eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🔸شرح عڪس... تفحص شهداے والفجر ۶ چیلات دهلران پیڪر پاک دو شهید رو پیدا ڪردیم یڪے نشسته بود و تڪیه داده به تڪه سنگ پشتش و پیڪر شهید دیگه اے رو ڪه تو پتو پیچیده شده بود تو دامن گرفته بود ... نمی دونم شاید مرثیه ایے میخونده و اشڪے میریخته... پیکر خوابیده مجروح بوده ... دنبال پلاک گشتم پلاک هارو برداشتیم گفتم شماره هارو بخونین تا یادداشت ڪنم پلاک ها را خوندن ۵۵۵ و ۵۵۶ معمولا رفقا پلاک پشت سر هم میگرفتند... اسناد را ڪه بررسے ڪردن دیدن آره واقعا رفیق بودند... اما چه رفقایی 💕پدر و پسر اونے ڪه نشسته پدر بود پدرے ڪه لحظه هاے آخر پسرش رو تو آغوش گرفته.... 🌷شهیدان سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده موسوی... اهل روستاے باقر تنگه... بابلسر... شرمنده شهدائیم😭
۳ اسفندماه ۱۳۶۲ عملیات خیبر ،با رمز یا رسول الله در منطقه عملیاتی، شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه آغاز شد..🌷
پایان سخت و جان‌فرسای عملیات خیبر، برایم با عکسی تمام شد که هرگز فکر نمی‌کردم بخشی از زندگی مرا با خودش ببرد. تَنَم خودش را در اسفند ۱۳۶۲ از مهلکه نجات داد، ولی جانَم، بر روی لبه آن وانتی که عکس‌اش را گرفتم، نشست و با دوستانش برای همیشه رفت. سال‌هاست که از او خبری ندارم.. گه‌گاهی در حفره‌ای از زمان او را ملاقات می‌کنم. روز دفن پدرم با همان وانتی که با دوستانش رفته بود، آمد. چند ساعتی بود و دوباره رفت. بعضی اوقات در بیماری‌های مادرم به او سر می‌زد، می‌دیدم که آمده و در کنار تخت او زانو زده و دستان مادر را در دست گرفته و با او حرف می‌زند. هرگز از او دربارۀ تصمیم رفتنش در روزهای آخر سال ۶۲ نپرسیدم! حتی نمی‌دانم اکنون کجا زندگی می‌کند! از برق چشمانش می‌فهمم از رفتن راضی است. سال‌هاست که آرزو دارم، روزی در میان خلسۀ زمان، مرا به جمع دوستانش دعوت کند و در حالی‌که در پشت وانت، باد در موهایمان می‌پیچد و حسابی می‌گوییم و می‌خندیم، مرا به خانۀ خود ببرد... خوزستان، شرق هورالهویزه، اسفند۱۳۶۲ عکس از کتاب در حال انتشار بهرام محمد‌ی‌فرد، انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس
کوچکترین شهید دفاع مقدس... نامش حسین بود،اهل شهرستان جم،استان بوشهر"... در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را مے گیرد و بہ محل اعزام مے برد تا رضایت دهد براے رفتن حسین... عملیات بیت المقدس،حسین را بہ آرزویش رساند... شب عملیات بهش گفتند:حسین تو نیا... حسین گفت:من براے سقایے با شما مے آیم... حسین،تیربارچے را بہ هلاکت رساند تا گردان در محاصره را نجات دهد... رزمنده اے آب خواست... حسین آب آورد... سر حسین بالا آمد و خمپاره اے... و اینگونه بود کہ حسین،حسینے شد... "شهید حسین صافے"
می‌خواست ناشناس رأی دهد، اما نشد موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. به مسجد که رسید، مسؤول پایگاه او را شناخت. از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأی‌گیری هم بلند شدند. آقامهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی‌ را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زین‌الدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیله‌ام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است.
هدایت شده از معلمانه/ جعفر روحی
✳️ تعهد نامه مجلس علوی ✳️ ۱. از کاری که من را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند می آید بپرهیزم. ۲. هر چه شنیدم را بازگو مکنم که نشانه دروغ‌گویی است و هر خبری را در روغن مپندارم که نشانه نادانی است. ۳. از هر کار پنهانی که از آشکار شدنش شرم دارم پرهیز کنم. ۴. جز به حق سخن نگویم. ۵. فراوان به یاد مرگ باشم. ۶. از دوستی و همنشینی بابی عقلان و خلافکاران پرهیز کنم . ۷. در همه کارهایم خدا را در نظر بگیرم. نامه ۶۹ ۸. بین خود و مردم برای ارتباط جز زبانم چیز دیگری نباشد. ۹. هیچ نیازمندی را از دیدار با خود محروم مگردانم. نامه ۶۷ ۱۰. با مردم ، مهربان ، فروتن و گشاده رو باشم. نامه ۷۶ ، نامه ۲۷ ۱۱. هدفم در کلیه امور ، خاموش کردن باطل یا زنده کردن حق باشد. نامه ۶۶ ۱۲ . مراقب باشم پل پیروزی دشمنان بر دوستان نگردم. نامه ۶۱ ۱۳. به اندازه توانم در امور مردم تلاش کنم. نامه ۵۹ ۱۴. به هنگام خشم بر نفس خود حاکم باشم. نامه ۵۶ ۱۵. با خدا و با مردان و با خویشاوندان نزدیک که آنان را دوست دارم انصاف را رعایت کنم. نامه ۵۳ ۱۶. نظر عموم مردم را بر نظر خواص (احزاب و تشکل های سیاسی ) ترجیح دهم. نامه ۵۳ ۱۷. ریشه هر نوع کینه و دشمنی را میان مردم برکنم. نامه ۵۳ ۱۸. با دانشمندان و حکیمان فراوان رفت و آمد داشته باشم. نامه ۵۳ ۱۹. پاسدار حق محرومان جامعه باشم و درصدد رفع مشکلاتشان بر آیم . ۲۰. مدام در میان مردم باشم تا چیزی از امورشان بر من مخفی نماند . ۲۱. در مدت خدمتم هیچ یک از نزدیکانم را بر دیگران ترجیح ندهم.فامیل بازی را حرام بدانم و از آن دوری کنم. ۲۲. همواره نسبت به دشمنان قسم خورده این انقلاب و نظام سوظن داشته باشم. ۲۳. به وعده هایم به مردم عمل کنم. ۲۴. مردم را ولی نعمت خود دانسته و بر آنها منت گذاری نکنم. ۲۵. در انجام امور کاری خود تدبیر و درایت داشته باشم. نامه ۵۳ ۲۶. تمام همت خود را صرف تقویت تعالیم دین مبین اسلام قرار دهم.نامه ۵۱ ۲۷. حواسم باشد که این مسئولیت بار امانتی است بر دوشم، پس به آن مغرور نشوم .نامه ۵۰ ۲۸. این مسئولیت را فرصتی برای نزدیکی و مهربانی بیشتر مردم با یکدیگر بدانم وبرای آن تلاش کنم. نامه ۴۷ ۲۹. در راه خدا از جهاد مال و جان و زبانم دریغ نکنم.نامه ۴۷ ۳۰. برای حل مشکلات جاری از خدای خود یاری بخواهم. نامه ۴۶ ۳۱. امام جامعه را با جهاد مداوم ، پاکی درون و تقوای خدا ، یاری رسانم.نامه ۴۵ ۳۲. تمام همت خود را بر نابودی جبهه استکبار قرار دهم.نامه ۴۵ ۳۳. در مصرف بیت المال نهایت دقت و توجه را داشته باشم . نامه ۴۳ ۳۴. برای امام جامعه فرزندی خیر خواه، کارگزاری کوشا و شمشیری برنده باشم. نامه ۳۵ ۳۵. نمازم را در اول وقت خود بخوانم چراکه همه اعمالم در گرو نمازم می باشد.نامه ۲۷ ۳۶. هرگز به مردم دروغ نگویم و بی اعتنا به آنان نباشم . نامه ۲۶ ۳۷. چپ و راست را گمراهی آشکار ببینم و ثبات قدم در مسیر ولایت را پیشه راه خود سازم. ۳۸. همواره تابع دستورات امام جامعه باشم. نامه ۵ ۳۹. هرگز نسبت به مردم قساوت ، خشونت و تحقیر کردن روا ندارم . نامه ۱۹ ۴۰. در نگاهم به مردم جامعه به عدالت رفتار کنم .نامه ۲۷ 👌این تعهد نامه است برای تحقق یک در تراز انقلاب اسلامی، منشوری که میتوان با آن بر عملکرد یک نماینده از جانب مردم عمومی داشت و هر لحظه کرد . 👌آیا نمایندگان مجلس شورای اسلامی حاضر به امضای این تعهد نامه هستند. 👌👌چهار سال قبل همین را منتشر کردم ، بعد از انتخابات به جناب آقای شریفیان نماینده محترم مجلس از اسلامشهر هم تقدیم کردم ولی ... 📝جعفر روحی
وقتی که خبر شهادتش را به همّت دادند گفت: "با شهادت کارور کمرم شکست" چهارم اسفند سالروز شهادت گمشده‌‌ی مجنون سردار جاویدالاثر فرمانده گردان مالک لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ «شهید محمدرضا کارور» گرامی‌باد.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
وقتی که خبر شهادتش را به همّت دادند گفت: "با شهادت کارور کمرم شکست" چهارم اسفند سالروز شهادت گمشده
🔰 قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟ 🌷شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. 🌷مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید. 🌷شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک شهیدکارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.
📌 یادداشتی از داودآبادی و پیراهن نویسی یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج) 🔷️ هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم ◇ لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند: یا ابا صالح المهدی ادرکنی ◇ اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم. ◇ در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود ◇ در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد ◇ و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست: یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🔻 این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت. این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد: نوشتۀ پشت پیراهنم پوکۀ گلوله که در هوا معلق است! 🔹️ و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
📌 اجابت نذر مادر به امام زمان (عج) با شهادت سیدجعفر [ مـادرانـه.. ] 🔷️ مادر شهید سید جعفر سید صالحی می گوید: نذر کرده بودم ؛ غرقِ در عشق امام زمان (عج) پرورش بدهم فرزندم را ◇ گفتند شهیدگمنام است تا اینکه عینک غواصی‌اش را که آوردند ، فهمیدم نذرم قبول شده ....
📌 ۶ اسفند سالروز شهادت سردار رشید اسلام «حمید» باکری گرامی باد. 🔷️ همون حمیدی که بواسطه آوازه بیشتر برادرش مهدی، یعنی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، گمنام مونده و خیلی ازش یاد نمیشه اما ما امروز از اون یاد می کنیم. همون حمیدی رو می گم که خیلی قشنگ رزمنده ها رو بعد از جنگ تو وفاداری سه دسته دونست و گفت: «دسته اول با گذشته خودشون مخالفت می‌کنند، دسته دوم راه بی تفاوتی رو در پیش می‌گیرن و تو زندگی مادی غرق میشن اما دسته سوم به گذشته خودشون وفادار می مونن و احساس مسئولیت می کنند و از شدت مصائب و غصه ها دق می کنند.» 🔸آقا حمید بیا و ببین که امروز ما هرچند تعدادمون کمه اما خدا می دونه که از دسته سومیم و امام خامنه‌ای اخیراً در خصوص این وصیت شما فرمود: «این دسته سوم پاینده می مانند و شاهد به ثمر نشستن این نهال و تناور شدن این درخت خواهند بود.» 🔸حمیدی که سال ۵۵ و زمان شاه برا تحصیل رفت ترکیه اما سر از سوریه و شرکت تو دوره چریکی درآوُرد و اون موقعی که درس خوندن تو ضعیف ترین دانشگاه ایران افتخار بود، تو آلمان درس می خوند اما فهمید که این راهش نیست و برگشت! شهیدی که سال ها قبل از انقلاب انقلابی بود و تو زمان تبعید امام خمینی (ره) به فرانسه، به پاریس رفت و با حضرت دیدار کرد. 🔸حمید فداکاری که به فکر حل مشکلات مردم بود و تو زمان حضورش تو سپاه ارومیه، وقتی متوجه شد که کارگرای کارخونه قند حقوق نگرفتن و پیش زن و بچشون شرمندن، به هر ترتیبی که بود ۴۰۰ هزار تومان جمع کرد و حقوق همشون رو پرداخت کرد! 🔸همون آقا حمید فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» که مسئول بازرسی شهرداری ارومیه بود اما به جبهه اومد تا نفس خودشو مورد بازرسی قرار بده! حمیدی که اونقد فداکار بود که وقتی بهش گفتن حیف نیست که بچه ات احسان پدر به این خوبی رو از دست بده؟ فقط گفت: «من پدر همه احسانای این سرزمینم و رفت!» 🔸حمیدی که بعد از رفتن به جبهه اینقدر با اخلاص بود که به برادرش مهدی گفته بود که اصلاً از من تعریف نکن و شاید اگر مهدی فقط یک بار از اون تعریف می کرد امروز اینقدر گمنام نبود! 🔸حمیدی که اونقدر شجاع بود که تو شب اول عملیات خیبر، تو عمق ۶۰ کیلومتری خاک عراق، با بیسیم خبر تصرف پل شحیطاطِ جزایر مجنون یعنی تنها راه زمینی دشمن با جزایر رو به فرماندهی کل داد و موجب بالار رفتن روحیه رزمنده ها شد و بعد از شهادتش اسم اون پل رو گذاشتند پل حمید. با این کار حمید نیروهای بعثی که تو جزیره بودن امکان فرار رو نداشتند و از اون طرفِ جزیره هم کسی نمی تونست بیاد کمک این هایی که تو جزیره محاصره هستند و همون لحظات اول حدود ۱۰۰۰ مزدور بعثی اسیر شد و اگر امروز عملیات خیبر از مفاخر دفاع مقدس محسوب میشه به خاطر این کار حمید هست! 🔸حمیدی که سه روز فقط و فقط با کلاشینکف به همراه نیروهاش حوالی اون پل مقاومت کرد و مزد عملش رو گرفت! شهید حاج احمد کاظمی می گه من و مهدی (باکری) با هلیکوپتر خودمون رو به پنج کیلومتری پل شحیطاط و حمید رسوندیم و نزدیک پل در حال مقاومت بودیم که خمپاره ای اومد بین من و حمید و من فقط من دستم زخمی شد اما ترکشش به گلوی حمید خورد و اون هم به کاروان عاشورا پیوست. 🔸حمیدی که وقتی خبر شهادتش رو به همسرش دادن گفت: «چند سال بود که از بی خوابی سفیدی چشماش ندیدم و چشماش همیشه قرمز می شد. خدا رو شکر که دیگه خوابید و استراحت کرد!» 🔸همون حمیدی که تو عملیات آزادسازی خرمشهر با حاج احمد کاظمی جز اولین کسانی بود که وارد شهر و مسجد جامع شد اما امروز آخرین شهدای مفقود ما هم اومدن اما حمید نیومد! 🔸حمیدی که نه آتیش سنگین دشمن و نبود امکانات، بلکه برادرش مهدی مانع برگشت پیکرش به عقب شد. شهید مهدی یاغچیان میگه: «موقع عقب نشینی خواستیم پیکر حمید رو با خودمون بیاریم اما مهدی با قاطعیت اجازه نداد و گفت همه اینها حمید باکری هستند و اگر بقیه رو آوردید عقب بعداً حمید رو هم بیارید اما حمید نیومد و بعثی ها آب رو به سمت خاکریزها هدایت کردند و پیکرش رفت زیر آب!» 🔸میگن وقتی تو ارومیه خبر شهادت رزمنده ها بین مردم پیچید، همه از بزرگی کار مهدی در حیرت بودند و این عمل آرامشی شد بر داغ بچه هاشون. راستی یادم رفت بگم، پیکر حمید که به زیر آب رفت اما آیا پس از گذشت ۴۰ سال کسی از پیکر مهدی خبری دارد؟ پیکر برادر دیگرشان به نام علی که توسط ساواک به لقاءالله پیوست را چه؟ بله خانواده باکری تمام پسرانش مفقود الجسدند! 🔸حمید تو وصیت‌نامه‌اش گفته که: «از راحت طلبی و به دست آوردن روزی به طور ساده دوری نمایيد و دائم بايد فردی پرتلاش و خستگی ناپذير باشيد. آزاده باشيد و به هيچ چيز غير از خدا و آنچه خدایی است دل نبنديد و بدانيد كه دنيا زودگذر و فانی است. قدر انقلاب را بدانيد و مدام در جهت تحكيم مبانی آن كوشا باشيد.»
🌷 شهید حمید باکری به روایت همسرش❣️ ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﻭﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﻣﻘﺪﻣﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪﻧﺪ ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﻭﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﮎ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ...ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ؛ ﺣﻤﯿﺪ ﻣﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺣﻤﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻓﺎﺟﻌﻪﺁﻣﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﻤﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩﺍﻧﺪ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻣﯽﺭﻭﻡ ﺁﻧﺠﺎ... ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺗﺐ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ . ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ: ‏« ﺑﺎﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺍﻥﺩﻭﺍﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺕ ﻣﯽ آﯾﻢ، ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻰ؟ ... ‏ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻧﺠﺎ(ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ)ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﻤﯿﺪ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ... ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺴﻠﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﻤﯿﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺎﯾﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﻔﻘﻮﺩﺍﻻﺛﺮ ﺑﺎﺷﺪ.. ...ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﯾﮏ ‌ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ... ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ... ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺣﻤﯿﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ . ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ ﺣﻤﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﮔﺮﺍﻥﺑﻬﺎﯾﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ . ﺑﻪ ﺁﺳﯿﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ . ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ‏« ﻫﺮﻭﻗﺖ ﯾﮏ ﺣﻤﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻦ، ‌ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﻭ ﯾﮏ ﺣﻤﯿﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦ !!