eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهيد علا حسن نجمه🌷 🌸ولادت: 1993/1/8 (1370/10/18) ✨محل تولد: عدلون،لبنان 🌸شهادت: اکتبر 2016 ✨محل شهادت: حلب سوريه 🌸لقب: تراب الحسين ✨سن: 25 سال ☘علاء یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری می‌کرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش می‌کرد، برای فرزندان دوستان شهیدش به ویژه شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند. 🌼شهید «علاء» با وجود به پایان رسیدن دوران خدمتش، بعد از آنکه اطلاع یافت حمله‌ای جدید علیه تروریست‌ها در پیش است از بازگشت به خانه خودداری کرد و بودن در صف رزمندگان در عملیاتی دیگر را به استراحت و مرخصی ترجیح داد. 🥀آخرین نماز صبح «علاء نجمه» نماز وداع او بود، گویی دیگر دنیا برایش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و دیدن او در لباس دامادی باقی نمانده بود. 🥀🌷«علاء» آماده شهادت بود، آماده دیدار محبوب. روز شهادت «علاء» روزی بود که حتی سنگ‌ها هم به حالش گریستند و خاک‌های زمین طاقت نداشتند تا روی زیبایش را بپوشانند. چه سخت بود وداع آخر مادر شهیدی که تنها آرزویش داماد کردن پسر یتیمش بود در حالیکه باید او را در لباس سفید و کفن بدرقه می‌کرد.
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دروغ است❌ ایلان ماسک درباره فناوری های جهانی و هوش مصنوعی در راستای توسعه اقتصادی داره صحبت می‌کنه و اصلا حرفی درباره ایران نمیزنه 😁 اگه ویدیو رو ببینید و به حرفاش دقت کنید از کلمات robot و machine استفاده می‌کنه 👈تو ویدیو ایلان ماسک میگه باید طرحی بچینیم که مردم سراسر جهان حقوق پایه داشته باشن بعد خبرنگار میگه حقوق پایه جهانی ؟ ایلان ماسک میگه آره چون به مرور هوش مصنوعی داره جایگزین بسیاری شغل ها میشه و وضعیت اقتصادی مردم سراسر جهان به خطر میفته بعد در ادامه میگه شغل های بسیار کمی هستند که یه ربات نتونه بهتر اونها رو انجام بده ( یعنی اکثر شغل ها با ورود هوش مصنوعی و ربات ها در خطرن) آخر ویدیو هم میگه خیلی از افراد با شغلشون به زندگیشون معنی میبخشن که اگه این اتفاق بیفته دیگه زندگی برای اونها معنی پیدا نمیکنه https://eitaa.com/joinchat/796786706Ce0f70663e2
⭕️ شهید گلفروش اُعجوبه ۱۱ ساله‌ای که حاج قاسم تربیت کرد. ❇️ گرچه اهل سنت و افغانستانی بود اما، نامش امیرعلی؛ پدرش فرهاد و پدربزرگش حیدر بود؛ عاشق امام حسین(ع) و پای ثابت هیئت بود و عاقبت هم مزد زیارت‌های مزارحاج قاسم با پای پیاده را، با شهادت گرفت. 🔶 این اُعجوبه‌ٔ ۱۱ ساله‌ای که به ظاهر «کودک کار» بود و «ضایعات بازیافتی» جمع می‌کرد، لقمه می‌جوید و در دهان پدر بیمار و بدون دندانش می‌گذاشت. 🔶 پریسا بامری(مادر شهید): با آن که اهل سنت هستیم اما امیرعلی محرم‌ و صفرها با ما به عروسی نمی‌آمد، با آن‌که به خاطر افغانستانی بودن طعنه می‌شنیدیم، به هیئت‌ها و حسینیه‌ها می‌رفتیم. ‌┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈  اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج
یک سجده تا بهشتــــ🕊️ 🌷شهید یوسف شریف *🌷همرزم← در هور گرما بیشتر از 50 درجه بود☀️آن‌ها که در هور بودند می‌دانند فقط عاشقان تحمل ماندن در آنجا را دارند🍂یکی از بچه‌های مخابرات آنجا گفت: تا بحال چند بار به برادر شریف اصرار کرده‌اند که برای تجدید روحیه از اینجا برود🥀اما او گفته حداقل یک ماه به من فرصت بدهید تا روزه‌ام را بگیرم🌙او ۳۰ روز در گرمای شدید هور روزه گرفت🌙میگفت:« دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم»📿همرزم← در حال عکس گرفتن بودم📷 که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است، فکر کردم نماز می‌خواند📿اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم📷 دستم را که روی کتف او گذاشتم به پهلو افتاد🥀دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده🥀صورتش که دیدم زانوهایم سست شد گفتم اینکه یوسف است🥀۱۵ روز بعد از شهادتش خودم را روی سینه اش انداختم، بوی عطر و گلاب میداد🌙مردم التماس میکردند که صورت نورانی‌اش را ببینند🌙او با گلوله‌ای بر سینه‌اش🥀برخاک سجده کرد تا به آسمان برسد و چه زیبا به آرزویش رسید*🕊️🕋
📌 وقتی شهید مسعودی صحنه عاشورا را در شلمچه به نمایش گذاشت. 🔹️ چراغی که عَلَمِ علمداری اسماعیل در کربلای چهار شد با شهادت ایشان صحنه عاشورا را به تصویر کشید. ◇ رزمندگانی که در وسط معرکه جنگ بودند با شهادت مسعود خود را در میدان کربلا می‌دیدند. 🔹 شهید مسعودی قرار بود با چراغ مخصوص، راه رو به بچه ها نشون بدهد ◇ چراغ در دست راستش بود که تیری به دستش خورد ◇ گفتیم: اسماعیل چراغ رو رهاش کن؛ ◇ گفت: "نه! من راهنما هستم" 🔸️ با دست چپ چراغ رو گرفت؛تیری به پهلویش نشست، باز هم کوتاه نیامد؛ و ادامه داد. ◇ تیر بعد به دست چپش خورد چراغ رو به دندان گرفت؛ تیر بعد به فکش خورد؛ چراغ که افتاد خودش هم افتاد. ◇ «و همرزمان شهید مسعودی می گویند: او هنوز هم به ما راه را نشان می دهد» ◇ آری علمداران، علمداری را از عباس بن علی(ع) آموخته اند "اَلا لایَحمِلُ هذا العَلَمَ اِلّا اَهلُ البَصَرِ وَ اَهلُ الصَّبرِ" 🔻 «سردار شهید اسماعیل مسعودی» پس از سالها جهاد و مبارزه، در پنجم دی ماه ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۴ به خیل عاشوراییان هشت سال دفاع مقدس پیوست ◇ و با مرگ سرخ او، اسماعیلی دیگر سر بر قربانگاه خاک شلمچه گذاشت. ◇ پیکر مطهر این سردار شهید، پس از یازده سال غربت، در یکی از روزهای آفتابی سال ۱۳۷۶ بر نسیم دستهایی آسمانی، تشییع و در گلستان شهدای اقلید، در کنار همرزمان و دیگر برادر شهیدش «رضا مسعودی» به خاک سپرده شد. ✍ فرازی از وصیت­نامۀ شهید: «دوستان! اگر خواهان امان نامه از طرف خداوند در آن عالمید، به دشمنان خداوند امان ندهید.»
✖️امروز سالگرد شهادت مردیست که.. 🔺تا قبل ار ۱۰ سالگی ۳ کتاب ارزشمند نوشت!! 🔺در سن ۱۴ سالگی مجتهد شد!! 🔺کسی که اولین کتاب مدوّن اقتصاد اسلامی در طول تاریخ شیعه را نوشت 🔺کسی که امام(ره) دستور مطالعه ی کتابهاش را داد 🔺کسی که رهبری او را عمود فکری نظام اسلامی و شهادتش را «ضربه ی سهمگین» عنوان کرد ۱۹ فروردین ماه سال ۱۳۵۹، روز شهادت نابغه ای که همچنان نمی ‌شناسیم...!!! 🌹 ۱۹ فروردین سالگرد شهادت، آیت الله سید محمد باقر صدر(شاگرد افتخاری امام راحل در نجف) و خواهر فاضله اش، بنت الهدی صدر به دست صدام جنایتکار، تسلیت باد ♦️امام خمینی(رضوان الله) ایشان مغز متفکر اسلامی بود و امید این بود که اسلام از او بهره‌برداری‌های زیادتری بکند و من امیدوارم که کتابهای این مرد بزرگ مورد مطالعه مسلمین قرار بگیرد و انشاءاللّه‌ خداوند تعالی او را با اجداد بزرگش محشور فرماید و خواهر بزرگوار مظلومۀ او را هم با جده‌اش محشور کند! ۶۰/۱/۲۰ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
📚 راوی: برادر شفیعی بعد از جلسه برگشتیم، ساعت ۲ نیمه شب بود، جلسه با برادران ارتشی برای مشخص کردن محل پایگاه برای عملیات بود که بی نتیجه بود. بروجردی رفت به اتاق نقشه و شروع به بررسی کرد، باید محل پایگاه هرچه زودتر مشخص میشد وگرنه تا مدتها نمی توانستیم عملیات کنیم. از خستگی و فشار کار زیاد پلکهایم سنگین شد وخوابم برد. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. آمد توی اتاق، چهره اش آرامش خاصی پیدا کرده بود واز غم وناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود.  دلم گواهی داد که خبری شده است، رو به من کرد وپرسید: نماز امام زمان (علیه السلام) را چطور می خوانند؟  با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می خواهی نماز امام زمان (علیه السلام) را بخوانی؟ گفت:  نذر کرده ام وبعد لبخندی زد.  گفتم: باید رساله بیاورم. رساله را آوردم واز روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن.  مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را این جا بزنیم، همه تعجب کردند.  بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد وگفت: باید پایگاه اینجا باشد.  فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود. رفت طرف نقشه ونقطه ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب بود لبخندی از رضایت زد وگفت:  بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی شود. همه تعجب کرده بودند، دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم، ولی به نتیجه نمی رسیدیم حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم وساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم، همه می گفتند: بهترین نقطه همین جاست وباید پایگاه را همین جا زد.  رفتم سراغ برادر بروجردی گوشه ای نشسته بود ورفته بود توی فکر. چهره اش خسته نشان می داد، کار سنگین این یکی دو روز وکم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود، با این که چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند ولی انگار می درخشیدند وشادمانی می کردند. پهلوی او نشستم دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است.  گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الان چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم وبحث می کنیم به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:  شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس (علیه السلام) وگفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید وفکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمکمان کن.  بعد پلک هایم سنگین شد وبا خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه نماز امام زمان (علیه السلام) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد وهمان جا روی نقشه خواب رفتم.  تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم.  آمد وگفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است وبا دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم ومحلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم.  از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم وآمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلا به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم وخلاصه اینگونه وبا توسل به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. سرلشکر فرمانده عملیات غرب کشور کتاب ۱۴ سردار شهید
یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن. ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى؟ زد زیرگریه هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد. تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت؟ باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود. گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباش. چی شده بى بى جان. ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده... سه روزبعد سیدمصطفى حسینى که خواب رو دیده بودشهیدشد. شهید شهید_سیدمصطفی_حسینی تیپ فاطمیون
⬅️ شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد؛ تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد. او درباره تحصیلات دانشگاهی خود می‌گوید: "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را، اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و...در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم..." سید مرتضی آوینی، فیلم سازی را در اوایل پیروزی انقلاب و در گروه تلویزیونی جهاد آغاز کرد. گروه جهاد، اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. سید مرتضی آوینی در این‌ باره می‌گوید: "وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون." سید مرتضی آوینی علاوه بر کارهای مستندسازی به کار تالیف نیز می‌پرداخت. شروع کار مطبوعاتی او از اواخر سال 1362، با نگارش مقالاتی برای نشریات "اعتصام" و "جهاد" آغاز شد. او نگارش کتاب فتح خون که به ماجرای قیام امام حسین علیه السلام می‌پردازد را در سال 1366 به انجام رساند. دوران اوج فعالیت مطبوعاتی وی در فاصله سال های 68 تا 72 و در ماهنامه‌ی سوره بود. مقالات وی در این دوران، شامل موضوعاتی درباره مسایل نظری سینما، نقد فیلم، تحلیل‌های نظری درباره ی هنرهای قدیم و جدید، موضوعات اعتقادی و مسایل جهان معاصر می‌شود. اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند. اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند. روحش شاد و مهمان اباعبدالله علیه السلام ان شالله
سید شهیدان اهل قلم🕊 🌷شهید سید مرتضی آوینی محل تولد: شهر ری محل شهادت: فکه *🌷او کارگردان فیلم مستند و روزنامه‌نگار حوزهٔ فرهنگی اهل ایران بود🌙کلام شهید← خون دادن برای امام خمینی زیباست💫 اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است.🌙همرزم← پای سید روی مین رفت💥پایت روی آن برود، 1300، 1400 ساچمه بیرون می‌ریزد.تقریباً در آن صحنه همه زخمی شدیم🥀من عقب برانکارد سید را گرفته بودم🥀پا از مویرگ‌ها جدا شده بود🥀و سه چهار بار پایش زیر پایم افتاد و روی زمین کشیده شد🥀بی‌شباهت به صحنه‌ی شهادت آقا اباالفضل العباس(ع) نبود🥀که می‌گفتند به پا ضربه زدند و پا از روی اسب کشیده می‌شد.🥀پایش را برداشتم و روی سینه‌اش گذاشتم🥀و شروع کرد مادرش را صدا زدن: «یا فاطمه زهرا(س)🥀خیلی دردش زیاد بود یک جا دیگر نتوانست تحمل کند گفت: «خدایا! همه گناهانم را ببخش و مرا شهید کن»🥀این آخرین ذکر سید بود و بعد از آن به اِغما رفت و دوربینش به هنگام شهادت خاموش شد📷🥀20 فروردین 1372 بود در فکه و در حال ساخت مجموعه مستند و تلویزیونی روایت فتح📷 که او بر اثر برخورد با مین‌🥀به شهادت رسید.*🕊️🕋
هدایت شده از معلمانه/ جعفر روحی
🌺در سالگرد شهادت برادر عزیزم سپاسگزار خواهم بود از طریق لینک زیر هدیه ای نثار روح این شهید بفرمایید👇 https://iPorse.ir/6248580