⭕️توی لندن یه تولیدی نوشابه به اسم کولا غزه زدن و سود این کار رو صرف کمک به مردم غزه میکنن...
انسانیت این شکلیه.
حالا مسلمانی که دیگه مرز نداره...
#کولا_غزه
#حمایت
#تولید_کنندگان_بهوش
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید》
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه سالروزعروج سردار #شهید سید محمد حجازی
📛 صوتی کمتر دیده شده از سردار حجازی؛ بسیج بزرگترین ضرورت برای کشور است
♨️تا وقتی این کشور به امنیت نیاز داره، به بسیج نیازمند است
هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات
#سردارحجازی
#سالروزشهادت
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
📸 تصویری از #شهید #حاج_قاسم #سلیمانی و #شهیدسیدمحمدحجازی در کنار #شهیدسیدحسن_نصرالله
🌷 به مناسبت #سالروزشهادت سردار سید محمد حجازی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🍃🌸
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید.
|ـحجـآبـ🌱
|ـظاهرعاشقانہدختریستـ🧕🏻
|ـکھدلشبرآۍخدایش
|ـبآتماموجودمےتپد♥
#چادرانه🦋
#دختران_چادری
#زن_عفت_افتخار
🍃🌸
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید.
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
🌱حیعلیالصلاه #نماز_اول_وقت...🌷 🌿هرآنچه از خدا میخواهید با واسطه از شهدا ؛ در نماز اول و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مهدیه بندرانزلی
هو الرحمان...🌴
{ آثار تربیتیِ نماز_ ۶ }
...قلب آدمی وقتی با یاد خدا آرام بگیرد، صفتهایی چون خشونت و درندگی از انسان رخت میبندد و جایش را متانت و بزرگی و کمال میگیرد.
🔸️ قلب وقتی با ذکر خدا آرام گرفت، نگاهت میشود مهربان. دستانت میشود سخی، گامهایت میشوند همراه شایسته ی تو. درونت میشود عشق به خدا و مخلوقش.برونت میشود جلوه ی ذات خدایت.
🔸️ زبانت میشود نرم و گوشهایت تحمل شنیدن حرفای عزیزانت را پیدا میکنند.
افکارت میشود از جنس سیاست خدایی و اعمالت میشود زیبا.
🔸️ قلمت میشود رمان بهترین جملات بندگی و بندگی ات میشود روح انگیزترین مناجات عالم.
🔸️ کدورت میرود و جایش را به زلالی می بخشد و لذا تپش های قلب مبارکت هم منظم میگردند. آنوقت است که به کرونر قلب فشاری تحمیل نمیشود و نتیجه اش میشود دوری از هرگونه بیماری قلبی.
🔸️ آری ای عزیز. اینها آثار روحی و روانی از دیدگاه فلسفی و روانشناسیِ نماز بود که نوشتم و خوانده ای.
🔸️قدری تامل بایدت تا دریابی که نماز فقط و فقط نفعش برای تو است ای مهربان.
🔹️قرائت سوره ی توحید به نیت شهدا و ثواب آنرا تقدیم کنیم محضر حضرت صاحب الزمان علیه السلام.
#یا_زینب
⬅️ ادامه دارد ان شاء الله
✍️الاقل...محسن خاکزاد
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/mahdiyebandareanzali
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۶ میرهادی: _همسر و
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۷ و ۸
زنگ را فشرد. کسی در را باز نکرد. میدانست مادرش اجازهی باز کردن در را هم ندارد؛ هیچوقت این حق را نداشت.
ّاین مادر و دختر هیچ حقی نداشتند، داستان تلخی بود قصه زندگی رها و مادرش...
امروز کلیدش را جا گذاشته بود ،
و باید پشت در میماند تا پدر دلش بسوزد و در را باز کند. ساعتی گذشت و سرما به جانش نشسته بود.
ماشین برادرش «رامین» را دید ،
که با سرعت نزدیک میشود. ترمز سخت
مقابل در زد و با عجله پیاده شد؛ حتی رها را هم ندید! در را باز کرد و وارد
خانه شد...
در را باز گذاشت و رفت.
رها وارد شد، رامین همیشه عجیب رفتار میکرد؛ اما امروز این همه دستپاچگی، عجیب بود!
وارد خانه که شد، به سمت آشپزخانه رفت، جایی که همیشه میتوانست مادرش را پیدا کند.
رها: _سلام مامان زهرای خودم، خسته نباشی!
+سلام عزیزم؛ ببخش که پشت در موندی! بابات خونهست، نشد در رو برات باز کنم! چرا کلید نبرده بودی؟ آخه دختر تو چرا اینقدر بیحواسی؟
رها مادر را در آغوش گرفت:
_فدای سرت عزیزم؛ حرص نخور! من عادت دارم!
صدای فریاد پدرش بلند شد:
_پسرهی احمق! میدونی چیکار کردی؟ باید زودتر فرار کنی! همین حالا برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه غلطی کردی!
رامین: _اما بابا...
_خفه شو... خفه شو و زودتر برو! احمق پلیسا اولین جایی که میان اینجاست!
رها و «زهرا خانم» کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند.
رامین در حال خارج شدن از خانه بود که پدر دوباره فریاد زد:
_ماشینت رو نبری ها! برو سر خیابون تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد...
پدرش هراسان بود. با اضطراب به سمت آیفون رفت و از صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با کمی مکث گوشی آیفون را
برداشت:
_بفرمایید! بله الان میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد. رها از پنجره به کوچه نگاه کرد. ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه دردسرساز بود!
صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
+نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: _شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
+من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: _پسر شما به اتهام قتل تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو داریم!
+این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: _اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود
آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: _رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت.
زهرا خانم به صورتش زد:
_خدا مرگم بده! چه بلایی سر ما و خودش آورده؟
تمام خانه را که گشتند، مامور رو به رها و زهرا خانم کرد:
_شما مادرش هستید؟
+بله!
مامور: _آخرین بار کی دیدینش؟
شهاب به جای همسرش جواب داد:
_منکه گفتم از صبح که رفته سرکار، دیگه ندیدیمش!
اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد.
مامور: _شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم!
رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید:
_شما آخرین بار کی رامین مرادی رو دیدید؟
زهرا خانم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
شهاب تهدید وار گفت:
_بگو از صبح که رفته خونه نیومده!
رها با پوزخند به پدرش نگاه میکرد. شهاب هم خوب این پوزخند را در کاسه اش گذاشت...
چهل روز گذشته...
رامین همان هفته اول بازداشت شده و در زندان به سر میبرد. شهاب به آب و آتش زده بود که رضایت اولیای دم را بگیرد.
رضایت به هر بهایی که باشد؛ حتی به بهای رها...
رها گوشهی اتاق کوچک خود و مادرش نشسته بود. صدای پدرش که با خوشحالی سخن میگفت را میشنید:
_بالاخره قبول کردن! رها رو بدیم رضایت میدن! بالاخره این دختره به یه دردی خورد؛ برای فردا قرار گذاشتم که بریم محضر عقد کنن! مثل اینکه عموی پسره که پدر زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض خونبس، از خون رامین بگذرن! یه ماهه دارم میرم میام که خونبس رو قبول کنن؛
عقد همون عموئه میشه، بالاخره تموم شد!
هیجان و شادی در صدایش غوغا میکرد... خدایا! این مرد معنای پدر را
میفهمید؟
این مرد بزرگ شده در قبیله با آیین و رسوم کهن چه از پدری میداند؟
خدایا! مگر دختر دردانهی پدر نیست؟
مگر جان پدر نیست؟!
رها لباسهای مشکیاش را تن کرد. شال مشکی رنگی را روی سرش بست. اشک در چشمانش نشست.
صدای پدر آمد:
_بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم.....
💚ادامه دارد ان شاءالله ...
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
https://eitaa.com/mahdiyebandareanzali
🔹در محضر استاد ....
🌺مقام معظم رهبرے حضرت امام خامنه ای روحی فداه :
شهیدِ شما ؛قدرتِ شفاعت شما را دارد...
شما خانواده شهید؛ برنده اید ...
👈شرح درتصویر
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید》
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد:
#شهیدقاسم_سلیمانی: برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد
#شهیدسیدمرتضی_آوینی: تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند
#یادشهداباصلوات🌹
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید》