💟حمید موقعی که بچه بود یه عالمی داشت که اگر یه چیزی رو می خواست، می رفت تا آخر برسد بهش. وقتی حمید بزرگ شد دیگر قلدری او محدود به چهار دیواری خانه و مدرسه نبود. از هرکس خوشش نمی آمد پاپیچش می شد. اهل محله همه از او گریزان بودند. از رودررویی با او واهمه داشتند. همه نگران بودند و ناامید. فقط دعا می کردند.همه نذر کرده بودند که روضة پنج تن برا سیدحمید بخونن تا سید خوب بشه. همة پول توی جیبش را خرج کفش و لباس و ظاهر خودش می کرد تا شاید با آراستن ظاهر، همه او را صاحب کمالات بدانند.
💟 حمید برای همه قلدر بود به جز بی بی. خشم مادر او را به وحشت می انداخت. از عاق شدن می ترسید. به بی بی قول داد درس بخواند و خواند. بعد از دیپلم ادامه داد و فوق دیپلم مکانیک را گرفت. ولی در همة این سال ها ناآرام بود. قُد بود، سرکش بود، خودش نمی دانست به دنبال چیست. یک روز وقتی به خانه برمی گشت. جسد غرق در خون سیدرضا را در حیاط منزل دید. به جای پدر و بی بی دیگران را گریان و عزادار دید. آنچه در مقابل چشمانش بود باور نمی کرد،طاقت نیاورد، نعره کشید و بر سر و صورت خود کوبید. هیچ کس نتوانست او را آرام کند، جز بی بی.
💟بی بی خود آرام بود و راضی. حمید از رفتار بی بی متعجب بود. آخر برادرش رضا کشته شده بود. بی بی آرام گفته بود کشته نه، شهید شده. حمید قادر به تحلیل اتفاقات دور و برش نبود. شهادت رضا و رفتار بی بی در قبال شهادت فرزند، حمید را به شدت تکان داده بود.حمید دانست بی بی صاحب معرفتی است که او فاقد آن است. این آگاهی سرآغاز فروریختن همة باور های حمید شد.
📌 روایت شهیدی که در آغوش امام حسین به شهادت رسید.
🔹️ سـر پست نگهبـانی نشسته بـود رو به قبلــه با خودش زمزمه میکرد و اطـراف رو می پائیـد.
◇ نفـر بعـدی که رفت پست رو تحـویل بگیـره دید مهـدی رفته سجـده؛ هر چی صداش زد صدایی نشنید. اومد بلنـدش کنـه دید تیـر خـورده تـوی پیشونیش و بشهادت رسیده.
◇ فکـر شهـادتش اذیتمـون میکـرد؛ هم تنهـا شهـید شده بود هـم مـا دیـر فهمیدیم.
🔸️ خیـلی خـودمـون رو خـوردیم. تـا اینـکه یـه
شـب اومـده بـود بـه خـواب یکـی از بچـه هـا و گفـت: « نگـران نبـاشید! تنهــا نبـودم. همـین کـه تیـر اصابت کرد بـه پیشـونیم؛ به زمیـن نرسیـده افتـادم تـو آغـوش آقـام امـام حسـین (ع).»
📚 خـط عاشقی / حسین کاجی
🔻تک بیتی سروده #شهید_مهدی_شاهدی
● عاشـق که شدی تیر به سر باید خورد
● زهـریست کـه مانند شکـر بایـد خـورد
همه تبلیغات روانی آمریکاییها را بهم ریخته بود، کینهاش را به دل گرفتند، آن هم چه کینهای. وحشیانهترین رفتاری را که ممکن است با یک اسیر صورت بگیرد، انجام دادند؛ همان کسانی که با پوشش رسانهای، ژستهای بشر دوستانه و حقوق بشری به خود میگیرند.
به گزارش خبرنگار ایمنا، نمیخواست حرف امام (ره) زمین بماند. به همراه یارانش عزمشان را جزم کرده بودند که ضربه مهلکی به ناوهای آمریکایی که آن روزها آزادانه در خلیجفارس جولان میدادند، وارد سازند. خودشان را برای یک عملیات مقابله با مثل آماده کردند، میخواستند نشان دهند که آبهای نیلگون خلیج فارس نه برای آمریکاییها و نه برای نوکرشان چندان هم امن نیست.
زمان موعود فرا رسید، اولین کاروان از نفتکشهای کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتاد. در آن زمان آمریکاییها عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفقیتآمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت میشد.
هیچکس خبر نداشت که شهید نادر مهدوی و یارانش چه خوابی برای این نفتکش دیده بودند. نفتکش به فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی رسیده بود که صدای مهیب و گوشخراشی به گوش رسید، بریجتون در اثر برخورد با مینهای کار گذاشته شده توسط رزمندگان ایرانی منفجر شده بود.
همه تبلیغات روانی آمریکاییها را بهم ریخته بود، کینهاش را به دل گرفتند، آن هم چه کینهای. وحشیانهترین رفتاری را که ممکن است با یک اسیر صورت بگیرد، انجام دادند، حتی به پیکر بیجانش هم رحم نکردند، دستوپایش را با طناب بستند، در سینهاش میخ کوبیدند و به بازوهایش شلیک کردند؛ همان کسانی که با پوشش رسانهای ژستهای بشر دوستانه و حقوق بشری به خود میگیرند.
هدایت شده از روشنگر باشیم/ ولایت مداری
🇮🇷 از سامانه پدافند هوایی گنبدی ایران چه میدانید؟
بخش اول : اخلال گر گنبدی و جهتی شاهد
بخش دوم : هلی شات ، کوادکوپتر و کوادروتور چیست ؟
بخش سوم : سامانه های پدافندی ارتش
https://eitaa.com/joinchat/796786706Ce0f70663e2
.
خاطره : " لباس سبز"
به روایت از : خواهر شهید
دوره آموزشیاش که تمام شد ، لباس فرم سپاه را تحویل گرفت و به خانه آمد . حال و هوایی عجیبی داشت . اصرار داشتیم آنها را بپوشید تا ببینیم در لباس سبز سپاه چه جلوه ای پیدا می کند . اول قبول نکرد . خیلی که به او اصرار کردیم کوتاه آمد ، ولی قبل از به تن کردن آن ناگهان حالش منقلب شد و به شدت زد زیر گریه . از مادرمان با التماس درخواست کرد که قبل از پوشیدن لباس برای او دعا کند . می گفت : ننه تا تو برایم دعا نکنی من لیاقت پوشیدن این لباس را نخواهم داشت . مادر که تاب دیدن گریه و بی تابی مهدی را نداشت بلافاصله دعاکرد . مهدی رفت توی اتاق دیگر ، لباسش را عوض کرد و برگشت . خدایا چه می دیدیم ؟ لباس سبز سپاه چقدر به قد رشید و چهره سبزه اش می آمد ! شده بود عین ماه شب چهارده . از این که چشمهای ما آنطور به او خیره شده بود خیلی خجالت می کشید ، چند دقیقه بعد رفت و لباس فرم را در آورد و آن را با نهایت احترام تا کرد و گذاشت داخل گنجه . بعد ازآن روز هرچه به او اصرار کردم یکبار دیگر ، محض خوشی دل من چند دقیقه آن لباس را توی خانه بپوشد ، قبول نکرد . بار آخر گفت : آبجی ، پشت این لباس فرم، کلی حکمت خوابیده، در زمان جنگ یک نفر سپاهی موقعی حق دارد این لباس سبز و آن آیه مقدس دوخته شده بر روی سینه اش را بپوشد که توی میدان جنگ حضور داشته باشد. به همین خاطر نه ما اعضای خانواده و نه هیچ کدام از دوست سپاهی و بسیجی اش هیچ وقت ندیدیم او در شهر یا اصلاً مناطق پشت جبهه ، لباس فرم سبز سپاه را بپوشد . مهدی می گفت : "لباس سبز سپاه لباس رزم حضرت علی اکبر (ع) است . این لباس را فقط باید در میدان رزم پوشید ."
#شهید_مهدی_خندان
#فرمانده_دلاور_تیپ_عمار
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
🗓 ۲ اردیبهشت؛ سالروز شهادت بزرگمردی
از تبار مجاهدان فی سبیل الله
#سردار_حاجحسین_بصیر
بزرگ مردی از تبار علویان مازندران ؛
او مالک اشتری بود در لشکر ۲۵ کربلا
که با عهد و پیمانش بارها به قربانگاه
رفت تا به وظیفه عمل کرده باشد.
حسین بصیر ؛ حسینی بود و با نثارِ
جانِ خود در دفاع از انقلاب اسلامی
به کاروان حسین (ع) پیوست.
[شهادت: ماووت ۱۳۶۶ کربلای ۱۰]
"روحششادباصلوات"
🔷️#خاطره ای از همرزم شهید حاج حسین بصیر
تو حتما شهید می شوی🕊
حاج بصیر همیشه بیم داشت که مبادا به درجه رفیع شهادت نائل نشود یکبار من به ایشان عرض کردم: حاجی حتماً یک مصلحتی است که خداوند شما را نگه داشته است. در حال حاضر جنگ به وجود شما نیازمند است، اما حاجی باز نگران بود، تا اینکه بعد از مدتی دیدم که حاجی مثل سابق اظهار نگرانی نمی کند و در روحيا ایشان هم تغییرات زیادی به وجود آمده بود.
....در آخر مراسم دعا گفت: خداوندا به رزمندگان ما طول عمر با عزت عنایت فرما! به من هم طول عمر عنایت کن تا بیشتر بمانم و بیشتر خدمت کنم. پس از شنیدن این صحبت ها تعجحب کردم و روزی از حاجی پرسیدم: حاجی شما همیشه اظهار نگرانی می کردید که چرا از دوستان شهیدت عقب مانده ای و به شهادت نرسیده ای و همیشه آرزوی شهادت می کردی اما مدتی است که می بینم آن نگرانی سابق را نداری بلکه دعا می کنی بیشتر زنده بمانى؟!
حاجی که منظور مرا متوجه شده بود، نگاهی عمیقانه به من انداخت و گفت: راستش مدتی قبل در عالم رویا سراغ امام حسین (ع) را گرفتم، به اردوگاه آن حضرت (ع) رفتم و از اصحاب ایشان سراغ خیمه حضرت (ع) را گرفتم. نزدیک خیمه شدم و از فردی که از خیمه آقا محافظت می کرد اجازه ورود خواستم آن شخص گفت: آقا هیچ کس را به حضور نمی پذیرند، ناراحت شدم و دوباره گفتم: فقط یک سئوال از ایشان دارم. او گفت: هر سئوالى داری آن را مکتوب بنویس تا از آقا برایتان جواب بگیرم.
....من در برگه ای خطاب به امام حسین (ع) نوشتم: آیا من شهید می شوم؟ آقا در جواب نوشتند: بله شما حتماًً شهید می شوید. _حال که مطمئن شدم به شهادت می رسم؛ دوست دارم بیشتر زنده بمانم تا در جنگ خدمت بیشتری کنم. حاج بصیر در این دنیا به معرفت شهدا رسیده بود و آرزو می کرد؛ بماند و در راه خدا جهاد کند تا ذخیره و اندوخته بیشتری برای آخرت کسب كند.
راوی: سردار حاج کمیل کهنسال
🗓 دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ - سالروز شهادت سردار بی ادعای لشگر ۲۵ کربلا، حاج حسین بصیر - عملیات کربلای ۱۰ - منطقه ماووت عراق
📌 شهید حاج بصیر در نامه ای به پسرش: «مهدی جان، تو مرد خانهای، اجرت را ضایع نکن...»
🔹 سردار شهید حاج حسین بصیر، قائم مقام فرمانده لشگر ۲۵ کربلا از مازندران در دوران دفاع مقدس نامه ای را به فرزندش «مهدی» مینویسد که سندی از غرور و عزت است و در آن خطاب به ایشان می گوید:
◇ مهدی جان! تو پدر منزل هستی و مسوولیت تو حالا سنگین است. خوشا به حال تو كه در این سن و سال مسوولیت منزل به دوش تو افتاد و من به تو افتخار می كنم.
◇ طوری رفتار كن كه هیچ كس خیال نكند پدرت در جبهه است و تنها هستی به كسی نگو بابام جبهه است، اجرت را ضایع نكن..
◇ وقتی دلتنگ شدی سری به مزار شهدا بزن و زیارت كن و به آنها بگو اگر شما شهید شدید. بابام سنگر شما را پر كرده و انشاء الله راه كربلا باز می شود و پدرتان و مادرتان و همسر و فرزندان تان به پیش امام حسین(ع) می روند و زیارت می كنند.
◇ اگر یک فرزند شهید را دیدی نزدیک او برو و با او صحبت كن و دلداری بده و برادرانه و با محبت رفتار كن كه او احساس كمبود نكند. به او بگو رزمندگان انشاءالله پیروز می شوند و انتقام خون شهدای ما را می گیرند.
🔻 در حین عملیات کربلای ۱۰ در دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ حاج حسین بصیر بر فراز ارتفاعات ماووت با خمپاره دشمن به شهادت رسید.
◇ مزار شهید حاج حسین بصیر در گلزار شهدای “فریدونکنار” می باشد.
#قائممقامفرماندهلشکر۲۵کربلا
#سردارشهیدحاجحسینبصیر
#شهادت۲اردیبهشت۱۳۶۶_ماووت
اولین فرمانده اَرتشی که ترور شد🕊
🌷شهید سید محمد ولی قرنی
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۲۹۲
تاریخ شهادت: ۳ / ۲ / ۱۳۵۸
محل تولد: تهران
مزار: قم
محل شهادت: تهران
🌷شهید قرنی اولین🌱شهید صیاد شیرازی دومین🌱و شهید قاسم سلیمانی سومین🌱سپهبد تاریخ جمهوری اسلامی ایران هستند که هر سه به فاصله ۲۰ سال ترور و شهید شدند🕊 سرلشکر محمدولی قرنی در روز 23 بهمن 57 با حکم امام خمینی (ره) ریاست ستاد ارتش ملی اسلامی را برعهده گرفت💫آن زمان امام (ره) تنها کسی را که نزدیک ۱۰ بار از او تعریف کردهاند تیمسار قرنی بوده است، ماموریت او به عنوان رییس ستاد کل ارتش تنها ۴۳ روز طول کشید🍃و بعد از کناره گیری خود از ارتش درست بعد از چند روز از رژه بزرگ ارتش🌱 که در (۲۹ فروردین ۵۸) بود، او روز سوم اردیبهشت 1358 ساعت 11🕚 که در منزل شخصیاش به سر میبرد🍃 به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان مورد هدف گلوله قرار گرفت💥 صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم سوختم»🥀همسرش را که داخل ساختمان بود به حیاط کشاند🥀و او با پیکر غرق در خونش که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد🥀 ضارب شهید سرلشکر قرنی یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که عاقبت دستگیر و اعدام شد❌سرانجام به دستور امام (ره) پیکر شهید قرنی را در حرم حضرت معصومه(س) دفن کردند🕊️🕋
شهادت: ۳ اردیبهشت ۱۳۵۸
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷شهید دفاع مقدس علی چیت سازان🌷 نام: علی چیت سازان(برادر شهید محمدامیر چیت سازان) نام پدر: ناصر ول
📌 روایت بسیار زیبای و گریان شهید چیت سازیان از معرفی شهدا در آلبوم عکس
🔹️ همسر سردار شهید علی چیت سازیان می گوید : صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم.
◇ آلبوم را دوباره گرفت ومهربانانه گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و
جنگیدن منه.»
◇ گفتم: «آخه داری خودت رو اذیت میکنی.»
◇ اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش و گفت: «فرشته؛! اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان میآد.
◇ به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد.
◇ به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: 'زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.'
◇ یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.»
🔹 میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم.
📚 بخشی از کتاب « گلستان یازدهم»
✍به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم حامد بافنده شهیدی که مغازه تره بار داشت زبان افغانستانی یاد گرفت و با فاطمیون به سوریه رفت در آنجا مداحی می کرد و آهنگران جبهه های سوریه لقب یاد گرفته بود.
🔸شهید حامد بافنده حدود اذان ظهر روز یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۶ همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام به درجه والای شهادت و به آرزوش رسید و به محضر اربابش سید و سالار شهیدان شرفیاب شد.