eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌓 شب "عید قربان" سال ۱۳۶۷ 🌷شهادت علیرضا و رسول خالقی پور — دو برادری که در سنین ۱۶ و ۱۹ سالگی در آغوش یکدیگر و در به آسمان پرکشیدند🕊🕊 🌹برادر بزرگتر آنها، نیز در سن ۱۸ سالگی در عملیات (سال ۱۳۶۲) به شهادت رسیذه یود. ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱 ⚪️ نقل قول شهیدان خالقی پور: زمانی که این دو فرزندم در کنار هم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی شده است، غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر آنها را جلوی در خانه آوردند، کنار آن‌ها ایستادم و امام امت را مخاطب قرار داده، گفتم: "اماما سرت سلامت1! او دو فرزند ناقابلم، به اولین پسرم پیوستند؛ ولی هنوز کار ما تمام نشده است. پدرشان که هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود من امیرحسین دو ساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را می‌بندم و چادر به سر، در همه جهات و جبهه‌ها برای پایداری و ایستادگی کشورمان می‌جنگم" 🔹 امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنه‌ای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان(عج) با صلابت ایستادگی کرده و مبارزه خواهیم کرد. 🌴 ما خدا را داریم — تنها نیستم، من در این ۳۵ سال با خاطرات آن‌ها زنده هستم و نفس می‌کشم، احساس من این است که آن‌ها کنار من نفس می‌کشند💕
🌴 روایت واقعی از 🔹در عملیات کربلای یک تیرماه 65 💠 آزادسازی شب دهم تیرماه عمليات کربلای یک، اونشب من با و دونفر از برای پاکسازی میدان مین دوم جلوی خاکریز دشمن مأموريت داشتیم، قبل از حرکت، پشت خاکریز، شهید سیدمحمد (فرمانده تخریب لشگر10) بسيار نگرانِ بازنشدن دشمن بود، برای همين چهار نفری دستهامون رو کف دست راست سید محمد گذاشتیم و عهد کردیم چنانچه تا شروع عملیات سیم خاردارها باز نشد روی سیم خاردار ها بخوابیم ویا توی بدویم و به هر صورت نیروهارا از موانع رد کنیم بعد ازین پیمان بود که سید محمد آرام گرفت و ما جلوی گردان حرکت کردیم. پشت که رسیدیم متوجه نیروهای عراقی شدیم که در میدان مین مشغول کار بودند، بخاطر همین یه مدت کوتاه پشت میدان خوابیدیم تا اینکه نیروهای عراقى کارشان تمام شد و رفتند ما برای پاکسازی آغاز بکار کردیم. با کشیدن مسیری رو برای عبور نیروها با مشخص کردیم و نیروهای رزمنده رو با توکل برخدا ازمعبر عبور دادیم . عملیات شروع شده بود و دشمن با انواع سلاح و ادواتش روی معبر آتیش میریخت. یکی از رزمنده ها به خاطر آتش زیاد دشمن کنار من توی معبر زمین گیر شد. و هرکاری کردم که از معبر رد بشه و با بقیه رزمنده ها با دشمن درگیر بشه نشد. یکی از نیروهای دشمن که متوجه ما شده بود به طرف ما تیراندازی کرد و گلوله به بازوی راست اون رزمنده اصابت کرد. چاره ای نبود چپیه ام رو باز کردم ودور بازوش بستم تا جلوی خونریزی رو بگیرم. دشمن با خمپاره معبر رو زیر آتیش گرفته بود و ما مجبور بودیم جابجا بشیم. خونریزی زیاد بود و اون مجروح تشنه شده بود و به این خاطر آب قمقه خودش و من رو تا تهش سرکشید. زیر بغلش رو گرفتم تا به خاکریز خودی برسونم و تحوبل بچه های امداد بدهم. همین طور که داخل عقب میومدیم در بین میدان مین اول و دوم دیدم یه شهید روی زمین افتاده. خوب که نگاه کردم دیدم پیکر مطهر است که پایش قطع شده بود . بخودم اومدم و دیدم لودر و بلدوزرهای خودی به طرف میدان مین درحرکت هستند. مجروح را پشت خاکریز تحویل آمبولانس دادم و بلافاصله به طرف بلدوزرها دویدم وآنها رابه طرف معبر خودمان که جهت عبور دستگاههای مهندسی گشاد کرده بودیم هدایت کردم. ابتدای راننده بلدوزر دلهره داشت و ایستاد. به شهید تابش گفتم تو برو بالای بلدوزر من توی میدان مین حرکت میکنم اگر بازهم حرکت نکرد خودمون دستگیره های حرکت بلدوزر رو به عقب میکشیم و بلدوزر به سمت جلو حرکت میکنه تا از ميدان رد بشه . خوشبختانه با حرکت شهید تابش وجذبه ای که داشت راننده راه افتاد و دستگاههای مهندسی را برای زدن خاکریز و جانپناه برای رزمندگان به سلامت از عبور دادیم. میدان مین زیر بارش توپ و خمپاره بود و نیاز بود مدام معبر بوسیله ترمیم بشه . تا نزدیکی های صبح مشغول آماده کردن معبر جهت تردد خودروها و وسایل نفلیه پشتیبانی بوديم . هوا روشن شده بود که اومد دنبالمون و به عقب برگشتیم. از اینکه به تکلیفمون عمل کرده بودیم احساس رضایت میکردیم خدا رو شکر که هم معبر باز شد و هم رزمندگان و نیروهای پشتیبانی از آن به سلامت عبور کردند. 💠 . اونایی که برای از مرز به کربلا مشرف میشن از اون معبر به سلامت عبور میکنند. 🌷خدایی یاد اونهایی که برای باز نگهداشتن اون معبر تا به امروز از پا افتادن هم باشید. —(✍️ راوی: سید محسن حسینی)
پر کردن قمقمه‌ها از یخ ... 💦 ☀️ تابستان داغ مهران تیر ماه ۱۳۶۵ اردوگاه عشق حسین قبل از عملیات کربلای یک (ع)
💦 🌷"کارتان بسیار زیبا و تکان دهنده است، این تصمیمی که شما گرفتید، اراده ای بسیار قوی و ایمانی محکم می خواهد، الحمدالله با این کارتان نشان می دهید که در تاریخ مبارزات، بی نظیر هستید، اما جنگ است و اسارت و محاصره و این چیزها را به دنبال دارد، ممکن است حتی چند روزی در مکانی قرار گیرید که از آب و غذا خبری نباشد." 🌷اما بچه ها به هیچ وجه نمی خواستند از تصمیم شان عقب نشینی کنند به همین جهت منتظر شروع عملیات بودند. یکی دو ساعت دیگر عملیات شروع می شد. نام عملیات هم کربلای یک در جبهه ی مهران بود. قبل از شروع عملیات بچه ها واقعاً به تزکیه روح مشغول بودند، هر کدام به گونه ای با خدا گفتگو راز نیاز می کردند.... 🌷....یکی با قرائت قرآن، دیگری با صلوات و دیگری با دعا و نيايش. و آن چه در آن لحظه زیبا و بهشتی به نظر می رسید، حضور یک جرقه ی نورانی در دل هایمان بود. اصلاً شک و تردیدی در اراده و تصمیم بچه ها وجود نداشت، انگار بیعتی دوباره و این بار از همیشه قوی تر و روشن تر با خدا و یارانش داشتند و بی تابی و انتظار بیش از حدشان نشان می داد که منتظر آن لحظه ی ناب و عرفانی هستند. لحظه ای که همه فکر می کردند با این کار تمام تاریکی کینه از دل شان بیرون می ریزد. 🌷همه سر جای خود مستقر بودند، آرام و در سکوت مطلق. سکوتی که بوی حضور می داد، حضور فضایی آکنده از معنویت. تمام کارهایی که باید صورت می گرفت قبلاً بچه ها خودشان با هم هماهنگ کرده بودند و حالا نشسته بودند که رمز عملیات اعلام شود.... 🌷اولین بار که رمز عملیات خوانده شد، دست بچه ها رفت روی قمقمه های آب. قمقمه را بیرون آورده و سر آن را باز کردند، بعد کم کم قمقمه را سرازیر کردند و تمام آب را از قمقمه، روی زمین ریختند این کار حتى یک دقیقه هم زمان نگرفت، حالا همه آماده بودند تا یک واقعیت بزرگ تاریخی را که در صدر اسلام به وقوع پیوسته بود، بار دیگر عینیت ببخشند. 🌷رمز عملیات بهانه ای بود برای اجرای این کار و این بار با تمام وجود منتظر بودند تا برای بار آخر رمز عملیات اعلام شود تا با تمام وجود به دشمنان نور و روشنی هجوم بیاورند و این هم به وقوع پیوست و رمز عملیات برای بار اخر اعلام شد ...... 🌷یا ابوالفضل العباس راوی: حاج مجید قانعی کانال
دم غروب بود.عصر روز دوشنبه 9تیر1365 چند روزی بودکه ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود." بنا شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی"خط شکن باشدقرار بودنیروهای گردان،اولین نفراتی باشندکه در تاریکی شب،وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند. دم غروب بود فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز،وضعیت خط مقدم دشمن را زیرنظر بگیرد وقتی ازخاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را ازکوله پشتی درآوردم. از او خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم ایستاد، عکس گرفتم، که شد این. با خنده گفتم: -برادر صفرخانی،ان شاءالله این عکس رومیزنم روی حجله تون خندید وگفت: - عمرا اگه بتونی. وخندیدم وگفتم: -حالا می بینیم فردا صبح،سه شنبه دهم تیر1365،وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را درقطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم (حمید داودآبادی)
🌷 شهید سید ابراهیم کسائیان 💠 سرداری که امام خامنه‌ای در سخنرانی خود در لشکر 10 سیدالشهدا (ع) از او به عنوان "فرمانده‌ای بزرگ" یاد کردند. 🌱 متولد 1339 🕊 شهادت: 1365 - عملیات کربلای پنج مردی بود که ضدانقلاب و تجزیه طلبان در کردستان برای سرش جایزه تعیین کرده بودند .... او با اتکا به ایمان و شجاعت خود؛ و به یاری خداوند توانسته بود از انواع کمین‌های دشمن به سلامت بگریزد! فضائل اخلاقی، توکل و یقین، قدرت مدیریت و توان نظامی او موجب شد تا مسئولیت طرح و عملیات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) را به وی واگذار کنند. 💠 خاطره ای از شهید 🔹 نگرانی از لو رفتن اطلاعات، موجب گشت که سید بزرگوار (در موقعیت عراقیها) چندین روز بالای درخت بماند و از برگ درختان تغذیه کند!! اطلاعات ذی قیمت او، زمینه‏‌ساز عملیات بزرگی علیه دشمن شد. ✍️ عملیات بزرگی در پیش‎رو بود و سید‌ابراهیم کسائیان (فرمانده محور عملیاتی لشکر 10 سیدالشهدا-ع) برای شناسایی شبانه تک و تنها به منطقه‌ای از خاک عراق نفوذ کرد و شروع به شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات نمود. این مأموریت تا نزدیکی های صبح ادامه داشت. در این زمان قصد ترک آنجا را داشت که بناگاه نیروهای دشمن را می بیند که به سمت او می‌آیند؛ لذا بمنظور مخفی ماندن از دید دشمن، در همان بالای درخت، خود را پنهان می کند. او تا پایان آن روز در بالای درخت می ماند تا بلکه فرجی حاصل شده و نیروهای دشمن آنجا را ترک کنند، ولی از قضا آنها آمده بودند در آنجا مستقر شوند. حضور دشمن در پای درخت، امکان پایین آمدن را از او گرفته بود و باز مجبور شد تا چند روز دیگر در آن بالا بماند . . . و در این مدت برای زنده بودن از برگ درخت تغذیه می کرد. بعد از چند شبانه‌‏روز، با توسل به ائمه معصومین (ع) یک شب از غفلت دشمن استفاده نمود، خود را آرام از درخت پایین کشید و با احتاط تمام و بی سر و صدا آنجا را ترک نمود و خود را به نیروهای خودی رساند. بدین صورت رزمنگان توانستند عملیات بزرگی را انجام دهند.
شهیدی که عاشق گمنامی بود "شهید محمد موافق" فرمانده گردان حضرت مسلم ابن عقیل {علیه السلام} لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا {علیه السلام} بخشی از وصیتنامه تاریخی شهید: « دوست ندارم و نمی خواهم جایی یا کوچه ای یا مکانی به اسم من باشد » شهادت : ۱۴ تیر ۱۳۶۶، عملیات نصر ۴ - ماووت عراق « گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجرها در گمنامیست محکمه خون شهدا محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند » شهید سید مرتضی آوینی مزار شهید محمد موافق در گلزار شهدای بهشت زهرای{س} تهران قطعه ۲۹، ردیف ۱، شماره ۱۰ هدیه به ارواح مطهر شهدای گردان مسلم ابن عقیل الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
خواننده اُپرایی که فرمانده میدان‌های نبرد شد! سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. قاری و حافظ قرآن بود اما در عین حال فعالیت‌های هنری مختلفی داشت. کارش را با اُپرا آغاز کرد، اما به توصیه پدر هنر را به خدمت انقلاب آورد. در رادیو و تلویزیون برنامه‌ های مانند "ایران در جنگ" ، "رویدادهای جبهه" و "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" را کارگردانی کرد . گاهی هم دست به قلم می‌شد و شعر می‌سرود. معروف‌ترین اثر او هم شعر معروف «روح منی خمینی، بت‌شکنی خمینی» است که خیلی‌ها شاعر آن را نمی‌شناسند. ساخت سرود (شعر، آهنگ، تنظیم) از جمله سرودهای «اتحاد»، «مادر من کو تفنگم»، «بسیج»، «مسجد»، «هجرت» از دیگر آثار اوست... او که مسئولیت معاون عملیاتی گردان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها لشکر۱۰ سیدالشهداء را برعهده داشت سرانجام پس از چند اعزام و مجروحیت‌های شدید در ۱۰ تیر سال ۱۳۶۶ در ماووت عراق به لقاءالله پیوست و به بیان دیگر آخرین هنرش نیز شهادتش بود که: "شهادت هنر مردان خداست "
🌷 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- از یاران وهمراهان حاج احمد متوسلیان و قائم مقام لشکرمحمدرسول‌الله‌(ص) ا🌱🔹🌱🔹🌱 همسر شهید دستواره:👇 وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- از یاران وهمراهان حاج احمد متوسلیان و قائم مقام لشکرمحم
✅ شوخی جالب شهید دستواره با رهبر انقلاب! پس از عملیات والفجر8 بچه های کادر لشکر ۲۷ بملاقات در محل ریاست جمهوری رفتند. بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، و در پایان دیدار، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا می‌رفتند، دفعتاً شهید دستواره، معاون جوان و پرجنب و جوش لشکر با همان روحیه‌ی شاد و بذله‌گویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: برای رفع سلامتی ریاست جمهور… - و مکث کرد و چیزی نگفت. همه‌ی حضار متحیر به رضا خیره شدند، حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند تا ببینند چه کسی این جمله را گفت. دستواره تا دید آقا سر به عقب چرخانده‌اند و به او نگاه می‌کنند با لبخند ادامه داد:.. بعث عراق اجماعاً صلوات. همه‌ی حضار با خنده زدند زیر صلوات! آقا هم خندیدند😊😊 📚 از کتاب دستواره سخن می‌گوید 📌 پ.ن: شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای۱ به شهادت رسید.
فرمانده لشکر چی‌کارست؟! فروردین 1364 اندیمشک اواسط فروردین 1364 بود که می‌خواستم برای ردیف کردن بعضی کارهایم،به تهران بروم. علی اشتری هم می‌خواست بیاید که گفت باهم برویم. بلیط قطار به هیچ‌وجه گیر نمی‌آمد.پرس‌وجو که کردیم، فهمیدیم فقط یک قطار ساعت 5 عصر به تهران می‌رود ولی همۀ بلیط‌های آن را لشکر 27 گرفته تا خانوادۀ شهدا را که برای بازدید از منطقه آورده بودند،به تهران برگردانند. همین‌طور که ساک به‌دست جلوی راه‌آهن اندیمشک ایستاده بودیم،حاج رضا دستواره را دیدم که داشت وارد می‌شد.سریع رفتم جلو و قضیه را گفتم که خندید وگفت: -مشکلی نداره. برای شما جا داریم.سریع بیایید سوار بشید. ساک‌ها را برداشتیم و دنبال او وارد ایستگاه شدیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دژبان آذری زبان آن‌جا، داد زد: -آهای،برگردین، کجا دارید می‌روید؟ که حاج رضا گفت: -اینا با من هستند.مشکلی نداره. که دژبان جلو آمد و گفت: -اینا کیه. خودت رو هم می‌گم. کجا سرت رو انداختی پایین و داری می‌ری تو؟ حاج رضا گیرکرد چه بگوید.دهانم را بردم دم گوش دژبان و گفتم: -ببین، این برادر، قائم‌مقام لشکر حضرت رسوله. که شانه‌هایش را انداخت بالا و با بی‌تفاوتی گفت: -قائم‌مقام چیه،خود فرمانده لشکر هم باشه،حق نداره بره تو. مگه این‌که حاجی شیبانی تاییدش کنه. که با تعجب گفتم: -مردمومن،حاجی شیبانی مسئول ستاد لشکره.یعنی نیروی زیردست اینه. که بازگفت: -من به این کارا کار ندارم.تا حاجی شیبانی نگه،هیچ‌کس نمی‌تونه بره تو. که حاج رضا،مظلومانه کناری ایستاد؛تاچشمش به حاجی شیبانی افتاد،او را صداکرد و گفت: -حاجی جون،من رو تاییدکن تا این برادرا راه بدن تو. سیدمحمدرضا دستواره متولد: 1338 شهادت: 13 تیر 1365 عملیات کربلای 1 مهران. مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعۀ 26 ردیف 89 شمارۀ 50 حمید داودآبادی