eitaa logo
برای کوثر
351 دنبال‌کننده
2هزار عکس
87 ویدیو
14 فایل
✨ ما می گوییم تا شرك و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. امام خمینی(ره) ✨
مشاهده در ایتا
دانلود
💟فرزندان روح‌الله 🌷 امام خامنه‌ای (حفظه الله): «معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد.» ۹۷/۹/۲۱ 🆔 @Barayekosar
از خاطرم نمی رود که به خاطرم رفتی ، بابا! 🌷دختر که باشی تمام قاب چشمانت فقط جای یک نفر است ... 🍃کوثر خانم ،نازدانه شهید محمودرضا بیضائی 🆔 @Barayekosar
4_6028186264375656606.mp3
3.55M
حاج محمود کریمی و محمدرضا طاهری : کوثرِ ایران اومد خواهر سلطان اومد ویژه ولادت حضرت معصومه (س) @Barayekosar
💟دخترم، یادگار نازنین بابا، کوثر جان، روزت مبارک 🌷برادر شهید محمود رضا بیضائی: یک تذکر برادرانه ؛ بارزترین ویژگی مشترک بین همه خانواده های شهدا «عزت» است. مبادا، مبادا، مبادا حرفی بزنیم یا چیزی بنویسم که خدای نکرده به این عزت خدشه ای وارد شود. در برابر فرزندان شهدا، این یادگاران خط مقاومت و شهادت و خون، وظیفه ما دوچندان است؛ اگر ابراز ارادت و احساسات کردیم، از مرز حفظ این عزت فراتر نرویم. 👈واضحتر بگویم: مجاز نیستیم و به ورطه ترحم بیفتیم. ان شاء الله که هیچ عزیزی به دل نگیرد. تذکری بود که لازم دانستم، ضمن عرض ارادت و ادب و احترام به محضر همه دوستانی که در پیج های خود کار تبلیغی برای شهدا می کنند، آنرا بعنوان یک برادر کوچک یادآور شوم. گاهی دیده ام که این حدود از طرف برخی مراعات نشده. #کوثر_بیضائی #روز_دختر #شهید_بیضائی 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و شش 🌷محمودرضا تو سوریه با اسم مستعار "حسین نصرتی" شناخته می شد و خیلی
💠برای محمودرضا / صدو‌پنجاه و هفت 🌷احمدرضا بیضائی : وقتی "کوثر"ش از خواب بیدار میشد و بی قراری میکرد ،بغلش می کرد و بلند میشد می ایستاد. بعد دور اتاق راه میرفت و آروم آروم همینطور که‌تکونش میداد تکرار میکرد: علی،علی،علی،علی... گاهی چند دقیقه پشت سر هم ذکر علی(ع) رو تکرار میکرد و کوثر دوباره خواب می رفت. 🆔 @Barayekosar
پدرم یار تفنگه، پدرم رفته بجنگه، رفته آزادی بیاره، همه جا لاله بکاره پدرم می گفت که دیوی، توسیاهی در کمینه، اون نمی خواد که انسان، رنگ آزادی ببینه 🌷کوثر خانم،نازدانه شهید محمودرضا بیضائی 🆔 @Barayekosar
🏴یاجوادالائمه شكر خدا كه لحظه ی از هوش رفتنت خواهــر نداشتی ، غم معجر نداشتی ▪️شهادت ابن الرضا،امام جواد علیه السلام تسلیت باد. 🆔 @Barayekosar
برای کوثر
💠برای محمودرضا / صدو پنجاه و هشت 🌷دکتر احمدرضا بیضائی: مراسم عقد من بود.۴ دیماه ۸۲ . محمودرضا آن روزها تازه رفته بود تهران، دانشکده افسری. برای مراسم من خودش را رسانده بود تبریز. آمد توی اتاق عقد. یک جعبه کوچک سکه هم که یک ربع سکه توی آن بود گرفته بود توی مشتش. یعنی جعبه را داده بودند که بگیرد توی مشتش! پولش کجا بود برای ما سکه بگیرد؟ سرش پایین بود ولی نیشش تا بناگوش باز بود. خیلی ناشیانه آمد جلو و نمی دانست چکار باید بکند. پیدا بود که هیچکدام از خواهرها هم توجیهش نکرده بودند. همینطور که نیشش باز بود و سرش پایین، جعبه توی مشتش را دراز کرد سمت عروس. هدیه که دریافت شد، انگار مأموریتش تمام شده بود. برگشت سمت من و روبوسی کردیم. با توضیحات اطرافیان فهمید که باید بایستد کنار عروس و داماد و یک عکس یادگاری برای آلبوم عکس بگیرد. ایستاد و نیشش همچنان باز بود. عکسها را که گرفتیم، انگار از قفس رها شده بود، رفت که رفت! «ان شاء الله عروسی خودت...» مجال نشد حتی این را بگویم تا برود. و مجال نشد متلک هایی را که سر زبانش بود بارم کند و برود. 🌷زمستان ۸۷ عقد خودش بود. حالا دیگر پاسدار شده بود. مردی شده بود برای خودش. مراسم عقدش در یکی از دفترخانه های اسلامشهر برگزار شد و شب رفتیم برای شام عروسی. توی تالار غذاخوری کلی میهمان داشت. بزرگ و کوچک. پاسدار و بسیجی و غیر پاسدار و غیر بسیجی. همه تیپ زده بودند و با کت و شلوارهای مرتب آمده بودند شام. باران شدیدی می بارید. ما با تاخیر رسیدیم. خودش هنوز نیامده بود. معلوم نبود کجاست. وقتی آمد شنگول بود و باز نیشش تا بناگوش باز. پدر نگاهی به تیپ محمودرضا که کت و شلوار نقره ای براق به تن داشت و کفشهای نوی براق تری پایش بود انداخت و گفت: «پسر! جوراب نپوشیدی چرا؟» خودش هم نگاهی به پایین انداخت و انگار تازه فهمیده باشد که جوراب پایش نیست خیلی ساده گفت: «عه! یادم رفته بپوشم». پدر سرش را تکان داد و من چند تا حرف بارش کردم. اما محمودرضا را می گویید؟ اگر یک ذره برایش مهم بود! با همان نیش باز رفت قاطی رفقایش. داماد، انقدر بیخیال، ندیده بودم توی عمرم . 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza
💠 برای محمودرضا / صد و پنجاه و هشت 🌷دکتر احمدرضا بیضائی: بعد از شهادت محمودرضا خیلیا از من خواستن چیزی از وسایل شخصی محمودرضا رو بعنوان یادگاری بهشون بدم. تو همون چند ماه اول بعد از شهادتش هر چی پیشم بود دادم رفت؛ حتی کتابی رو که برای خودش خریده بود و گوشه صفحه اولش تاریخ زده بود. 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نوشته های محمد جواد / چهل و یک 🌷سرش رو از رو کتاب برداشت از صبح کلافه بود، هوایِ بیرون رو داشت،هوای دور زدن، روی زیلو نشستن،هوای چای ریختن براش میوه پوست کندن، از صبح که از خواب پا شده بود هوای خونه، یه چیزی کم داشت هوای خونه، بدجور خفه بود. کلافه بود که هواش، که عطرش،توخونه هست وخودش نیست با خودش گفت: یعنی اونم این روزجمعه ای مث من کلافه است؟ یعنی حواسش بهم هست؟ هست،ولی پس چرا از صبح زنگ نزده؟ بعد دست گذاشت رو قلبش و آروم زیر لب جوری که صدا فقط،تو کاسه سرش بپیچه گفت: اون حواسش به منه، که من حواسم بهشه... ریز لبخندی زد و گوشی تلفن رو برداشت، وارد اپلیکیشن شد،قسمت صدقه مبلغ رو وارد کرد انتخاب شماره حساب/بانک انصار/رمز دوم/ چشماش رو بست گفت: به نیت سلامتی امام زمان(عج) به نیت سلامتیش ،بسم الله الرحمن الرحیم و کلید پرداخت رو زد 🌷کمرش رو به پشتی صندلی ماشین فشارداد وکمی جابجا شد داشت باخودش مرورمیکرد اتفاقات صبح رو اگه یه کم پایینتر خورده بود توسرم بودااا! چشماش رو بست با انگشت جای تیری که بایدبه سرش مینشست و ننشسته بود رو دست زد، لبخندی زد و الحمداللهی گفت،زیر لب،جوری که صداش فقط تو کاسه سرش بپیچه گفت: اینبارم نشد،ایندفعه هم نذاشتی،بازم دعات گرفت. تصویرچشماش ولبخندزیبای همیشگیش،گوشه ذهنش داشت میرقصید وسط بوی باروت و دود و خاک و بنزین و روغن ماشین،عطر پیراهنش،مشامش رو پرکرد نفسش روعمیقتر کشیدکه همه وجودش ازعطر پیراهنش پربشه،که یکدفعه،دینگ،گوشی روباز کردپیامک داشت بانک انصار/برداشت ازشماره حساب/به مبلغ/در تاریخِ/ بلندخندید و گفت: چقدر دل به دل راه داره دختر 🆔 @Barayekosar
💠نوشته های محمد جواد / چهل و دو 🌷 ... می گفت: خواب دیدم رزمایش بود همه بودن، محمودرضا هم اومد، با لباس سبز لجنی... لباس رزم... مهربون بود، مثل همیشه؛ خندون بود، مثل همیشه؛ خیلی صمیمی و مهربون حرف زدیم، لابلای حرفهامون، گفتم: محمود چطور شد شهیدشدی؟! چطور تونستی داداش؟ 🌷گفت: رفیق! من با بودم، همین. من، صادقانه رفتارکردم...!! 🌷گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟ گفت: آره.... اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدم....چون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم. می گفت: و این یک بود. 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza
💠هم اکنون مراسم دعای عرفه در جوار مزار مطهرشهدای مدافع حرم و شهید آقامحمودرضا بیضائی ♻️تبریز_گلزارشهدای وادی رحمت 🆔 @Agamahmoodreza 🆔 @Barayekosar ۲۰مرداد ۱۳۹۸