5.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" از این به بعد تصمیم گرفتم #نماز بخونم "
🍃دختری که در راهیان نور متحول شد
#راهیان_نور
#طلائیه
#شلمچه
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊
#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
♨️مجلس شورای اسلامی از دقایقی پیش یک جلسه غیرعلنی غیر رسمی با حضور فرمانده کل سپاه پاسداران تشکیل داده است، تحولات منطقه و سوریه محور این جلسه خواهد بود.
#سردارسلامی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🕊سالروز شهادت
#شهیدمدافع_حرم
#احمدجلالی_نسب
گوشه ای ازوصیت نامه،
اینجانب دفاع از حرم اهل بیت(ع) را با آگاهی بر این که وظیفه هر مسلمانی دفاع از اهل بیت که همان اجر و مزد رسالت نبی اسلام است که در قران کریم آمده انتخاب نمودم. خدا را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و هیچ اجباری در این راه نبوده است. به همسر و فرزندانم
توصیه میکنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار(ع) و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنهای بوده و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند و از هیچ کوششی برای دفاع از حریم ولایت دریغ نکنند. به پسران ارجمندم توصیه میکنم که ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشانی در راه اسلام و ولایت باشند.
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم احمد #جلالی نسب
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🔴حمایت جمعی از پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان از قانون حجاب
♦️در آستانۀ ابلاغ قانون «حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» معروف به قانون حجاب، جمعی از پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان در نامهای به رئیسجمهور و مردم ایران، ضمن تاکید بر اینکه این قانون، برخلاف سیاهنماییهای رسانهای، محصول ساعتها کار کارشناسی نمایندگان مجلس و مشورت آنها با صاحبنظران عرصه فرهنگ، حقوق، دین و علوم اجتماعی است، بر لزوم اجرای آن تاکید کرده و آمادگی خود را برای ارائه مقالات دنیا در مورد اثرات بدپوششی و برهنگی بر ابعاد مختلف سلامت فردی، روانی و اجتماعی به رئیس جمهور اعلام کردند.
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حاج حسین یکتا: بشار سقوط کرد چون به حرف ولی زمان گوش نداد
♦️بشار اسد به غرب اعتماد کرد و به نصایح رهبر معظم انقلاب گوش نکرد، همان موقع که رهبری به او گفته بود غرب برایت نقشه دارد؛ و اینگونه شد که سقوط کرد؛ هر کس به حرف ولایت گوش ندهد سرنوشتش همین است چون گوش ولی فقیه به دهان امام عصر(عج) است.
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🔆پاسخ حضرت امام خمینی به این شبهه که خون شهدای مدافع حرم هدر رفته است!!!
♦️ در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت حوادث بی خبرند و نمیدانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمهای وارد نمیسازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم.
وخدا مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. میداندکه راه و رسم شهادت کور شدنی نیست؛و این ملتها و آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامتمزار عاشقان و عارفان ودلسوختگان و دارالشفای آزادگان
خواهد بود.خوشا به حال آنان که باشهادت رفتند!خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند!خوشا حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!
#امام_خمینی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
#دست_تقدیر ۱۰ #قسمت_دهم🎬: رقیه نگاهش را به صورت زیبای دخترش که بی شباهت به او نبود، دوخت و گفت: جاس
#دست_تقدیر ۱۱
#قسمت_یازدهم 🎬:
محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار شیشه ای آمد، خیلی نامحسوس پرده را کناری زد و بیرون را نگاه کرد.
ابتدا نگاه جستجوگرش به دنبال جاسم بود، اما اثری نه از او و نه از ماشین ابوحصین نبود.
محیا با خود گفت: احتمالا به کمینگاهی رفته که با مادرم هماهنگ کرده و بعد نگاهش را به کمی بالاتر دوخت، با دقت نگاه کرد، درست می دید راننده اتومبیل مشغول صحبت با مردی دیگر بود، محیا با لحنی دستپاچه گفت: این دیگه کیه؟
رقیه خودش را به محیا رساند و گفت: کی را میگی دخترم؟
محیا راننده و آن آقا را نشان داد.
رقیه پرده را بیشتر کنار زد و خیره به دو مرد پیش رو شد و گفت: فکر کنم این آقا را دیده باشم...درسته خودش است یکی از کارگرهای هتل هست، وقتی می آمدم داخل راهرو هتل دیدمش و بعد زیر لب زمزمه کرد: پس این مرد هم با راننده هم دست است باید حواسمان را جمع کنیم و بعد دست محیا را گرفت و از دیوار شیشه ای فاصله گرفتند.
رقیه ریز به ریز نقشه ای را که با جاسم کشیده بودند برای محیا گفت و گفت، مابین حرفهایش ، مسائل متفرقه پیش می آمد که برای آن هم با همفکری یکدیگر چاره ای می جستند، زمان بر خلاف چند ساعت قبل که محیا تنها بود به سرعت می گذشت و ساعتی به اذان مغرب مانده بود، هر دو زن درحالیکه پول و لباس های اضافی زیر چادر پنهان کرده بودند به طرف حرم رفتند، آخر می دانستند که بعد از نماز درهای هر دو حرم بسته میشوند.
محیا و مادرش ابتدا به حرم امام حسین رفتند، در این حرم غریب، فقط چشم ها بودند که حرف میزدند و اشک ها بودند که بارقص بر گونه خودنمایی می کردند، بالاخره بعد از خواندن زیارت و کمی راز و نیاز، هر دو زن از حرم امام بیرون آمدند و به سمت حرم علمدار حرکت کردند و کاملا احساس می کردند که آن مرد در تعقیبشان است و ورودی حرم منتظر انها خواهد ماند.
وارد حرم حضرت عباس شدند، پس از خواندن زیارت ، اطراف را نگاهی انداختند و تعداد انگشت شماری مرد و زن در آنجا به چشم می خورد اما خبری از راننده و آن کارگر هتل نبود، پس از دری که رو به ضریح باز می شد بیرون آمدند و در گرگو میش غروب به سمت قسمت پشتی حرم که کپه ای خاک در انجا به چشم می خورد رفتند.
مردی روی بسته که کسی جز جاسم نبود با کیف دستی خالی در انتظارشان بود.
با آمدن محیا و رقیه، جاسم سلام کوتاهی کرد و بدون زدن حرف اضافی همانطور که وسایلی را که زیر چادر پنهان کرده بودند در ساک دستش جای میداد به نقطه ای کمی دورتر اشاره کرد وگفت: ان قسمت دیوار صحن را ببینید، مقداری از دیوار فرو ریخته و شیاری ایجاد شده، شیارش به اندازه ای هست که یک نفر به راحتی بتواند از آن عبور کند، فردا بعد از نماز ظهر و عصر ماشین را پشت دیوار آنجا پارک می کنم و به محض اینکه آمدید،از اینجا می رویم.
محیا سرش را پایین انداخت با لحنی شرمسار از جاسم تشکر کرد و رقیه با چند دعای خیر برای او و مادرش عالمه، از جاسم خدا حافظی کردند و راه خروج را در پیش گرفتند و درست جلوی درب ورودی حرم، راننده را دیدند که با نگاه جستجوگرش در بین مردم به دنبال انهاست و تا انها را دید، با اینکه روبنده وچادر داشتند، انگار خیالش راحت شد، خود را به گوشه ای کشاند تا مثلا محیا و مادرش متوجه او نشوند.
مادر و دختر به سمت هتل که فاصله زیادی با حرم نداشت حرکت کردند و جاسم هم که با فاصله از آنها بیرون امده بود به سمت ماشین حرکت کرد.
ان شاءالله ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580