eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
161 دنبال‌کننده
1هزار عکس
165 ویدیو
26 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 شهیدی که سرش متلاشی شد و سینه اش شکافت. 🔷️ شب اول عملیات بدر را به خوبی پشت سر گذاشتیم. تا شب نیز پشت خاکریزی که آن سوی ساحل دجله بود مستقر بودیم. ◇ شب دوم عملیات، رضا نورمحمدی که فرمانده محور عملیاتی بود نیروها را در یک کانال به ارتفاع ۱۷۰ و عرض ۷۰ سانتی‌متر مستقر کرد و منتظر صدور فرمان حمله بودیم. ◇ هوا خیلی سرد بود و بالاپوش بچه‌ها کم. من و نورمحمدی هر دو زیر یک پتو استراحت می‌کردیم. دشمن که گویی متوجه ما شده بود به شدت کانال و اطراف آن را زیر آتش گرفته بود ◇ چند نفر از بچه‌ها شهید و مجروح می‌شدند ولی عزم ما برای ادامه عملیات جزم بود. رضا خواب بود و من هم داشتم به خواب می‌رفتم که خمپاره‌ای نزدیک سرمان منفجر شد. رضا بیدار نشد. ◇ گفتم: آن‌قدر خسته است که خمپاره نیز حریفش نیست. لحظاتی بعد فرمانده لشکر با بی‌سیم رضا را صدا زد تا دستور آغاز حمله را به او بدهد. ◇ هرچه رضا را صدا زدم بیدار نشد. نگران شدم. پتو را که کنار زدم دیدم تمام لباس‌هایش غرق خون است و ترکشی به سینه‌اش اصابت کرده. البته در آن موقع سرش را ندیدم چون مغزش نیز متلاشی شده بود. درحالی‌که دستانم از شدت ناراحتی می‌لرزید گوشی بی‌سیم را که مستمر می‌گفت: «رضا، رضا، احمد» ◇ بی سیم را برداشته با بغض گفتم: «احمد، احمد، رضا به میهمانی امام حسین علیه السلام رفت.» 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید رضا نورمحمدی
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
🍂 خط شکنی به عشق امام شب عملیات والفجر ۸ که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند، شهید مِزِرجی به شهید شوشتری گفت: « امشب اگر عراقی‌ها ما را نزنند، توی آب کوسه‌ها می‌زنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تله‌های انفجاری گیر می‌کنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمی‌توانیم از آب رد بشویم. من امشب فقط وارد آب می‌شوم تا امام که در جماران است، به ایشان خبر بدهند که آقا! بچه‌ها به عشق تو زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم». و بعد از آن گفت: «آنی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون آمدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ آن‌ش با خداست. بعد گفت که خدای آن طرف اروند، خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف می‌ترسد، توحیدش مشکل دارد»
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
از همه زودتر میومد جلسه؛ تا بقیه برسند دو رکعت #نماز میخوند. یکبار بعد از جلسه کشیدمش کنار و پرسیدم:
🌸🌷خاطره ای ازشهید مهدی زین الدین🌹 *پلوخور شهید زين الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت می گرفت. او به بچه هایی که خوب به خودشان می رسیدند و حسابی غذا می خوردند، می گفت: «پلو خور!» یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخورها هم بود. آقا مهدی با بچه ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!» بندۀ خدا که کاملاً غافلگير و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت! شهیدمهدی زین الدین
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
**بی‌ نهایت عشق؛ دلش نمی ‌خواست کار هایش جلوی دید باشد . مدتی را که در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود . آخرین بار که به مرخصی آمده بود ، قبل از رفتن همه ‌ی عکس ‌هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند . همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم . همیشه پنهان ‌کار بود . حتی زخمی ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌کرد . یک بار که به مرخصی آمده بود ، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می‌ کند ، ولی چیزی را بروز نداد . وقت نماز شد . وضو که گرفت ، رفت توی اتاق و در را قفل کرد . از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می ‌خواند . مجید از ناحیه ‌ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده ‌اش بودیم متوجه شویم . شهیدمجیدزین الدین
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
۱ بهمن ۱۳۳۸ -- سالروز تولد محمدرضا دستواره جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول‌ الله‌(ص) (لشگر پایتخت) ا🚩🌱🌷🌱
مے‌گفت: سخت‌ترین ‌شڪنجه‌ها رو در ساواڪ‌ دیدم و سخت‌ترین ‌مقاومت ‌رو با کومله‌ داشتم مےگفت: انگار هر چی بیشتر سختی میکشم عآشِق‌تَر میشم... مےگفت: انتهای آروزهام اینه که در نبرد با اسرائیل کشته بشم... به دست شقی ترین آدم های روزگار... انگاری فرمول، همینه! هرچی قوی تر بشی عاشق تر می شی، و هرچی عاشق تر باشی به شهادت نزدیک تری...
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
🩸به یاد سردار شهید بی سر و دست/ شهیدی که از خدا درخواست کرده بود، هنگام شهادت مثل امام حسین (ع) بدون سر و مثل حضرت ابوالفضل (ع) بدون دست باشد. ▪️نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم. ◇ وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست...گویا آن شب خدا می شنیدش. ✍ راوی: پدر شهید ▪️سردار شهید ماشاالله رشیدی، از طغرل جرد کرمان، همانطور که خواسته بود به آرزویش رسید. ◇ در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و به عنوان فرمانده گردان ۴۱۱ سیدالشهدا (ع) شهرستان زرند از لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات کربلا ی۵ در جبهه حق علیه باطل جنگید، ◇ و سرانجام قبل از ظهر در روز ۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ درحالیکه گردان را در مرحله ی دوّم عملیات کربلای ۵ در نبرد با تانکهای دشمن رهبری میکرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک در شلمچه به شهادت رسید. 📕 کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم ۱۳۹۵، ص ۴۹ (به نقل از کتاب ″مثل حسین، مثل عباس″، عباس میرزائی،  ص ۵۲). (ع)
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
1⃣ 📌 شهیدی که شهدا را در میان فرشتگان دید. 🔹خاطره ای زیبا از شهید مجتبی قطبی در عملیات خیبر، که حال و هوای او را در زمان مجروحیتش، بیان می کند: ◇ درعملیات خیبر از ناحیه دست به شدت مجروح شده بود، تا حدی که هم رزمانش یقین پیدا کردند که مجتبی هم از میانشان پر کشیده است ◇ خبر شهادتش دهان به دهان در لشکر پیچیده بود ویک لشکر غم بر انگیخته بود. بعدها خودش جریان مجروحیت را این گونه تعریف می کرد: ◇ "وقتی ترکش به دستم خورد، چیزی متوجه نشدم. اما بعد از مدتی احساس سبکی وهمچون از آسمان بالا رفتم ◇ در آسمان تمام دوستان شهیدم با لباسهای سفید، همچون فرشتگان من را احاطه کرده بودند. ازخوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم اما شادی ام خیلی دوام نیاورد ◇ ناگهان مثل اینکه از ارتفاع سقوط کنم به زمین افتادم وخود را روی تخت بیمارستان دیدم" 🩸″″ در ۱۵ شهریور ماه ۱۳۴۰ در شیراز و در جوار بارگاه ملکوتی احمد بن موسی شاهچراغ (ع) چشم به جهان گشود. ◇ او از سن شش سالگی با امادگی کامل و با شور و شوقی کودکانه ، قدم به مدرسه گذاشت و پس از سالها تلاش و کوشش، با اخذ مدرک دیپلم به تحصیلات خود پایان داد. ◇ وی پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شیراز در آمد. و از اولین روزهای جنگ به عنوان مسئول طرح و عملیات سپاه در چندین عملیات از جمله عملیات سرنوشت ساز «خیبر» که به مجروحیت شدید وی از ناحیه دست انجامید شرکت کرد ◇ وی سرانجام در ۱۸ شهریور ۱۳۶۴ در حالی که فرماندهی گردان حضرت زهرا (س) را به عهده داشت در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
🌖 شب مبعث سال ۶۵ 🔹 خاطره ای از شهید مجید رضایی 😊 از مقرمان برای ماموریت به سمت شهر حرکت کردیم نزدیکی های غروب آفتاب بود که به آنجا رسیدیم هنوز مقر ثابتی در شهر فاو نداشتیم اون شب رفتیم مقر بچه های اطلاعات عملیات لشگر و مهمان اونها شدیم شب مبعث بود و قرار بود در مقر اطلاعات مراسمی برگزار شود از اونجائیکه بچه های اطلاعات عملیات ارادت خاصی به بچه های تخریب داشتند از ما خواستند که اگر در بین بچه های تخریب کسی مداحی میکنه، شب مبعث در خدمت باشند برادر کسبی، شهید مجید رضایی رو نشون داد و گفت که ایشون میخونند و مجید هم به روی خودش نیاورد که اینکاره نیست و گفت چشم ما در خدمتیم. بچه های تخریب همه تعجب کردند از این کار مجید. ولی چیزی نگفتند. 🌓 شب شد و همه ی بچه ها جمع شدند برای مراسم عید مبعث و منتظر مجید شدند تا براشون مدح پیامبر بخونه. او با گفتن بسم الله شروع کرد... اول در حدود ده دقیقه ای توضیح می داد که چطور باید دو انگشتی دست بزنند بعد هم گفت آنچه که من میگویم شما با دقت گوش بدید و بعد جواب بدید. با این جمله شروع کرد... امشب شب مبعث گوش کن برادر بعد جواب بده ... همین جمله را پنج شش دقیقه ادامه داد بچه های تخریب چون او را میشناختند همه شروع کردند به خندیدن، ولی بچه های اطلاعات ناراحت بودند و با تعجب نگاه میکردند. یکی از بچه های اطلاعات یک پوز خندی زد و گفت برادر اگه نمی تونی بخونی مگه مجبوری بگی من مداحم ...😊 مجید برگشت گفت برادر بشین و ساکت باش و گوش بده و دوباره شروع کرد. امشب شب مبعث کمپوت میخوایم دربست... گوش کن برادر درست جواب بده و خلاصه نیم ساعت مجلس را به همین طریق ادامه داد و شور گرفت تدارکات یالا تدارکات یالا بعد از نیم ساعت بچه های اطلاعات فهمیدند که رو دست خوردند😂 و اصلا مجید مداح نبوده و این کار رو برای شاد شدن بچه ها در شب مبعث انجام داده🌈 و خلاصه شب مبعث سال ۶۵ در فاو با شیرین کاری های شهید مجید رضایی پایان یافت 🌿
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
یک روزی در یک جمعی بودیم بحث بر سر چگونگی شهادت بود. هر کسی حرفی می زد. شهید مجید رضایی گفت: من اصلا دوست ندارم با یه کوچیک و یا یه تیر شهید بشوم. برایم افت دارد. مثل این می ماند که توی خیابان یک دوچرخه به آدم بخورد و آدم بمیرد! من دوست دارم نحوه شهادتم در شأن خودم باشد. دوست دارم با یک گلوله مستقیم تانک و یا یک تیکه تیکه شوم. وقتی در خبر و نحوه شهادت عزیزان هفت تن را دریافت کردیم من بی اختیار یاد حرف های مجید افتادم .. مجید با یه انفجار مهیب به معراج رفت و همانطور که میخواست تیکه تیکه شد! (راوی: اسدالله سلیمانی) ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 🌷شهید مجید رضایی، تخریبچی لشگر ۱۰ و ۲۷ او به اتفاق شش تن از همرزمانش در بهار ۶۵ هنگام مین‌گذاری در پدافندی پرکشیدند. در دوران جنگ، این هفت تن یاران صمیمی و با وفا را "هفت تن آل صفا" نامیدند💕
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
🔰 روز سال ۱۳۶۱ -- سالروز شهادت🌷 سردار گمنام سپاه، محمدمهدی خادم الشریعه همان‌گونه که "مصعب بن عمیر" در جنگ‌های بدر و احد (در صدر اسلام)، پرچم‌دار سپاه توحید بود، او نیز در اوایل جنگ تحمیلی، که از لحاظ امکانات و نفرات، به شدت دچار مضیقه بودیم؛ در مناطق حساس جبهه (تنگه و ) بیرق اسلام را برافراشته نگه داشت, از اینرو لقب «مصعب پیامبر» را بر او گذاشتند. 🌷شهید محمد مهدی خادم الشریعه🌷 🌱ولادت: اول خرداد ۱۳۳۷ --- شهرستان سرخس --- استان خراسان 🌷شهادت: ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات آزادسازی خرمشهر (بیت المقدس) ، که آن‌زمان مصادف با مبعث پیامبر(ص) 💠 مزار شهید: ایوان طلای حرم مطهر امام رضا (ع)
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
🔸 خرداد سال 1337 در شهرستان سرخس چشم به جهـان هستی گشود. بہ دلیل علاقہ فراوانے ڪہ پدرش بہ ساحت مقدس امام رضا(ع) داشت به شهر مشهد عزیمت کردند. 🔸 قبل از انقلاب با قیام مردمی همراه شد، ساواک بارها برای دستگیریش نقشه ڪشید اما هربار با زیرکی او مواجه شده و در اجرای نقشه هایش موفق نشد. 🔸 پس از پیروزی انقلاب، نظم و مدیریت تشکیلاتی اش باعث شد تا مسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلبانی را در تهران طی کرد و راهی جبهه های جنوب شد. در آنجا نیروهای خراسانی را در تیپ21 امام رضا (ع) سازماندهی کرده، خود به عنوان اولین فرمانده، مسؤلیت اداره این تیپ را به عهده گرفت. 🔸 حماسه آفرینی های او و یارانش در چزابه چنان بود که پیر جماران در وصفشان فرمود: « کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان پرتوان رزمندگان به خصوص رزمندگان تیپ 21 امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد.» 🔸 در عملیات بیت المقدس به همراه تیپ ۲۱ به رفت ، دلاوران تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بهمراه دیگر یگانها، سدهای دفاعی کفار را در هم شکستند. . . . راهی تا فتح خرمشهر باقی نمانده بود که در تاریخ 31 اردیبهشت ماه 1361 مصادف با مبعث پیامبر (ص) هنگام سرکشی به نیروها در ایستگاه حسینیه، انفجاری در کنار خودروی او روی می دهد و ترکش آن به شقیقه اش اصابت می کند که موجب شهادت این فرمانده رشید می شود. (ع)
۱۹ بهمن ۱۴۰۲