تولد و شهادت همزمان با تولد و شهادت مولا علی(ع) 🕊️
🌷شهیدحمید عارف
*🌷قسمتی از وصیت: پروردگارا اگر شهادت را نصیبم کردی🕊️بدنم تکه تکه شود تا در برابر سرور شهیدان شرمنده نباشم.🥀همرزم← هوا هنوز تاریک بود🌙که «سعید بهادری» یکی از معاونین تیپ🍂در حالی که پوشیده از خاک بود آمد، گفتم: توی خاک غلت زدی! خندید که نه بابا، تایر موتور رفت روی چیزی و پرتاب شدم🍂۳۵ روز از شهید عارف خبری نبود🥀خبر دادند پیکری پشت تپهای پیدا شده🥀رفتیم و پیکر را دیدیم، ناله سعید بلند شد و زد توی سر خودش🥀پیکر شهید عارف همان مانعی بود که ۳۵ روز پیش،سد راه موتور سعید شده🏍️و پرتش کرده بود روی زمین🥀سعید در تاریکی نفهمیده بود🥀و پیکر را پشت تپه انداخته بود🥀پیکری که فقط یک کتف و سر باشد و وزنی سه-چهار کیلویی🥀معلوم است که در آن تاریکی، هیچکس فکر نمیکند پیکر یک آدم باشد🍂سعید بدجوری احساس گناه میکرد و تا چند روز حال طبیعی نداشت🥀شهید عارف در روز تولد امام علی(ع) به دنیا آمد و در ۲۱ رمضان، روز شهادت مولا علی(ع) مورد اصابت گلوله مستقيم تانک قرار گرفت💥و با بدنی تکه تکه شده🥀به آرزویش رسید*🕊️🕋
📌 دلنوشته عجیب خانواده شهیدحاج #محمد_رضا_زاهدی رحمت الله علیه در وصف این شهید عزیز
🔻بسم رب الشهداء والصدیقین
و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیلالله اموات بل احیا عند ربهم یرزقون...
اللهم تقبل منا هذا القربان🌹
خدایا این قربانی را از ما بپذیر...
خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود...
همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود...
🔻 روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی نماز شبش ترک نمیشد!
🔹خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت میکرد و در ایام ماه مبارک #رمضان، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت...
🔹 میگفت: من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه...
از زمان جنگ هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمیشد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند...
خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد...
🔸️ خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد...! و چه عاقبتی بهتر از #شهادت در روز شهادت امام علی (ع)!
«هنیاً لک»
◇ گوارای وجودت...
◇ به آرزویت رسیدی
📌 چه دعایی کردی سردار کنار مزار مطهر شهید خرازی که بعد از یک هفته در همان جایی که ایستادی مزارت می شود...
🔹 صبح جمعه هفته گذشته، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳، (۱۷ رمضان)، سردار زاهدی کنار مزار شهید خرازی
و اینک بعد از یک هفته در جوارش آرام می گیرد...
◇ آری خداوند مزد تلاشهای او را داد و دعایش را مستجاب کرد...
◇ اینک جسم او در همین جا، بعد از عمری جهاد و چشم انتظاری شهادت، در کنار یاران شهیدش آرام خواهد گرفت ...
🌷شهيد علا حسن نجمه🌷
🌸ولادت: 1993/1/8 (1370/10/18)
✨محل تولد: عدلون،لبنان
🌸شهادت: اکتبر 2016
✨محل شهادت: حلب سوريه
🌸لقب: تراب الحسين
✨سن: 25 سال
☘علاء یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری میکرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش میکرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند.
🌼شهید «علاء» با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، بعد از آنکه اطلاع یافت حملهای جدید علیه تروریستها در پیش است از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگر را به استراحت و مرخصی ترجیح داد.
🥀آخرین نماز صبح «علاء نجمه» نماز وداع او بود، گویی دیگر دنیا برایش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و دیدن او در لباس دامادی باقی نمانده بود.
🥀🌷«علاء» آماده شهادت بود، آماده دیدار محبوب. روز شهادت «علاء» روزی بود که حتی سنگها هم به حالش گریستند و خاکهای زمین طاقت نداشتند تا روی زیبایش را بپوشانند. چه سخت بود وداع آخر مادر شهیدی که تنها آرزویش داماد کردن پسر یتیمش بود در حالیکه باید او را در لباس سفید و کفن بدرقه میکرد.
هدایت شده از روشنگر باشیم/ ولایت مداری
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ دروغ است❌
ایلان ماسک درباره فناوری های جهانی و هوش مصنوعی در راستای توسعه اقتصادی داره صحبت میکنه و اصلا حرفی درباره ایران نمیزنه 😁
اگه ویدیو رو ببینید و به حرفاش دقت کنید از کلمات robot و machine استفاده میکنه
👈تو ویدیو ایلان ماسک میگه باید طرحی بچینیم که مردم سراسر جهان حقوق پایه داشته باشن
بعد خبرنگار میگه حقوق پایه جهانی ؟
ایلان ماسک میگه آره چون به مرور هوش مصنوعی داره جایگزین بسیاری شغل ها میشه و وضعیت اقتصادی مردم سراسر جهان به خطر میفته
بعد در ادامه میگه شغل های بسیار کمی هستند که یه ربات نتونه بهتر اونها رو انجام بده ( یعنی اکثر شغل ها با ورود هوش مصنوعی و ربات ها در خطرن)
آخر ویدیو هم میگه خیلی از افراد با شغلشون به زندگیشون معنی میبخشن که اگه این اتفاق بیفته دیگه زندگی برای اونها معنی پیدا نمیکنه
#هوشمصنوعی
https://eitaa.com/joinchat/796786706Ce0f70663e2
⭕️ شهید گلفروش
اُعجوبه ۱۱ سالهای که حاج قاسم تربیت کرد.
❇️ گرچه اهل سنت و افغانستانی بود اما، نامش امیرعلی؛ پدرش فرهاد و پدربزرگش حیدر بود؛ عاشق امام حسین(ع) و پای ثابت هیئت بود و عاقبت هم مزد زیارتهای مزارحاج قاسم با پای پیاده را، با شهادت گرفت.
🔶 این اُعجوبهٔ ۱۱ سالهای که به ظاهر «کودک کار» بود و «ضایعات بازیافتی» جمع میکرد، لقمه میجوید و در دهان پدر بیمار و بدون دندانش میگذاشت.
🔶 پریسا بامری(مادر شهید): با آن که اهل سنت هستیم اما امیرعلی محرم و صفرها با ما به عروسی نمیآمد، با آنکه به خاطر افغانستانی بودن طعنه میشنیدیم، به هیئتها و حسینیهها میرفتیم.
#شهید_امیرعلی_بامری
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
یک سجده تا بهشتــــ🕊️
🌷شهید یوسف شریف
*🌷همرزم← در هور گرما بیشتر از 50 درجه بود☀️آنها که در هور بودند میدانند فقط عاشقان تحمل ماندن در آنجا را دارند🍂یکی از بچههای مخابرات آنجا گفت: تا بحال چند بار به برادر شریف اصرار کردهاند که برای تجدید روحیه از اینجا برود🥀اما او گفته حداقل یک ماه به من فرصت بدهید تا روزهام را بگیرم🌙او ۳۰ روز در گرمای شدید هور روزه گرفت🌙میگفت:« دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم»📿همرزم← در حال عکس گرفتن بودم📷 که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است، فکر کردم نماز میخواند📿اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم📷 دستم را که روی کتف او گذاشتم به پهلو افتاد🥀دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده🥀صورتش که دیدم زانوهایم سست شد گفتم اینکه یوسف است🥀۱۵ روز بعد از شهادتش خودم را روی سینه اش انداختم، بوی عطر و گلاب میداد🌙مردم التماس میکردند که صورت نورانیاش را ببینند🌙او با گلولهای بر سینهاش🥀برخاک سجده کرد تا به آسمان برسد و چه زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋
📌 وقتی شهید مسعودی صحنه عاشورا را در شلمچه به نمایش گذاشت.
🔹️ چراغی که عَلَمِ علمداری اسماعیل در کربلای چهار شد با شهادت ایشان صحنه عاشورا را به تصویر کشید.
◇ رزمندگانی که در وسط معرکه جنگ بودند با شهادت مسعود خود را در میدان کربلا میدیدند.
🔹 شهید مسعودی قرار بود با چراغ مخصوص، راه رو به بچه ها نشون بدهد
◇ چراغ در دست راستش بود که تیری به دستش خورد
◇ گفتیم: اسماعیل چراغ رو رهاش کن؛
◇ گفت: "نه! من راهنما هستم"
🔸️ با دست چپ چراغ رو گرفت؛تیری به پهلویش نشست، باز هم کوتاه نیامد؛ و ادامه داد.
◇ تیر بعد به دست چپش خورد چراغ رو به دندان گرفت؛ تیر بعد به فکش خورد؛ چراغ که افتاد خودش هم افتاد.
◇ «و همرزمان شهید مسعودی می گویند: او هنوز هم به ما راه را نشان می دهد»
◇ آری علمداران، علمداری را از عباس بن علی(ع) آموخته اند
"اَلا لایَحمِلُ هذا العَلَمَ اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ اَهلُ الصَّبرِ"
🔻 «سردار شهید اسماعیل مسعودی» پس از سالها جهاد و مبارزه، در پنجم دی ماه ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۴ به خیل عاشوراییان هشت سال دفاع مقدس پیوست
◇ و با مرگ سرخ او، اسماعیلی دیگر سر بر قربانگاه خاک شلمچه گذاشت.
◇ پیکر مطهر این سردار شهید، پس از یازده سال غربت، در یکی از روزهای آفتابی سال ۱۳۷۶ بر نسیم دستهایی آسمانی، تشییع و در گلستان شهدای اقلید، در کنار همرزمان و دیگر برادر شهیدش «رضا مسعودی» به خاک سپرده شد.
✍ فرازی از وصیتنامۀ شهید:
«دوستان! اگر خواهان امان نامه از طرف خداوند در آن عالمید، به دشمنان خداوند امان ندهید.»
✖️امروز سالگرد شهادت مردیست که..
🔺تا قبل ار ۱۰ سالگی ۳ کتاب ارزشمند نوشت!!
🔺در سن ۱۴ سالگی مجتهد شد!!
🔺کسی که اولین کتاب مدوّن اقتصاد اسلامی در طول تاریخ شیعه را نوشت
🔺کسی که امام(ره) دستور مطالعه ی کتابهاش را داد
🔺کسی که رهبری او را عمود فکری نظام اسلامی و شهادتش را «ضربه ی سهمگین» عنوان کرد
۱۹ فروردین ماه سال ۱۳۵۹، روز شهادت نابغه ای که همچنان نمی شناسیم...!!!
🌹 ۱۹ فروردین سالگرد شهادت، آیت الله سید محمد باقر صدر(شاگرد افتخاری امام راحل در نجف) و خواهر فاضله اش، بنت الهدی صدر به دست صدام جنایتکار، تسلیت باد
♦️امام خمینی(رضوان الله)
ایشان مغز متفکر اسلامی بود و امید این بود که اسلام از او بهرهبرداریهای زیادتری بکند و من امیدوارم که کتابهای این مرد بزرگ مورد مطالعه مسلمین قرار بگیرد و انشاءاللّه خداوند تعالی او را با اجداد بزرگش محشور فرماید و خواهر بزرگوار مظلومۀ او را هم با جدهاش محشور کند! ۶۰/۱/۲۰
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
✖️امروز سالگرد شهادت مردیست که.. 🔺تا قبل ار ۱۰ سالگی ۳ کتاب ارزشمند نوشت!! 🔺در سن ۱۴ سالگی مجتهد شد
به صدام گفتن چرا بعد از کشتن صدر خواهرش راهم کشتی
گفت من اشتباه یزید را تکرار نمیکنم
زینب بود که بعد از حسین نامش را زنده کرد.
#شهیدمحمدباقرصدر
#شهیدهدےصدر
#سالروزشهادت
#یادشهداباصلوات
#خاطره 📚
راوی: برادر شفیعی
بعد از جلسه برگشتیم، ساعت ۲ نیمه شب بود، جلسه با برادران ارتشی برای مشخص کردن محل پایگاه برای عملیات بود که بی نتیجه بود. بروجردی رفت به اتاق نقشه و شروع به بررسی کرد، باید محل پایگاه هرچه زودتر مشخص میشد وگرنه تا مدتها نمی توانستیم عملیات کنیم. از خستگی و فشار کار زیاد پلکهایم سنگین شد وخوابم برد. قبل از نماز صبح از خواب پریدم.
#بروجردی آمد توی اتاق، چهره اش آرامش خاصی پیدا کرده بود واز غم وناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود.
دلم گواهی داد که خبری شده است، رو به من کرد وپرسید: نماز امام زمان (علیه السلام) را چطور می خوانند؟
با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می خواهی نماز امام زمان (علیه السلام) را بخوانی؟ گفت:
نذر کرده ام وبعد لبخندی زد.
گفتم: باید رساله بیاورم. رساله را آوردم واز روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن.
مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را این جا بزنیم، همه تعجب کردند.
بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد وگفت: باید پایگاه اینجا باشد.
فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه ونقطه ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب بود لبخندی از رضایت زد وگفت:
بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی شود.
همه تعجب کرده بودند، دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم، ولی به نتیجه نمی رسیدیم حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم وساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم، همه می گفتند: بهترین نقطه همین جاست وباید پایگاه را همین جا زد.
رفتم سراغ برادر بروجردی گوشه ای نشسته بود ورفته بود توی فکر. چهره اش خسته نشان می داد، کار سنگین این یکی دو روز وکم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود، با این که چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می درخشیدند وشادمانی می کردند. پهلوی او نشستم دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است.
گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الان چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم وبحث می کنیم به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس #امام_زمان (علیه السلام) وگفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید وفکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمکمان کن.
بعد پلک هایم سنگین شد وبا خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان (علیه السلام) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد وهمان جا روی نقشه خواب رفتم.
تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم.
آمد وگفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است وبا دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم ومحلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم.
از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم وآمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلا به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم وخلاصه اینگونه وبا توسل به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) مشکل رزمندگان اسلام حل شد.
#شهید سرلشکر #محمد_بروجردی فرمانده عملیات غرب کشور
کتاب ۱۴ سردار شهید