3.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایزدی: اگر مذاکره به درد میخورد که جنگ نمیشد!
نتیجه پالس مذاکره این است که ایران نمیخواهد از خودش دفاع کند
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
انتشار برای نخستین بار
تصویری از شهید نصیر باغبان(حاج محسن باقری) در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
12.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت یک مهاجر: میخوان بردهداری مدرن در ایران اجرا بشه
هیپنوتیزم رسانههای غربی شده بودم
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
🕹️ نفوذ موساد در بازیهای آنلاین شرطبندی؛ تلهای نوین برای جوانان
♦️ رشد بیسابقه قمار آنلاین
در سالهای اخیر، فعالیت سایتها و بازیهای آنلاین شرطبندی رشد چشمگیری داشته است. متأسفانه، برخی اینفلوئنسرهای فضای مجازی با تکنیکهای روانشناختی، جوانان را به این فضا میکشانند.
♦️ پیشنهاد شغلی یا دام جاسوسی؟
طبق مستندات، سازمان موساد از این پلتفرمها بهعنوان ابزاری برای جذب جاسوس استفاده میکند.
🔸 در برخی از این بازیها، هنگام شرطبندی، پیامی با عنوان «پیشنهاد شغلی با حقوق بالا» نمایش داده میشود.
🔸 این پیامها در قالب تبلیغات و بهطور مکرر نمایش داده شده تا جوانان را فریب دهند.
♦️ هشدار جدی
کاربران باید بدانند این پیشنهادها ترفند سازمانهای اطلاعاتی دشمن برای همکاری اطلاعاتی و جاسوسی است.
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قابل توجه بیوطنهایی که به دست و پای ترامپ و نتانیاهوی جنایتکار افتادن ...
🔺این نماهنگ بسیار زیبا و حماسی را برای ایرانیانی که دل در گرو کوروش پرستان دارند بفرستید تا بدانند کدام ایرانی و با چه مرام و مسلکی پای وطن خود جانانه ماند!
#نشر_طوفانی
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
🔻۷۱ انفجار ناشی از گاز خانگی یا ترورهای هدفمند موساد؟!
🔹احتمالا شما هم وقتی تیترهای خبری تصویر بالا را بخوانید ذهنتان سراغ موساد و خرابکاری و ترور و اصابت موشک میرود. اما همین ابتدای کار باید بدانید تیترهایی که در تصویر میبینید تنها بخشی از اخبار مربوط به ۷۱ مورد حادثه انفجار ناشی از گاز در ایران تنها در بازه زمانی تابستان سه سال گذشته بود. یعنی تابستان ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ که هر کدام به ترتیب ۲۵، ۲۶ و ۲۰ مورد حادثه انفجار گاز در آنها رخ داده بود.
🔹حوادثی که تعداد قابل توجهی از آنها کشته و مصدومین متعددی برجای گذاشتند و خانه های بسیاری در آنها تخریب شدند.
🔹حالا یکبار دیگر اخبار، شایعات و طنزهای منتشرشده طی روزهای اخیر در خصوص حوادث ناشی از انفجار گاز در منازل مسکونی را مرور کنید. می بینید که این حوادث تقریبا با یک روند ثابتی در همین فصل از سال در سالهای گذشته نیز در ایران اتفاق میافتاده است.
#ملت_قوی
#ایران_قوی
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانهشان و گفت: «این خانه که اینطوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو میکنیم و دوده و خاک پاک میکنیم. یک پنجره سالم نماندهبود.» موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانههای اطراف هم آسیب زده بود. زینبِ حاج قاسم گفت: «خانه ما که نزدیکتر بود. به جز شیشه ها دیوارها هم ترک برداشته و گچشان ریخته.» پرسیدم: «مامان تنها بود؟ نترسید؟» با لبخند و شجاعتی که یحتمل از طریق خون دریافت کردهبود ماجرای آن شب را تعریف کرد.
«آن شب همسرم نبود. من هم رفتم پیش مامان. شام خوردیم و قبل از خواب مثل همیشه دوری در اتاق بابا زدم. وسایل بابا را از همان موقع که شهید شده دست نزدهبودیم. یادگاریهای دیگرش را هم همانجا چیدهایم. همیشه رفتن توی اتاق بابا بهم آرامش میداد. کمی با بابا حرف زدم و خوابیدیم. اذان صبح شد و من سجادهام را توی پذیرایی باز کردم. مامان توی اتاق نماز میخواند. هیچکدام چراغ را روشن نکردهبودیم و نور کمی که همیشه از بیرون میآمد تنها روشنایی خانه بود. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد. بلند شدم و دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد میداد. چشمهایم به سیاهی که عادت کرد، دیدم کف حیاط سنگ و فلز و چیزهای دیگر ریخته. کفشهایم را پیدا کردم و دویدم سمت کوچه. اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. سراسیمه گفت: «آقا رشید رو زدن. خونه نمونین. فرار کنید.» دستم چسبید روی صورتم. «یعنی چی آقا رشید رو زده اند؟» چندقدمی رفتم سمت خانه آقا رشید. چیزی جز دود و سیاهی دیده نمی شد. محمدکاظمی آمد دنبالم. «مگه نمی گم فرار کنید. اینجا خیلی خطرناکه. ممکنه دوباره بزنه. مامان رو بردار فرار کن.» «وای مامان!» باعجله دویدم توی خانه. با کفش رفتم داخل پذیرایی همیشه تمیز مامان. بس که همهجا خرده شیشه بود. مامان با هیبتی که از گچهای دیوار سفید و ترسناک شده بود وسط خانه ایستادهبود. دویدم و بغلش کردم. «الهی قربونت بشم. چیزی نشده. باید بریم.» چادرمشکیهایمان را پیدا کردیم و کیفمان را برداشتیم و از خانه بیرون آمدیم. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان. خیالم که از مامان راحت شد برگشتم شهرک. فکرم ماندهبود پیش وسایل بابا. آتشنشانی و نیروهای امدادی در همان فاصله رسیده بودند و مشغول ارزیابی بودند. محمدکاظمی داشت کمکشان می کرد و جای خانه ها را نشانشان میداد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من برافروخته شد و داد کشید: «چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه.» کلمه ها توی دهانم جمله نمیشدند: «وسایل بابام...اتاق بابام...» منتظر نماندم چیزی بگوید و رفتم سمت خانهمان. در اتاق بابا را موج انفجار باز کردهبود. چراغ گوشیام را روشن کردم و روی کمد گذاشتم و به سرعت شروع کردم به جمع کردن وسایل و یادگاریهایش. دستهایم می لرزیدند ولی نمیدانم با چه نیرویی خردهشیشهها را کنار میزدم و لباسها و سررسیدهای بابا را میریختم توی نایلون. یکهو صدای جنگنده آمد. محمدکاظمی گفته بود که دوباره برمیگردند. چشمهایم را بستم. یک لحظه خوشحال شدم که میروم پیش بابا و دوباره میبینمش. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد کرد که بقیه وسایل را بیخیال شدم و با همان نایلونی که دستم بود آمدم بیرون و از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگندهها همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود.»
زینب ساکت شد. نه اشکی روی صورتش بود و نه دست هایش می لرزید. یک داستان تراژدی را حماسی تعریف کرده بود و ما هم رویمان نشده بود اشک و ناله بریزیم وسط. قصه ولی تازه توی ذهن من شکل میگرفت. زینب کسی بود که میتوانست برود توی یک دادگاه بین المللی و از همه بدیهای دنیا شکایت کند. بگوید من عاشق پدرم بودم و پدرم هم خاطر من را زیاد میخواست. ولی وقتی کودک بودم اشرار نگذاشتند کنار من باشد. وقتی نوجوان شدم داعش آمد و پدرم را سرگرم کرد و وقتی جوان شدم آمریکا او را از من گرفت و حالا که دارم به میانسالی میرسم اشقی اشقیا آمده و میخواهد یادگاریهایش را هم ازم بگیرد. دختری که حق داشته باشد از اشرار و داعش و آمریکا و اسرائیل انتقام بگیرد، باید هم قوی باشد و تراژدی را حماسه تعریف کند. زینب که رفت ریحانه دختر شهیدسلامی بلند شد و لباس و یادگاریهای پدرش را نشانمان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پیکر پدرشان آورده بودند. گفت: این را بلند کنید. ببینید چقدر کینه و بغض توی همین قدر از چیزی که برای کشتن پدرم فرستادهاند، هست؟ فلز را بلند کردم. به اندازه دشمنی همه بدی ها با بابای ریحانه سنگین بود. به نظرم او هم می تواند به انتقام از همه بدیهای عالم فکر کند.
@basaerehoseiniyeh
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرچم ایران و فلسطین در دست مردم اسپانیا
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌سوریه در آتش واقعیت؛ وعدههای شکوفایی بیبیسی برای سوریه دود شد و به هوا رفت!
▪سوریه دیگر آن سرزمینِ وعدهدادهشده در گزارشهای خوشبینانهی رسانههای غربی و فارسی نیست. آنچه امروز در این کشور دیده میشود، نه شکوفایی اقتصادی است و نه آرامش سیاسی، بلکه سایهای سنگین از اختلافات، چنددستگی و هرجومرج بر آن حکمفرماست.
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 قطار ایران با سرعت در حال حرکته و سنگهایی مثل تحریم و ... نمیتونن مانعش بشن!✌️🏻
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 کی فکرش رو میکرد در تقویم آمریکا یک روز رو به اسم روز حسین علیهالسلام نامگذاری کنن.
#پرچم_عزت
#ایران_حسین
#حسین_حسین_شعار_ماست
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 پرچم ایران و فلسطین در دست مردم اسپانیا
#بصائرحسینیه_ایران
@basaerehoseiniyeh