eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
151 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
168 ویدیو
28 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 فرمانده مازنی لشکر پایتخت؛ اسمش قلی بود ولی حمزه صداش می‌کردند. متولد ۱۳۲۲ ؛ اهل منطقه ی لفور سوادکوه. پدرش کشاورز بود. خودش هم تو گلگیر سازی ماشین کار می‌کرد. سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن ۵ فرزند به نام های علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی بود. سال ۱۳۵۹ هم به عضویت رسمی سپاه در اومد. ۲۹ سالگی عازم جبهه شد. سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر در حالی كه فرماندهی گردان انصار از لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید. و پس از یازده سال چند تکه از بدن پاکش برگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا دفن گردید. (قطعه ۲۹، ردیف ۱۲، شماره ۷) 🔹 قسمتی از وصیت نامه : خداوندا! تقاضای ديگری در پيشگاه تو دارم و آن اين­كه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهداي كربلا خصوصاً سرور شهيدان، حسين­ بن­ علی علیه السلام سالم­تر نباشد؛ چون در پيشگاه مبارك­شان خجالت مي­كشم. من مدعی هستم كه راه امام حسين علیه السلام را دنبال مي­كنم، به همين نيّت تقاضا مي­كنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم.
🔰شهیدی که «صیاد لحظه‌ها» نام گرفت. همرزم شهید کاظم فتحی‌زاده: یک بار با همدیگر کوه رفتیم، به نقطه‌ای در منطقه کولک رسیدیم که توسط عراق مین‌گذاری شده بود، داشتم راه می‌رفتم که کاظم گفت: صبر کن، تکان نخور، چیزی جلوی پایم نشان داد و گفت: این یک مین گوجه‌ای است من فکر کردم قارچ است به آرامی مین را کشید بالا و چاشنی‌اش را کشید و خنثی کرد، روزهای مرخصی هم کارش همین بود، می‌رفت توی میادین مین و مین‌ها را خنثی می‌کرد، کاظم می‌گفت: خدا را خوش نمی‌آید عشایری که اینجا رفت و آمد دارند دچار مشکل شوند. کاظم فتحی‌زاده با اینکه تحصیلات چندانی نداشت و آموزشهای آکادمیک را نگذرانده بود اما به واسطه تجربه اندوزی و دقت و هوش سرشاری که داشت در نقشه‌خوانی نابغه بود. یک‌روز قبل از شروع یک عملیاتی نقشه‌ای را پهن کرده بودند، کاظم تا چشمش به نقشه افتاد مکثی کرد و انگشت روی یک مربع در نقشه گذاشت و گفت: مقر و پایگاه منافقین همین نقطه است! اطرافیان به شوخی گفتند: حتماً علم غیب داری و سپس با استفاده از قطب‌نما و نقشه مشغول در عین ناباوری دیدند مقر درست در همان نقطه‌ای است که کاظم چند لحظه پیش بر روی نقشه نشان داده است. دوران جنگ تحمیلی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی از زبان خواهر شهید بعد از ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابر
🌷 شهید ابراهیم هادی همیشه می‌گفت: بعد از توکل به خداوند ؛ توسل به حضرات معصومین خصوصاً حضرت زهرا (س) حلّال مشکلات است ... نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد.
🌷سال ۶۵، يك شب برای نماز شب از خواب بلند شد، آهسته مرا می‌پاييد كه بيدار نشوم ولی من كه از صدای خش خش كيسه خوابش بيدار شده بودم او را می‌دیدم كه آماده‌ی وضو و نماز شب شده. در بين نماز از پشت سر چشمانش را با دو دست گرفتم و مقداری سر به سرش گذاشتم  به او گفتم: حاجی اين‌بار از من فراموش نكنی و مرا در خشاب چهل‌تایی نمازت قرار بدهی! خنديد و شروع به صحبت كرديم.... 🌷نزديك اذان صبح بود و ازش سئوال كردم: حاجی توی اين دنيا چه آرزويی داريد و خيلی اصرار می‌كردم. گفت: اگر قول می‌دهی تا زمانی‌كه زنده هستم به كسی و حتی به خانواده‌ام هم حق نداری بگی، بهت می‌گم. من هم قول مردانه دادم. گفت: من نمی‌دانم چه‌طوری شده كه خودم را وقف تخريب كرده و عهد كرده‌ام كه تا عمر دارم در تخريب باشم و از خداوند می‌خواهم كه در آخرين عمليات‌های جنگ شهيد بشوم و حاضر نيستم كه بعد از جنگ را ببينم. 🌷گفتم: مگر می‌خواهی چند سال عمر كنی؟ حرف جالبی زد. گفت: مگر فكر می‌كنی كه چند سال ديگر جنگ است. و ادامه داد خلاصه چنين آرزو و عهدی دارم كه در پايان جنگ شهيد بشوم و دقيقاً در آخرين عمليات به نام مرصاد به شهادت رسيد. شهید حاج سیدحسین موسوی مقدم
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 شهیدی که در قبر #اذان گفت. 🔹 #شهید_عبدالمهدی_مغفوری شهیدی که مزارش بارها توسط رهبر انقلاب زیارت
📌 شهیدی که آیت الله موسوی عارف او را مجسمه تقوا معرفی کرد. 🔷️ شهید عبدالمهدی مغفوری تاریخ ولادت پنجم بهمن سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و در تاریخ پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. ◇ به عشق امام زمان عجل الله نامش را عبدالمهدی گذاشتند. 🔹نوزاد بود سخت مریض شد به ابوالفضل علیه السلام متوسل شدند بهبود یافت. ◇ نیمه های شب بیدار می شد وضو می گرفت و نماز شب می خواند. 🔹از ۱۲ سالگی اذان دعای سحر و ادعیه و قرآن می‌خواند دوستانش به او عبدالله می گفتند. 🔸از اولین کسانی بود که با شنیدن نام امام خمینی ره صلوات می فرستاد. 🔹با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و به کردستان اعزام شد. 🔸مسئول روابط عمومی سپاه کرمان سپاه زرند و فرماندهی سپاه سیرجان و واحد بسیج استان کرمان و جانشین ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را به عهده داشت. ◇ چندین بار به جبهه عزیمت و مجروح و شیمیایی شد. 🔸آیت الله سید کمال موسوی عارف به او لقب مجسمه تقوا داده بود. 🔹در همه حال و در هر شرایطی اذان می گفت وهنگام تشییع و دفنش موقع اذان بود برخی صدای اذانش را از تابوت شنیدند. 🔹در نماز خضوع و خشوع ویژه ای داشت در جلسه استانداری صندلی را کنار زد و به نماز ایستاد. 🔸هر کاری را با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ شروع و با الْحَمْدُ للّهِ تمام می کرد. 🔹دوستان و همکاران را مؤمن خطاب می کرد و در حضور او غیبت ممنوع و با ادب تذکر می داد.
شهید دهقانی خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها وصیت کرده بود مرا در قم دفن کنید تا در پناه بی‌بی فاطمه معصومه (س) که سال‌ها جیره‌خوارش بوده باشم مقداری تربت سیدالشهدا (ع) و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ همراهم بگذارید شاید مشمول شفاعت آن‌ها شوم، همچنین دستمال مشکی اشکم که خدا قبول کند در روضه‌هایم همراهم بوده آن را هم همراه بگذارید.💔🥺
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود. 🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی
🎥شهیدی که صدام را عاصی کرده بود. 🔹وقتی از علی چیت‌سازان خواستند گزارش آخر را بدهد، مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده زرباطیه به بدره گذاشت و گفت که فرمانده تیپ عراقی چه زمانی می‌آید و چه زمانی می‌رود، حتی اینکه تا کجا او را با سواری و بقیه مسیر را از کجا تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی می‌آورند. 🔹فرمانده قرارگاه اصلاً‌ باورش نمی‌شد که علی و نیروهایش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برای همین چیزها بود که صدام به او لقب «عقرب زرد» داده بود.» دوران جنگ تحمیلی
سال 46 در خانواده ی مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد. با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند. پدرش نماینده دور اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید. ناصرالدین در شاخه جوانان حزب جمهوری مشغول فعالیت شد و در این مدت، چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد. با سپری کردن دوران دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه السلام) پذیرفته شد. خودش می گفت: من دانشگاه امام صادق را به دانشگاه امام حسین تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان آقا اباعبدالله گرفتم. از عملیات بدر در جبهه حضور داشت و در عملیات کربلای 5 در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در 21/12/65 به شهادت رسید. دست نوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است. مقام معظم رهبری درباره ی این شهید بزرگوار می گوید: نوشتجات این شهید عزیز را مکرر خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهید محمدرضا تورجی زاده، از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه داشت. گردانی داشت
♡شهدا و حضرت زهرا(س) 🔸رفیقش میگفت یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان(عج)جان دارم برایم کافیست
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری حاج حسین کاجی... حتما ببینید...
! 🌷شب عمليات مرصاد علی فخار نيا به من گفت: اين فردی كه كلاه سرش هست، غلامعلی رجبی هست. رفتم جلو تا اين دم آخری سلام كنم و حلاليت بطلبم، به غلامعلی گفتم: خوش آمدی اما حيف كه دير آمدی. ای كاش زودتر می‌آمدی تا از نفست استفاده می‌کرديم، غلامعلی در جواب به من گفت:... 🌷....گفت: سيد! قربان خودت و مادرت برم، غذا " ته ديگش" خوشمزه است. ما آمديم ته ديگش را بخوريم. صبح كه با منافقين درگير شديم، اولين شهيد غلامعلی رجبی بود. آن موقع غلامعلی گفت "ته ديگ" ولی ما نفهميديم منظورش يعنی چی؟ ولی بعداً فهميديم كه مرصاد، ته ديگ جنگ بود و او آمده بود تا ته ديگ جنگ را بخورد. 🌹خاطره ای به یاد مداح و شاعر اهل بیت شهید معزز غلامعلی جندقی رجبی 🔰 شهید غلامعلی جندقی رجبی، همان رفیق حاج سعید حدادیان است که در نوحه معروف «یاد امام و شهدا»، او را شاعر و نوحه‌خوانی معرفی می‌کند که هرگاه دل، یاد آن ایام را می‌کند و از های و هیاهوی دنیا به تنگ می‌آید، شعرهایش را زمزمه می‌کند: این رفیقم غلامعلی، نوحه خونه، روضه خونه/ وقتی دل بابات می‌گیره؛ شعرای اونو می‌خونه.... ✅ یکی از شعرهای زیبا و ماندگار شهید غلامعلی: قربون کبوترای حرمت امام رضا قربون این همه لطف و کرمت امام رضا....
شهید محمد انصاریان بیست و پنجم تیر سال ۱۳۴۹در شهر قزوین به دنیا آمد پدرش حسین روحانی و دبیر بود . و مادرش معصومه بیگر نام داشت او دانش آموز سوم متوسطه در رشته اقتصادی بود . او از سوی بسیج به جبهه اعزام شد محمد علی شیروءی هم رزم شهید می‌گوید من اذان صبح بود من در سنگری کوچک و امنی بودم هم رزمان یکی یکی می آمدند و نماز را میخواند و میرفتن چیزی به سپیده هوا نمانده بود که محمد انصاریان آمد و گفت می توانم نماز بخوانم . من گفتم بفرمایید برای اینکه راحت تر بتواند نماز بخواند من دم سنگر نشستم توری که نصف بدنم بیرون سنگر بود و نصف دیگر بدنم داخل بود . هنوز نماز محمد تمام نشده بود که خمپاره ای درست به سنگر خورد و همان دیوار با سقف روی سر محمد آوار شد بعد از اینکه گرد و خاک آرام شد هم رزمان آمدن و پاهای من را گرفتن و من را به عقب بردن . من بعداً متوجه شدم که محمد زیر آوار مانده و نتوانستن از زیر آوار درش بیاورند و او در هنگام نماز به شهادت رسید.