eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
106 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴پهلوان واقعی من و ابراهیم به سمت باشگاه می رفتیم. وارد باشگاه شدیم 🔶️بعد از چندین دقیقه یکی از دوستان به باشگاه آمد . بی مقدمه گفت ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده . در راه که می اومدم دو دختر پشتت بودند و مدام از تو حرف میزدند ابراهیم را نگاه کردم،دیدم به فکر فرو رفت و ناراحت شد. 🔷️از جلسه ی بعد ابراهیم را با لباسی بلند و شلواری گشاد دیدم. همه میگفتند که: ما میایم هیکلمون رو درست کنیم و لباس تنگ بپوشیم بعد تو با این هیکل و قد و قامت با این لباس؟ ابراهیم توجه به حرف هایشان نمی داد یکی از دوستان شهید شهید ابراهیم هادی🥀 @bashohada_313
🔴نماز اول وقت من و احمد خیلی باهم دوست بودیم. احمد همیشه از من بهتر بود . همیشه نماز هایش اول وقت بود . هیچ چیز جلوی نماز اول وقتش را نمی گرفت. 🔷️یادمه میخواستن از ما امتحان بگیرند،بر خلاف همیشه امتحانمون بجای اینکه زنگ اول از ما گرفته بشه ، زنگ سوم از ما گرفته شد. مارو داخل حیاط آوردند،زنگ سوم بود صدای اذان بلند شد . احمد آهسته رفت به سمت نماز خانه، من دنبالش رفتم گفتم احمد:معلم جدید خیلی سخت گیر هست . نماز های احمد هم همیشه طولانی بود و من نگران صفر شدن احمد بودم احمد رفت داخل نماز خانه، مارو بردند به کلاسی که در آن قرار بود امتحان از ما بگیرند ما ۲۰ دقیقه منتظر معلم بودیم . معلم اومد ، بعد از ۲۰ دقیقه بعد از چند ثانیه در به صدا در آومد . احمد رو دیدم ،گفتم حیف شد احمد امتحان رو از دست داد . معلم بر خلاف عادات همیشگی اش که نمیگذاشت دانش آموزی بعد از خودش داخل کلاس بی آید ، گفت:نیری بشین و امتحان بده 🔶️من خیلی فکر کردم احمد هم مثل همه ی بچه ها امتحان داد احمد هم مثل من امتحان داد اما احمد کجا و من... شهید احمد علی نیری🥀 @bashohada_313
🔶️همیشه کاری کن که خدا خوشش بی آید ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول بود. یک روز دیدم دو کارتن بر روی دوشش هست،گفتم:آقا ابرام این کار زشته برای شما،این کار برای باربر هاست . 🔴نگاهی به من کرد و گفت:کار عیب نیست،بی کاری عیب هست، بعد با این کار به خودم میفهمانم که من هیچی نیستم ، و این کار جلوی غرور را میگیرد. گفتم شما ورزشکاری خیلی ها میشناستت . 🔷️گفت:همیشه کاری کن که خدا ببینه خوشش بی آید نه مردم شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
🔴شکستن نفس همراه با چند تا از دوستان از ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان ابراهیم رو نمیشناخت. عکسش را از من گرفت و گفت :مطمئن هستید ایشون ابراهیم هست؟ 🔷️با تعجب گفتم :چطور مگه؟! گفت: در بازار سلطانی مغازه ای داشتم، هفته ای دو بار آقا ابراهیم سر بازار می ایستاد، کوله ی باربری نی انداخت و بار می برد . یک روز اسمش را پرسیدم ، گفت :ید الله صدایم کنید یکی از دوستان به مغازه ی ما آمد ، گفت اون مرد رو میشناسی؟ او قهرمان کشتی و والیبال هست . آدم خیلی با تقوایی هست 🔶️برای شکستن نفسش این کار هارو انجام میده شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
شرط شهید شدن شهید بودن است ای دنیا بدان انتہای راہ ھایت جہنم است و مسیر راھت پر از حیوانات وحشی است که به تدریج روح انسان را میخورند تنها راه نجات کاروانی است کہ بہ سوی جانان میرود و خداراشاکر ھستم کہ نام من در دفتر عشاق الحسین نوشتہ شدہ است قسمتی از وصیت نامه شهید شهید علی حیدری🌹🌹 @bashohada_313
هدایت شده از ⚘ خاطرات شهدا ⚘
هرموقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت؛ آبےبرمیداشت‌وقبورشهدارومیشسٺ‌! میگفٺ‌:باشهداقرارگذاشتم‌که‌من غبارروازروی‌قبرهای‌آنها‌بشورم‌و‌آنھـٰا هم‌غبارگناه‌رو‌از‌روی‌دلِ‌مـن‌بشورند...! شهید 🌹 زندگی بی شهدا ننگ بود 🌹 🆔 @bashohada_313
هدایت شده از  ⚘ کتابستان معرفت ⚘
قراره یک جلد کتاب هدیه بدیم به عاشقان کتاب و مطالعه...😍🌹❤️ - شرایط: ۱ - عضو کانال فروشگاه در ایتا بشید https://eitaa.com/ketabestanmarefat ۲ - اسم شریفتون رو در ایتا به آی دی @smh66313 ارسال کنید... ۳ - این پیام رو برای عاشقان کتاب و مطالعه ارسال کنید. - دقت کنید تا ساعت ۲۴ یکشنبه ۲۷ آبان مهلت دارید در این نذر شرکت کنید. - منتظرتون هستیم @ketabestanmarefat
⬜️دعای توسل من و ابراهیم به ورزش باستانی می رفتیم.در زورخانه ی حاج حسن توکل، حسابی درس اخلاق یاد می گرفتیم. 🔺️حاج حسن همیشه ورزش رو با احادیث و چندین آیه از قرآن شروع می کرد. بیشتر وقت ها هم ابراهیم رو به وسط گود می فرستاد.حاج حسن خیلی انسان حقی بود. هیچ وقت یک شب رو یادم نمیره. ناگهان یک مردی سراسیمه و رنگ پریده وارد شد . گفت حاج حسن، بچه ام از دست رفتنی هست،دکتر ها جوابش کردند.نفس شما حق هست،دعاش کنید. 🔷️بچه ها داشتند می رفتند که آماده بشن ، ابراهیم گفت بیاید وسط گود تا دعای توسل بخونیم. دعای توسل شروع شد،بعد از اتمام آن، ابراهیم با شور خیلی عجیبی برای آن بچه دعا کرد. آن شب تمام شد. دو هفته ی بعد حاج حسن گفت که : همه جمعه ناهار حایی دعوتیم‌. در ادامه اش گفت : بچه ی اون بنده خدا شفا گرفته ، و مارو دعوت کردند برای ناهار 🔶️مطمئن بودم دعاهای خالصانه ی ابراهیم و دعای توسل به اهل بیت کار خودش رو کرده.برگشتم نگاهش کردم.شبیه یک کسی بود که انگار چیزی نشنیده بود،فارغ از هیچ تکبر و غروری شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل این که خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: «اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می‌خونیم و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون می‌ره اونی که به وقت‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست.» شهید علیرضا کریمی⚘️ @bashohada_313
🔺️انداختن در دام امام حسین بار ها می دیدم که ابراهیم با بچه هایی که ظاهر و باطن مذهبی ای نداشتند رفیق میشد. یکی از آن ها نسبت به بقیه خیلی خیلی بد تر بود همیشه از مشروب خواری اش می گفت . می گفت تاحالا در جلسه ی مذهبی شرکت نکرده ام. یکبار به ابراهیم گفتم : این پسر که با خودت میاری کی هست؟ با تعجب گفت:چه طور مگه؟! گفتم دیشب در هیئت کنار من نشست حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین میگفت و ظلم های یزید. این پسر همش به یزید فحش های بد می داد. ابراهیم زد زیر خنده گفت این پسر به جلساتی این چونین نرفته. 🔶️وظیفه ی ما این بود که به مسجد و هیئت بکشونیمش. و بی اندازیمش در دام امام حسین. بقیه اش با ما نیست. 🔷️ابراهیم خیلی قشنگ بچه های همسن خودش رو با ورزش به مسجد و هیئت میکشاند. واقعا هدایت گر خیلی خوبی بود 🎙یکی از دوستان شهید شهید ابراهیم هادی🌹 @bashohada_313
🚫غیبت🚫 حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش. 🔷️یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت کسی. وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:" می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای." 🔶️گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!" گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟" این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت. شهید محمد گرامی⚘️ @bashohada_313
🔺️قهرمان سید حسین طحامی(قهرمان کشتی) به زورخانه ی ما آمده بود و با ما ورزش میکرد. ورزش که تمام شد گفت: حاج حسن کسی با من کشتی میگیره؟ حاج حسن رو کرد به ابراهیم و گفت: ابراهیم با حاج حسین کشتی بگیر ابراهیم به گود رفت و کشتی آعاز شد. خیلی سنگین بود کشتی ابراهیم و حاج حسین . این کشتی برنده ای نداشت . در آخر این کشتی حاج حسین خیلی از ابراهیم تعریف کرد. بچه ها حسودی کردند،حاج حسن کامل حسودی ی بچه هارو دید. روز بعد به زورخانه آمدیم . ۵ پهلوان به زورخانه ی ما آمدند مسابقه بدهند 🔷️۲ بازی رو آنها بردند و ۲ بازی رو ما. بازی ی آخر یکی از حریفان با ابراهیم بود. چون از ابراهیم ترس داشتند شلوغ کاری کردند که اگر ببازند تقصیر داور که حاج حسن بود بی اندازند ابراهیم وارد گود شد . بی مقدمه دست حاج حسن رو بوسید و گفت : من کشتی نمیگیرم. همه تعجب کردند . ابراهیم گفت:دوستی و رفاقتمان مهم تر از مسابقه هست و پایان کشتی رو اعلام کرد. 🔶️بعد از اتمام ورزش حاج حسن به بچه ها گفت : دیدید چرا ابراهیم قهرمان هست؟ابراهیم امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد. شهید ابراهیم هادی @bashohada_313