6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🇮🇷#عملیات_بیت_المقدس در ساعات اولیه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با قرائت رمز عملیات « یا علی ابن ابیطالب » ایران آغاز شد.
این عملیات سرانجام در تاریخ ۱۳۶۱/۳/۳ منجر به آزاد سازی خرمشهر گردید.
🎥تصاویر فوق بخشی از لحظات ثبت شده این عملیات است.
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۱۵ و ۱۶ _آرزوهای زی
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۷ و ۱۸
رها نفس عمیقی کشید و دستش را روی قلبش گذاشت. چند ثانیه مکث کرد و گفت:
_دنبال مادرتون میگشتم!
+حتی تو صورت اونم نگاه نکردی؟! اونم نمیشناسی؟! اگه من متوجه نمیشدم میخواستی چیکار کنی؟
_خدا هوامو داره. شام حاضره لطفًا تا سرد نشده مهمونا رو دعوت کنید!
رها به آشپزخانه رفت و صدای همسرش را شنید که مهمانها را برای شام دعوت میکند. ظرفهای میوه و شربت بود که روی میزها گذاشته شد و هرکس ظرف غذایی کشید و مشغول شد.
رها ظرفها را جمع کرد و نشست.
در آن میان گاهی ظرف غذایی را برای شام پر میکرد
ظرفهای میوه را شسته بود و خشک کرده بود که صدایی شنید:
_خانم بیا بچه رو بگیر، تمیزش کن، شامشو بده!
رها به در آشپزخانه نگاه کرد.
پسرک پنج سالهای تمام صورتش را کثیف کرده بود. به سمتش رفت و او را در آغوش کشید. متوجه شد مردی که او را آورده بود، رفته است.
صورت پسربچه را شست،دستای کوچکش را هم شست و با حوله خشک کرد و روی میز درون آشپزخانه نشاندش.
پسرک ریز نقشی بود با چهرهای دوستداشتنی!
_اسمت چیه آقا کوچولو؟
+من کوچولو نیستم، اسمم احسانه!
چهرهی رها در هم رفت. احسان... باز هم احسان!
احسان کوچک فکر کرد از حرف اوست که چهره در هم کشیده است، پس دلجویانه گفت:
-ناراحت شدی؟ اشکال نداره بهم بگی کوچولو
رها لبخندی زد به احسان کوچک...
_اسمت چیه؟
+رها!
_من رهایی صدات کنم؟
لبخند رها روی چهرهاش وسیعتر شد:
+تو هر چی دوست داری صدام کن!
_رهایی من گشنمه شام میدی؟
+چی میخوری؟ کباب بیارم؟
_نه! دوست ندارم؛ کشک بادمجون دوست دارم!
رها صورتش را بوسید و گفت:
+کشک بادمجون نه کشک بادمجون!
احسان پاهایش را تاب داد:
_همون که تو میگی، میدی؟
+اینجا ندارم که... برو از روی میز بیار بهت بدم.
احسان اخم در هم کشید:
_اونجا نیست؛ کلی نقشه کشیدم که بذارن بیام اینجا که از تو بگیرم، آخه میگن من نباید بیام پیش تو!
رها آه کشید و به سمت یخچال رفت:
+صبر کن تا برات درست کنم.
رها مشغول کار بود:
+تعریف کن چه نقشهای کشیدی بیای اینجا؟
_هیچی جون تو رهایی!
××جون خودت بچه!
صدای همان مردش بود .. همسرش! رها لحظهای مکث کرد و دوباره به کارش ادامه داد.
××یعنی با صورت رفتی تو ظرف سالاد هیچی نبود؟ بعدشم، آقا احسان کشمش هم دم داره ها، رها چیه میگی؟ رها جونی، رها خانومی، خاله رهایی چیزی بگو بچه!
_من و رها با هم این حرفا رو نداریم که مگه نه رها؟
××رهایی؟!
_گیر نده دیگه عمو صدرا!
××راستی رها...
احسان به میان حرفش پرید:
_ عمو! کشمش هم دم داره ها! زنعمو رویا بشنوه ناراحت میشه ها! مامانم گفته که نباید اسم رهایی رو جلوی زنعمو رویا بیاری، میگه طفلی دلش میشکنه!
××ساکت باش بچه، بذار حرفمو بزنم! رها یه کم کشک بادمجون به من میدی؟
رها نگاهی به ظرف کشک بادمجانی انداخت که برای احسان آماده کرده بود. نصف آن را در بشقابی ریخت و به سمت همسرش گرفت، همسری که هنوز هم چهرهاش را ندیده بود.
_نده رهایی، اون مال منه!
+برای شما هم گذاشتم نگران نباش!
احسان لب برچید:
_اما من میخوام زیاد بخورم!
+خیلی زیاد برات گذاشتم.
صدرا رفته بود.
رها هم لقمه لقمه به دست احسان میداد. احسان شیرین زبان بود، لبخند به لب میآورد. مثل وقتهایی که احسان بود، آیه بود، سایه بود، مادر بود.
_آخیش! یه دل سیر خوردم... خدا بگم چیکار کنه این شوهرتو رهایی!
رها با چشمهای گرد شده به احسان نگاه کرد:
💚ادامه دارد ان شاءالله
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
#ببینید 🇮🇷#عملیات_بیت_المقدس در ساعات اولیه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با قرائت رمز عملیات « یا عل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درمحضرولایت
🗯خلیجفارس خانه ما است✌️🇮🇷
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《 کانال شهدایی را به دوستان معرفی فرمایید》
#معرفی_شهید
#شهید_سید_محمد_اینانلو
🌿شهید سید محمد اینانلو در تابستان سال ۱۳۴۳ در خانواده ای مذهبی و از تبار سادات علوی در روستای یوسف آباد قوام شهریار دیده به جهان گشود . دوران طفولیت را در دامن مادری متدین و پدری زحمتکش پرورش یافت.
🌿سید محمد که فرزند ارشد خانواده بود، هنگام پیروزی انقلاب اسلامی، تنها ۱۴ سال داشت اما خیلی زود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و پس از مدتی جای خود را در میان رزمندگان لشکر محمد رسول الله پیدا کرد.
🌿او با تلاشی مستمر و خستگی ناپذیر درس را با موفقیت به پایان رساند و دیپلم گرفت. انقدر مستعد و شجاع بود که ردای مسئولیت گردان سلمان از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را برازنده قامت او دیدند.
🌿سرانجام پس از نه ماه حضور مخلصانه و سلحشورانه و حماسه سازی در جبهه های نبرد در اسفند ماه سال ۶۲ به دیدار مولا و سروراش حسین ابن علی (ع) شتافت. مزار این شهید بزرگوار در امامزاده بی بی سکینه قرار دارد.
🌿برادر دیگر شهید (محمود) و پدرش شهید (سید علی) نیز در راه پاسداری از وطن به خیل شهدا پیوسته اند.
شادی روح پاک شهدا صلوات🌱
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌱
🌷وصیتنامه شهید سیدمحمد اینانلو🌷
🌿آنهایی که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند درراه خدا باجانها و مالهایشان نزد خداوند درجه والایی دارند.
🌿با سلام و درودبه یگانه منجی عالم بشریت حجة ابن الحسن العسکری عج و سلام و درود بیکران به یگانه پرچمدار انقلاب اسلامی ایران پیر جماران وامید مستضعفان جهان و یارمحرومان و سلام و درود به کلیه شهدای گلگون کفن خونین انقلاب اسلامی از صدراسلام که با ایثارخون عزیزشان درخت پرباز انقلاب را آبیاری کردند و پیش انبیا و اولیا و ائمه معصومین خود راسرافراز ساختند.
🌿سلام ودرود برامت شهید پرور قهرمان ایران وخانواده های شهدا این نورچشمان امام عزیز این حقیر چند جمله ای را به عنوان تذکر وصیت با این زبان قاصرم که مینویسم .
🔹️اولا انگیزه وهدفی که باعث شد که من به جبهه بروم عشق به او و عشق به جهاد فی سبیل الله و عشق به روح الله و عشق به لقای الله و عشق به شهادت درراه خدا.
🔸️شهادتی که نزدیکترین راه و سریعترین راه تقرب به خداست،
🔸️شهادت راهی آگاهانه درراه هدفی مقدس است که برنامه اسلامی ازعصروحی تا کنون برشهادت توام با شهامت بوده است.
🔸️شهادت دریچه آزادی از دنیا
🔸️شهادت منتهای حرکت یک مسلمان
🔸️شهادت آرزوی قلوب عارفان
🔸️شهادت نهایت آرزوی مشتاقان و عاشقان .
🌿سخنی چند با پدرو مادرعزیزم :
پدرو مادر عزیزم زبانم قاصر و کوتاه ازاین است که بتوانم ازشما عزیزان طلب مغفرت بنمایم، چون زحمات و مشقتهایی که شما عزیزان برایم کشیدید جبران ناپذیراست و امیدوارم که شما مومنان با آن بزرگواریتان مرا حلال کنید و برایم گریه نکنید و هرموقع برایم احساس دلتنگی نمودید برای حسین شهید وعلی اکبر (ع) گریه کنید و برسر مزارشهدا رفته و آنجا گریه کنید و ازخداوند برایم طلب مغفرت نمایید.
🌿برادران و خواهرانم:
سلام علیکم:
برادران عزیز مواظب باشید که هرعملی که انجام میدهید برای رضای خداوند باشد. خواهران عزیزم زینب گونه پاسدارخون شهدا باشید و رسالت خویش را درمقابل خداوند و خون شهدا انجام دهید و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به اسلام عزیز آسیبی نرسد همیشه پشتیبان روحانیت باشیدو ازآنان دورنشوید و بیایید توشه سفرآخرت مهیا کنیم .
🔹️قبل ازاینکه مرگ ما را فرا گیرد بیایید کوله بارسنگین گناه که کمرمان را خم کرده این بارسنگین را ازدوشمان برداریم و پیرو واقعی علی (علیه السلام) باشیم .
#شهید_سید_محمد_اینانلو
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
4.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷ایرانیهایی که روز قیامت با نتانیاهو محشور میشن !
#استاد_شجاعی
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《 کانال شهدایی را به دوستان معرفی فرمایید》
🔴شب اول قبر #آیتاللهحائری و عنایت #امامرضاعلیهالسلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم.
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!
پرسیدم:
آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن:
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت.
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی رعبآور وحشتناک!
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشییع و تدفین کرده بودند خبری نبود!
بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند.
تمام وجودشان از آتش بود.
آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد.
بدجوری احساس بیکسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم.
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد.
هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم.
آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم،
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که:
بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند.
راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.
وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من علیبنموسیالرّضا(علیه السلام) هستم.
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
📚ناقل آیتالله العظمی سیدشهابالدین مرعشی نجفی(رحمت الله علیه)
🌷چهارشنبههای#امامرضایی
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
18.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دختری که اسکورت رئیس جمهور را در قم متوقف کرد...
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#شهیدخدمت
#شهیدجمهورعزیزمان
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《 کانال شهدایی را به دوستان معرفی فرمایید》