شد طفل خردسالی دروسط خیابان است ؛ و ماشینی به سرعت ازمقابل اومی اید . بدون تامل خود را به این کودک رساند و درحالی که خود را روی اوانداخت ' و روی زمین دراز کشید ماشین ردشد و *الحمدلله * به این دو صدمه ای نرسید . مادر این کودک درحالی که خوشحال بود ، یک جعبه شیرینی گرفت و بدست پسرم داد محمود نیز سرجعبه را باز کرد ، و ان را بین مردم تقسیم نمود . دراین هنگام من ازاو پرسیدم : پسرم ایا تو نیز به این فکر نکردی که ممکن است صدمه ببینی ؟ اوگفت: مادرجان ! من دران لحظه فقط به نجات ان کودک فکر می کردم ......
⚫️@Shbeyzaei_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🌼🍃🖇°
#کلیپ_شماره2⃣
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#حسین_نصرتی✨
#پیشنهاددانلود👌
#ڪلیپمون
❥↬•|@Shbeyzaei_313
کپی باذکرصلوات برای شهیدبیضایی وعاقبت بخیری خادمین✔️
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
ما سینه زدیم،بی صداباریدند💌
ازهرچه که دم زدیم آن ها دیدند🍂
مامدعیان صف اول بودیم💔
از آخر مجلس شهدا را چیدند😥
♥️#روزشهدای_مدافع_حرم
#داداش_محمود😍🌈
#هوالعشــق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_هشتاد_دوم
.
.
.
.
گل رو از گل فروشی گرفتیم
یه سبد رز سررررخ😍😍
خیلی خوشگه
رسیدیم خونه زینب اینا
وویی من استرسم از حسین بیشتره انگار😂
حسین خیلی ریلکس سبد گل گرفته دستش اخر از همه ایستاده
با خانوم و آقای موسوی سلام احوال پرسی کردیم
بعد
علی با مامان و بابا سلام احوال پرسی کرد رو به
علی_ سلام خوش اومدین حلما خانوم
حلما_سلام ممنون 😅
نشستیم تو پذیرایی
زینب نبود
اره دیگه خواستگاریشه باید چای بیاره😂😁😍
بزرگترا مشغول صحبت بودن
حسین و علی هم ساکت نشسته بودن
نمیدونم چرا حس میکنم علی گرفتست
یعنی ناراحته از این که حسین میخواد دومادشون بشه
فکر نکنم اینا که همو خیلی قبول دارن☹️☹️☹️
خانوم موسوی_حلما جون یچیزی بخور
حلما_چشم😄
آقای موسوی_خانوم زینب جان رو صدا کن
بعد از چند دقیقه زینب با یه سینی چای وارد شد
ای جوونم
قشنگ معلومه داره خجالت میکشه
گونه هاش سرخ شده
یه روسری حریر شیری رنگ سر کرده
با یه کت نباتی
یه چادر خوشگلم سرشه
زیر لب سلام ارومی کرد
چای رو اول برد سمت پدر جان بنده
بابام که قشنگ معلومه کلی زینب و دوست داره یه خنده از اون دلبریاش کرد
چای برداشت
گفت_این چایی خوردن داره از دست عروس گلم😍
رسید به حسین
زینب_بفرمایید
حسینم یه لحظه یرشو بلند کرد یه نگاه ریز به زینب کردو چایو برداشت
دوباره سرشو انداخت پایین😂
اخی عروس دوماد خجالتی
بعد اومد نشست کنار من
.
.
اروم دم گوشش گفتم
_خوبی عروس خانومم سر سنگین شدی😁😍
زینب_عههه بیشتر از این خجالتم نده خوو
حلما_خواهر شوهر شدم برچی پس😂
عروس حواستو جمع کن میخوام دونه دونه گیساتو بکنم😂😂
زینب_خدانکشتت دختر منم یه روز دونه دونه گیساتو میکنم😅😊☺️
صحبتای اصلی شروع شد ما دیگه پچ پچامونو قط کردیم
من رفتم تو فکر حرف زینب
قند تو دلم آب شد
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ
#هوالعشــق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_هشتاد_سوم
.
.
.
بعد حرف بزرگترآ
زینب و حسین رفتن باهم حرفاشون رو بزنن
همه چی خیلی سری پیش میره
انگار از قبل همه حرفا زده شده باشه
مامان و خانوم موسوی هی قربون صدقه هم میرفتن
بابا و آقای موسوی هم مشغول شوخی و خنده بودن
علی تهه سالن روی مبل تکی نشسته همش داره با دستاش بازی میکنه
فقط چند بار نگاهامون بهم خورد سری روشو برگردوند
خیلی عجیبه ندیده بودمش اینجوری
باخودم میگم شاید از من خوشش نمیاد
یا شاید از این وصلت ناراحته
اخه مگه میشه حسین رو همه جوره قبول داره
سعی میکنم فکرمو ازش دور کنم
نمیدونم فکر کردن به کسی که دلت براش لرزیده گناهه یانه
به هر حال زیادی که بهش نگاه میکنم یا فکر میکنم عذاب وجدان میگیرم
.
.
.
عروس و دومادمون حرفاشون تموم شد با لبخند اومدن سمت ما
.
.
مامان انگشتری که از قبل خریده بود رو رفت دست زینب کرد😳😳
چه سری اینا کی رفتن انگشتر خریدن 😐
مامان_ان شاالله خوشبخت بشین دخترم
این نشون رو به سلیقه خودم گرفتم امیدوارم خوشت بیاد
زینب_ممنون خاله جون بله خیلی خوشگله☺️☺️
قرار عقد رو برای هفته دیگه گذاشتن
قرار شد تو این یه هفته هم خریداشون رو بکنن
خیلی خوش حالم برای داداشم و دوستم
😍😍😍
بیشتر خوش حالیم برای اینه که دلشون باهم بود
عشق رو میشه حس کرد از نگاهشون
همه چی انقدر سری پیش رفت که باورم نمیشه
همیشه فکر میکردم باید چندین بار بریم و بیایم و چند ماه طول بکشه😐😐
حالا سر یه جلسه همه چیز جور شد
و قرار عقد هم گذاشته شد
سرمهریه هم بابا نظرش بود به تعداد سال تولد زینب باشه
اقای موسوی گفت ما قبول نمیکنیم😐
خیلی زیاده
کلا تو مجلس ما همه چی برعکسه😂😂
بعد خانوم موسوی گفت 128
پرسیدم چرااحالا این عدد
گفتن حروف ابجد اسم امام حسینه
اسمه اقا دامادم که هست☺️
و اینگونه شد که تصویب شد
جالب بود خیلی 😅😅
...
موقه رفتن سعی کردم اصلا علی رو نگاه نکنم
زینب رو کلی بغل کردم بعد کلی پچ پچای درگوشی از هم جدا شدیم
خانوم موسوی هم خیلی خاص بغلم کرد اروم گفت ایشالا روزی برای تو بیایم خواستگاری
از خجالت سرخ شدم
به یه لبخند اکتفا کردم
.
.
.
توراهه برگشت تو ماشین همه مشغول صحبت بودن
من سرمو تکیه داده بودم به شیشه آروم فقط شنونده بودم
حرف زینب و مامانش یکم خوش حالم میکرد
اما نمیدونم این وسط یه چیزی جور نیست
که دلمو خیلی میلرزونه...
ازاین به بعد خیلی بیشتر از قبل میبینیم همو نباید اینجوری باشم
نباید تمام فکرم متمرکز باشه بهش
من اگه دلم براش لرزیده
بخاطره خدایی بودنشه
بخاطر پاک بودنشه
باخودم میگم حتما یه حکمتی بوده که یهو باید مهرش بیوفته به دل من
خواست خدا اینطور بوده
وگرنه من که اصلا بهش فکر نمیکردم...
یاد این جمله آرامش بخش میوفتم
خداوندا مـــرا آن ده ڪه آن بــــہ
دلم قرص تر از قبل میشه
و سعی میکنم به خودم بیام
.
.
.
ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نویسنده: #رز_سرخ