eitaa logo
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
9 فایل
کانال با شهدا تاظهور به معرفی شھدا جانبازان آزادگان می.پردازد انگیزه های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهدا،نگذارید یادشهدا فراموش شود امام خامنه ای خادمین #شهدا @sadate_emam_hasaniam @shahiid61 دکترمحسن خاکزاد پاسخگو به شبهات مذهبی وسیاسی روز
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕋 رهبر انقلاب: مشکلات پیش آمده برای دستگاه‌ها در حادثه بندرشهید رجایی، ان‌شاءالله با فوریت، قدرت و توانایی دستگاه‌های اجرایی سرحال و توانا و جوان ما جبران خواهد شد 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز در آغاز دیدار کارگزاران حج: ✏️لازم می‌دانم یک بار دیگر به حادثه تلخ بندرعباس اشاره کنم و به خانواده‌های جان‌باختگان و آسیب‌دیدگان تسلیت عرض کنم. ✏️حقیقتاً حادثه‌ی تلخی بود و مصیبتی شد برای همه ما به خاطر خانواده‌ها. ✏️حوادث گوناگون برای دستگاه‌ها خب پیش می‌آید: زلزله، آتش‌سوزی، تخریب؛ عمدی، سهوی، همه جوری پیش می‌آید؛ جبران می‌شود. اینجا هم اگر مشکلی برای دستگاه‌ها پیش آمده باشد، ان‌شاءالله با فوریت، با قدرت، با توانایی دستگاه‌های اجرایی سرحال و توانا و جوان ما جبران خواهد شد، آنی که دل انسان را می‌سوزاند خانواده‌ها هستند. ✏️خانواده‌ی جانباختگان، عزیزان‌شان از دست‌شان رفتند؛ به آنها تسلیت عرض می‌کنیم و عرض می‌کنیم که اگر ماها در مصائب گوناگون زندگی صبر کنیم اجری که خدای متعال به خاطر این صبر به ما خواهد داد، هزاران برابر ارزشش و اهمیتش بیشتر است از تلخیِ آن مصیبت؛ «اولئک علیهم صلوات من ربهم» آنهایی که صبر می‌کنند، خدای متعال بر آنها صلوات می‌فرستد؛ این خیلی مهم است. و ان‌شاءالله خدای متعال دل‌هایشان را آرام کند و سکینه و آرامش به آنها بدهد.  ۱۴۰۴/۲/۱۴ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روایت باورنکردنی یک مادر از پایبندی فرزندش به در ۸ سالگی هدیه به ارواح مطهر همه شهدا وامام شهدا صلوات https://eitaa.com/bashohadataazohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول وقت سفارش هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یکی از دوستان شهید نیز می‌گوید: تازه وارد یگان شده بودم که مرا به گردان یکم معرفی کردند. در آن زمان در آسایشگاه شهرستانی‌ها برای اولین بار حسین جمالی را دیدم. شب بود حوالی ساعت ۲:۳۰ از اتاقم بیرون آمدم که بروم آب بخورم در راهرو آسایشگاه بودم که صدای گریه‌ای از نمازخانه شنیدم. تا انتهای آسایشگاه رفتم. وقتی به آنجا رسیدم دیدم حسین سر بر سجده گذاشته و با خداوند متعال راز و نیاز می‌کند و اشک از چشمانش جاری است. وقتی متوجه حضور من شد گریه‌هایش را قطع کرد و من همان لحظه عقب کشیدم و رفتم آنجا فهمیدم که کجا آمده‌ام و با چه مردانی هم رزم هستم. یاد شهید مدافع حرم حسین جمالی باذکر صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهم https://eitaa.com/bashohadataazohoor
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتی زیبا و جالب در مورد مرگ 👤دکتر الهی قمشه اے https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۱۹ و ۲۰ +شوهرم؟
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۲۱ و ۲۲ _چند سالته رها؟ +بیست و نه! _چرا تا حالا ازدواج نکردی؟ +نامزد داشتم. _نامزدیت به‌هم خورد؟ +نه! _پس چیشد؟ چرا با من ازدواج کردی؟ +چون گفتن زن شما بشم! صدرا مات شد: _تو نامزد داشتی؟ رها آه کشید: _بله. _پس چرا قبول کردی؟ اگه تو قبول نمیکردی نه وضع تو این بود نه وضع من! +من قبول نکردم. صدرا بیشتر تعجب کرد: _یعنی چی؟! رها همانطور که کارش را انجام میداد توضیح داد: _منو مجبور کردن! _آخه چه اجباری؟ چی باعث میشه از نامزدت بگذری؟ من هرگز از رویا نمیگذرم! +منم از نامزدم نمیگذشتم؛ اما گاهی زندگی تو رو تو مسیری پرتاب میکنه که اصلا فکرشم نمیکردی! _اصلا نمیفهمم چی میگی! +مهم نیست! گذشت... _گذشت اما تموم نشده! از کی میری سرکار؟ +دو روز دیگه... _مرخصی گرفتی؟ +نه، تعطیله. _باشه. شب خوش! صدرا رفت و رها در افکارش غوطه‌ور شد. روزها میگذشت... رها به سرکار بازگشته بود؛ هنوز فرصت صحبت با دکتر صدر برایش پیش نیامده بود. روزهای اول کار بسیار پر مشغله بود؛ حتی سایه هم وقت ندارد؛ آخرین مراجع که از اتاقش بیرون رفت، نگاهی به ساعت انداخت. وقت رفتن به خانه بود، وسایلش را جمع کرد. برای خداحافظی به سمت اتاق دکتر صدر رفت. _دکتر با اجازه، من دیگه برم. دکتر خودکارش را زمین گذاشت و به رها نگاه کرد، عینکش را از روی بینی استخوانی برداشت و دستی به چشمانش کشید: _به این زودی ساعت 2 شد؟! رها لبخندی به چهره دکتر محبوبش زد: _بله استاد، الاناست که زیبا جون از دستتون شاکی بشه، ناهار با خانواده... دکتر صدر خندید... بلند و مردانه: _ناهار با خانواده! -خانم مرادی؟! صدای دکتر مشفق بود. یکی از همکاران و البته استاد روانپزشکی‌اش! +بله؟ _من سه شنبه نمیتونم بیام، شما میتونید به جای من بیاید؟ +فکر نمیکنم، میدونید که شرایطش رو ندارم! صدای منشی مرکز بلند شد: _دکتر مرادی یه آقایی اومدن با شما کار دارن. مریم را دید که به مردی اشاره میکند: _اونجا هستن! بعد رو به رها ادامه داد: _بهشون گفتم ساعت کاریتون تموم شده، میگن کارشون شخصیه! رها نگاهی به مرد انداخت. چهره‌اش آشنا نبود: _بفرمایید آقا! _اومدم دنبالت که بریم خونه؛ البته قبلش دوست دارم محل کارتو ببینم! رنگ رها پرید. صدا را میشناخت... این صدای آشنا و این تصویر غریبه کسی نبود جز همسرش! تمام رهایی که بود، شکست؛ دیگر دکتر مرادی نبود، خدمتکار خانه‌ی زند بود... خون بس بود. جان از پاهایش رفت، زبان در دهانش سنگین شد... سرش به دوران افتاد، آبرویش رفت. +رها معرفی نمیکنی؟ دکتر صدر از رفتار رها تعجب کرد و گفت: _صدر هستم، مسئول کلینیک، ایشون هم دکتر مشفق از همکاران. +صدرا زند هستم، همسر رها؛ رها گفته بود تا ساعت 2 سرکاره، منم کارم تموم شد گفتم بیام دنبالش که هم با هم بریم خونه و هم محل کارشو ببینم. دکتر صدر نگاه موشکافانهای به رها انداخت: _تبریک میگم، چه بی‌خبر! +یه کم عجله‌ای شد؛ به خاطر فوت برادرم مراسم نداشتیم. _تسلیت میگم جناب زند؛ خانم مرادی، نمی‌خواید کلینیک رو به همسرتون نشون بدید؟ رها لکنت گرفت: _ب... ب... ل... ه _فردا اول وقت هم بیا اتاقم؛ من برم به کارهام برسم. رها فقط سر تکان داد. دکتر صدر هم احسان را میشناخت و جواب میخواست... همه از او جواب میخواهند! رها قصد رفتن کرد که دکتر مشفق گفت: _پس خانم دکتر سه شنبه نمیتونید جای من بیایید؟ به جای رها، صدرا جواب داد: _قضیه‌ی سه شنبه چیه؟ دکتر مشفق به چهره‌ی مرد جوان نگاه کرد. مردی که رها را به این حال ترس انداخته: _من سه شنبه برای کاری باید برم دانشگاه! از دکتر مرادی خواستم به جای من بیان، من مسئول طبقه‌ی بالا هستم... بخش بستری. +رها که سه شنبه‌ها تعطیله! _منم به خاطر همین ازشون خواهش کردم. این روزا به خاطر مرخصی یکی از همکارامون یه کم کارا به هم ریخته. رها میان حرف دکتر مشفق رفت: _گفتم که دکتر، شرایطش رو ندارم. صدرا رو به رها کرد: _اگه دوست داری بیای بیا، از نظر من اشکالی نداره؛ اما از پسش برمیای؟! مشفق جواب صدرا را داد: _ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون! صدرا ابرو در هم کشید. مشفق بی‌تفاوت گذشت. صدرا با همان اخم: _میخوام محل کارتو ببینم. رها به سمت اتاقش رفت. در را باز کرد و منتظر ورود صدرا ایستاد. بعد از او وارد اتاق شد و در را بست. صدرا قدم میزد و به گوشه کنار اتاق نگاه میکرد. _اینجا چیکار میکنی؟ +مشاوره میدم! _از خودت بگو، تو کی هستی؟ با دقت به چهره‌ی رها نگاه کرد. این دختر با چادر مشکی‌اش برایش عجیب بود. +چی بگم؟ _دکتری؟ 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری  ‎‎‌https://eitaa.com/bashohadataazohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  مهدیه بندرانزلی
هو الحکیم...🌱 [ راه رسیدن به معارف الهی_ ۱ ] ...گرچه معارف الهی هم تخصصی هست و هم باید عالمی باشد تا با بیان شیوا و رسا بتواند تعلیم معارف دهد، ولکن در حد عنایتی که ذات اقدس اله دارد با لسانی ساده به این موضوع پرداخته میشود. 🔸️اقسام شخصیتی فردی و اجتماعی بشر بطور کل، به سه گونه است. ‌‌ 🔸️عده ای در قالب های حیوانی اند و هیچگاه راه تکامل در پیش نگرفتند و به فرمایش حضرت امیر سخن،/ان البهائم هَمُّها بطونها.../، مانند حیوانات تمام کوشش آنها فقط از برای شکم است. 🔸️شکم در این حدیث کنایه از مجموع صفتهای رذلی است که از ناحیه بطن بشر جلوه میکند و قوه های شهوانی که منشاء‌آن جنسی است، بیشتر و پیشتر از دیگر قوا اشتغال به کار دارد و چون، حیوانات فقط در همین وادی مانده اند بلکه گاهی،/ کالانعام بل هم اضل/، حتی از حیوانات هم پست تر میگردند. 🔸️این دست آدمها هم از منظر دین و هم در علم روانشناسی، رها شده تلقی میگردند، یعنی افسار عقل و قلب را بدست نفس اماره داده اند و به هیچ یک از آدابِ اقلِ انسانی هم توجهی ندارند وهمواره قانون گریزند. 🔸️ از اینگونه موجود های دوپا که نام زیبای انسان را بر خود نهاده اند باید بر حذر بود چون هوای آنان هوایی ات میکند ای عزیز. 🔹️قرائت سوره ی توحید به نیت شهدا و ثواب آنرا تقدیم کنیم محضر حضرت صاحب الزمان علیه السلام. ⬅️ ادامه دارد ان شاء الله ✍️الاقل...محسن خاکزاد @mahdiyebandareanzali
فرازی ازوصیت نامه پاسدار شهید قاسم عظیمی ولادت :چهاردهم اردیبهشت ۱۳۴۳ در تبریز شهادت : بیستم فروردین ۱۳۶۷ در شلمچه پدر و مادر عزيزم! من مي‌دانم كه همه‌ي شما با مشكلاتي مرا بزرگ كرده ايد و درست در سال‌ هايي كه انتظار داشتيد پشتوانه‌ي فرداي شما باشم، مرا تسليم رضاي خدا كرديد و در راه خدا از تمامي زحمات و رنج‌ هاي بيست و چهار ساله‌ي خود دست كشيديد. پس چون به خاطر رضاي خداست، كاري نكنيد كه دشمنان اسلام و قرآن سوء استفاده كنند. برادرم! بدان كه برادرت آگاهانه و عاشقانه به سوي معبود خويش شتافت و هيچ گونه زور و اجباري در كار نبود؛ هر بار كه مي‌خواستم به جبهه بروم، زور و اجبار از طرف من بود تا مرا به جبهه اعزام كنند. اميدوارم كه بعد از من فعاليت بيش از بيش داشته باشي تا جاي خالي مرا در انقلاب پر كني. خواهرانم! اميدوارم كه شما نيز با حفظ حجاب خويش و زينب گونه با رساندن پيام زينب گونه برادرتان به گوش جهانيان، وظيفه‌ي سنگين را به انجام برسانيد و مادراني باشيد چون فاطمه‌ي زهرا(س) و فرزنداني به جامعه تحويل دهيد كه در راه اسلام و قرآن خدمت كنند. https://eitaa.com/bashohadataazohoor
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاران خراسانی ( شعر امام خامنه ای روحی فداه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/bashohadataazohoor ┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛ 《 کانال شهدایی را به دوستان معرفی فرمایید》
ســــــــلام خدمت اعضای محترم مـــــــــهمان عزیز امشب ما 👇👇👇 شــــــــــــهید محسن حججی هستند خاطرات_شهدا شهید_والامقام محسن_حججی ‌ شب اعزام، زود رفت خوابید . می ترسید صبح خواب بماند . به مامانم سپرده بود زنگ بزند ، ساعت کوک کرد ، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم . ‌طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر . کوک ساعت را برداشتم . موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم ، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم . می خواستم جا بماند . حدود ساعت سه خوابم برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد . ‌ موقع نماز_صبح ، از خواب پرید . نقشه‌هایم ، نقشه بر آب شد . او خوشحال بود و من ناراحت . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم . مامانم ناراحت بود ، پدرم توی خودش بود . همه دمغ بودیم ؛ ولی محسن بر عکس همه ، شاد و شنگول . توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت . می‌خواستم لهش کنم . زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم . من ماندم و عکسهای محسن . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه خاموش می شد دوباره روشن می کردم . روزهای سختی بود... راوی : یاد شهدا کمتر از نیست شادی روح مطهر امام و همه ی شهدای عزیز خاصه مهمان امشب مون 14دسته گل صلوات هدیه کنیم خدایاازعمرم بکاه وبرعمر رهبرم بیفزا کوتاهترین دعا برا باندترین آرزو اللهم عــــــــجل لولیک الفرج الـــتماس دعای فــــرج آقا جانم https://eitaa.com/bashohadataazohoor