eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
154 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
168 ویدیو
28 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خاطره فرمانده دلاور محمود مرادی از عملیات بیت المقدس 🌴 عنایات امام زمان(عج) به رزمندگان اسلام ▪️«محمود مرادی»، معاون «گردان انصارالرسول (ص)» تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) در نبرد آزادسازی خرمشهر اظهار می دارد: 🎤 پیش از آغاز عملیات آزادی خرمشهر، گردان ما در دوراهی «شادگان»، بالاتر از «دارخوین» به سمت اهواز اردو زده بود. دقیق‌تر گفته باشم؛ این اردوگاه، کنار لوله مرکزی پمپاژ آب شیرین در امتداد شادگان قرار داشت. بیشتر شب‌ها، من با فرمانده گردان؛ شهید اسماعیل قهرمانی، بعد از فراغت از کارهای روزمره، اگر رزم شبانه یا مانوری نداشتیم، می‌آمدیم کنار اتاقک موتور پمپ می‌نشستیم و گاهی هم در اطراف چادرهای جمعی بچه‌های گردان قدم می‌زدیم و در آن دل شب، درباره مسائل اعتقادی، صمیمانه با یکدیگر گفتگو و درددل می‌کردیم. شب سوم اردیبهشت 1361، داشتیم به اتفاق هم از قرارگاه برادران ارتش {تیپ 2 لشکر 21 حمزه (ع)} برمی‌گشتیم که نزدیکی‌ چادرهای گردان، در همان حال که سرگرم گفت‌وگو بودیم، نگهبان چادرها که از برادران بسیجی و نوجوانی حدوداً هفده ساله بود، آمد پیش ما دو نفر و گفت: راستش را بخواهید، قضیه‌ای پیش آمده که قصد بازگو کردن آن را برای شما دارم و برای گفتن آن، احساس تکلیف می‌کنم. به او گفتیم: خب بفرمایید؛ ما گوش می‌دهیم. او گفت: حقیقت این است که من خواب عجیبی دیده‌ام و می‌خواهم آن را برای شما بازگو کنم. من نگاهی به شهید قهرمانی کردم و رو به آن برادر بسیجی گفتم: ما برای شنیدن سخنان شما، سراپا گوش هستیم. او گفت: من در خواب دیدم که عملیات شده و گردان ما جزو گردان‌های خط‌شکن بود. هنگام عملیات، آقایی نورانی را سوار بر یک اسب سفید دیدم. به الهام الهی دانستم حضرت صاحب‌الامر (عج) هستند. ایشان فرماندهی نیروهای ما را بر عهده داشتند. نیروهای گردان ما موقع پیشروی، در دو ستون حرکت می‌کردند و «آقا» سواره، در میان این دو ستون حرکت می‌کرد؛ شما برادر مرادی در سمت راست رکاب اسب و شما برادر قهرمانی، در سمت چپ رکاب اسب ایشان در حال پیشروی بودید. مطلب مهمتری که می‌خواستم خدمت شما عرض کنم، این است که عملیات هر زمان قرار بود آغاز بشود، موعد آن ده روز جلوتر افتاده. بنده پس از شنیدن این سخنان، از آن برادر بسیجی پرسیدم: حالا مگر شما از موعد شروع عملیات خبر دارید؟ او گفت: من یک بسیجی‌ام، از تاریخ شروع حمله هم اطلاعی ندارم، اما :«حضرت (ع)» به من در خواب الهام کردند که زمان شروع عملیات، ده روز جلوتر خواهد افتاد. بعد هم در خواب دیدم ما تا نزدیکی‌های بصره جلو رفته‌ایم، آنجا ناگهان عده‌ای بعثی مسلح به شما دو نفر حمله و تیراندازی کردند و شما برادر قهرمانی شهید شدید و شما برادر مرادی مجروح شدید آنجا بود که من از خواب بیدار شدم. سخنان آن برادر بسیجی به دل آدم می‌نشست و از ظاهر آن پیدا بود که نباید غل و غشی در کار باشد، منتها به دلیل دسیسه‌هایی که در آن زمان بعضاً توسط عناصر «انجمن حجتیه»، با هدف سوءاستفاده از احساسات پاک بچه رزمنده‌ها و لوث کردن بحث امدادهای معنوی معصومین (ع) به نیروها در جبهه انجام می‌گرفت، خب ابتدا صحبت‌های آن بنده خدا، به سادگی برای ما قابل پذیرش نبود... طرح چنین مسأله‌ای از جانب آن برادر بسیجی، در نظر ما مشکوک جلوه می‌کرد. با این حال، بنده و شهید قهرمانی دیدیم اگر حتی بنا را بر دسیسه‌چینی هم بگذاریم، صحبت‌های او دست کم از این حیث، بیانگر دسیسه و فریب نیست. از حیث موقعیت کلی، خواب او درست به جهتی اشاره داشت که ما بنا بر طرح کلی عملیاتی «کربلا – 3»، قصد کار در آنجا را داشتیم؛ یعنی رسیدن به مرز شلمچه ـ بصره، برای آزادسازی قطعی خرمشهر. دستور عملیاتی صادره از طرف «قرارگاه مرکزی کربلا» هم، حد جنوب غربی منطقه تعیین شده برای عملیات را در مرز بین‌المللی شلمچه، واقع در بیابان‌های مرزی شرق بصره تعیین کرده بود. روی همین اصل، با خومان گفتیم اگر این رؤیا ساختگی هم باشد، از حیث موقعیت، درست ساخته و پرداخته شده است. در هر صورت، از آن نوجوان بسیجی، به خاطر اعتمادی که به ما نشان داد، تشکر کردیم و او از پیش ما رفت. بنده هم با شهید قهرمانی در آن دل شب، به قدم زدن در محوطه اردوگاه گردان انصار ادامه دادیم و به رغم آن که صحت آن رؤیا برای‌مان مشکوک به نظر می‌رسید، افکار و صحبت‌هایمان بی‌اختیار، مدام به حال و هوای عارفانه این قضیه معطوف شده بود. از آن شب عجیب، سه چهار روزی گذشت. شب هشتم اردیبهشت، به دستور «حاج احمد متوسلیان»، همه فرماندهان و معاونین گردان‌های تیپ 27 محمّد رسول‌الله (ص) را برای شرکت در یک جلسه اضطراری، به قرارگاه تاکتیکی تیپ در «دارخوین» احضار کردند. بنده هم در معیت شهید قهرمانی به آنجا رفتیم. همه حضار، کنجکاو بودند که بدانند علت تشکیل این جلسه چیست؟
پس از تلاوت چند آیه از قرآن، حاج احمد خطاب به حاضران شروع به صحبت کرد و با لحنی نگران گفت: برادرها! درست است که ما هنوز خیلی از کارهایمان را انجام نداده‌ایم و شناسایی‌های ما از جاده آسفالت اهواز – خرمشهر به بعد، کامل نیست. درست است که هنوز موفق به استقرار کامل امکانات‌مان در منطقه نشده‌ایم. درست است که احتمال می‌دادیم موعد شروع عملیات، شب نوزدهم اردیبهشت باشد، اما از طرف رده‌های بالا، دستور داده‌اند که شب نهم [اردیبهشت] بایستی عملیات را شروع کنیم. برنامه ورود امکانات لجستیکی ما به اینجا و تجهیز نیروها، با تاریخ تخمینی قبلی مطابقت داشت و زمان‌بندی ما هم بر همان اساس انجام گرفته بود. منتها، عملیات را ده روز جلو انداختند. ما شخصاً علت این تعجیل را جویا شدیم، مسایل و مشکلات و کمبودهای لجستیکی تیپ را برای مسئولان قرارگاه عملیاتی نصر شرح دادیم و گفتیم که ما الان برای آغاز عملیات آمادگی نداریم و روی آن مهلت ده روزه حساب کرده‌ایم. با این وصف، برادرهای رده‌های بالا، در پاسخ، با تأیید صحبت‌های ما و مشکلاتی که به واسطه این تسریع در حمله برایمان به وجود خواهد آمد، گفتند: این یک تدبیر نظامی است و باید اجرا بشود. خوب به خاطر دارم، در آن جلسه، من و شهید قهرمانی کنار هم نشسته بودیم. خدا گواه است، به محض این که «حاج احمد» موضوع ضرورت ده روز تعجیل و تسریع در شروع عملیات را عنوان کرد، ما دو نفر، بی‌اختیار شروع کردیم به اشک ریختن، در آن لحظات، هم شور و شوق ناشی از دریافت خبر نزدیک بودن عملیات ما را منقلب کرده بود و هم این واقعه در ما اطمینان ایجاد کرد که خواب آن بسیجی نوجوان، مقرون به صحت بوده و به قول اهل معرفت؛ از جنس «رؤیای صادقه» است. وقتی داشتیم از محل نشست بیرون می‌رفتیم، به یکدیگر گفتیم قطعاً خواب آن برادر بسیجی صحت دارد، چون این مطلبی را که او چند شب پیش به ما اطلاع داد، مسأله‌ای بود که حتی فرماندهان ما هم از آن اطلاعی نداشتند. همین واقعه، برای بنده و شهید قهرمانی تبدیل به یک مایه قوت قلب عظیم شد. از همان لحظه تا پایان عملیات، دیگر برای ما دو نفر مسلّم شده بود که چه اتفاقاتی در پیش روی داریم. 📚 برگرفته از کتاب «نبردهای جنوب اهواز» ✍️ نوشته گلعلی بابایی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💠 خاطره فرمانده دلاور محمود مرادی از عملیات بیت المقدس 🌴 عنایات امام زمان(عج) به رزمندگان اسلام
به یاد حاج محمود مرادی پاوه سال ۱۳۵۹ ازسمت چپ: ۱سردار شهید اسماعیل قهرمانی (معاون وقت شهید همت در سپاه پاوه) ۲.زنده یاد حاج محمود مرادی ۳.جانباز شهید صیاد محمدی (فرد میانی) ۴.سردار جانباز حاج رضا غزلی
🌿🍀° عده ای به شهید‌ محمد‌رضا‌ تورجی‌زاده تهمت زده بودند که: " به مجلس تورجی نرید او زیاد از امام زمان می‌خونه و طرفدار انجمن حجتیه‌ست " بعد از شهادتشون یکی از دوستانشون شهید تورجی زاده رو در خواب می‌بینه و میگه: محمد! این همه تو دنیا از آقا خوندی، تونستی آقا رو ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید،گفت: من حتی آقا امام زمان رو در آغوش گرفتم.
💠 وقتی لباس نظامی بر تن کردم! ⚪️خاطره رهبر از اولین حضور خود در جبهه👇 🎤 [ما به اتفاق شهید چمران] با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم می شود بیایم؟ چون فکر نمی کردم بتوانم توی عرصه‌ی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم می شود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم. یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمی گذاشت وقت فوت بشود. (نقل خاطره: دوم تیرماه ۱۳۸۹)
هدایت شده از سنگر روایت
💠 سلسله روایت هایی زیبا و عاشقانه و حماسی از شهدا در بیان همسرانشان تحت عنوان «نیمه پنهان ماه» در قالب ✔️فصل اول ✔️فصل دوم ❇️ فصل سوم 🌹شهید ایوب بلندی 🌹شهید اسماعیل دقایقی 🌹شهید مصطفی طالبی 🌹شهید سید کمال قریشی 🌹شهید علی اصغر رنجبران 🌹شهید حسن باقری 🌹شهید حجت الاسلام عبد الله میثمی 🌹سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان 🌹شهید عبدالحسین برونسی 🌹شهید ابراهیم امیر عباسی 🇮🇷 زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا از خود شهادت کمتر نیست.(امام خامنه ای) ┏━━ 🎵 ━┓ 🆔 @sot_enghelabi ┗━━ 🎵 ━┛
📌 ماجرای کشف موقعیت شهیدباقری 🔹️ با اتمام عملیات «محرم» در ۱۰ آبان سال ۱۳۶۱ فرماندهان سپاه و ارتش، ادامه منطقه را برای عملیات «والفجر مقدماتی» تعیین کردند اما، حسن باقری با توجه به گزارش‌ها، نتیجه شناسایی‌ها را برای انجام عملیات در آن منطقه کافی نمی‌دانست. ◇ گزارش نیروهای شناسایی حکایت از آن داشت که آنها پس از عبور از رمل‌ها با همه مشکلاتش تازه به دشتی می‌رسیدند که عراقی‌ها در آن دو ردیف کانال کنده؛ قبل کانال، بین دو کانال و بعد کانال، سیم خاردار,، مین و آب انداخته بودند. در رمل‌ها هم کمین به جلو می‌فرستادند. ◇ حسن باقری برای رسیدن به اطمینان، خودش به شناسایی رفت. نیروی های دشمن متوجه حضور آنها در منطقه شدند و با خمپاره موقعیت آنها را مورد هدف قرار دادند. حسن باقری و تعدادی از همرزمانش در این موقعیت به شهادت رسیدند. پس از شهادت شهیدان  آدرسِ دیدگاهی که شاهد آخرین تلاش‌های او و یارانش بود، کم کم در هیاهوی جنگ گم شد. ۳۴ سال بعد، گروهی از علاقمندان حسن باقری راهی فکّه شدند تا شاید بتوانند موفق به کشف محل شهادت شوند. ◇ عملیات جستجو از اسفند ۱۳۹۴ آغاز شد. و در روزهای ابتدایی آبان ۱۳۹۵ جواب داد و موفق به کشف یادمان شهید حسن باقری شدند.
شب جمعه  دعای کمیل که می‌خواند اشک همه را در می آورد بلند میشد راه می‌افتاد توی بیابان پای برهنه روی رمل‌ها می‌دوید گریه میکرد و امام زمان را صدا می‌زد بچه ها هم دنبالش زار می‌زدند می افتاد بی هوش می شد  به هوش که می آمد می خندید جان می گرفت دوباره بلند میشد می‌دوید ضجه می‌زد صبح که می‌شد ندبه می‌خواند یابن‌الحسن یابن‌الحسن می‌گفت ناله هایش تمامی نداشت اشک بچه ها هم .... 
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 رهبری عملیات به دست حضرت مهدی(عج) ◇ روایتی از عنایت امام زمان علیه السلام به رزمندگان اسلام
🌷آیت الله بهاء الدینی عاشق اذان‌های جلال بود. موقع اذان می‌فرمود: آن‌که اذان را با معنا می‌گوید، اذان بگوید. و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان می‌گفت، می‌فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می‌گویند. در تشویقش می‌فرمودند: احسنت بابا! 🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب می‌کرد، آماده اذان گفتن شد و به بچه‌ها گفت تا آماده نماز شوند. بچه‌ها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون می‌آمدند و جلال آماده اذان گفتن می‌شد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان می‌گفت. او شهید اذان شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار 📚 کتاب "جلوه جلال" 🌱🌱🌱🌱🌱 ! 🌷از اصفهان به قم می‌رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می‌کرد جلال رو آزار می‌داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید، یا برا خودتون بزارین. راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی می‌تونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و.... قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه، این‌بار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده می‌شم. راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما! 🌷....جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون درحالیکه به عکسش نگاه می‌کرد فرمود: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم
‍ ⭕️ شهیـــدی که ســــر مـــــزار خــــودش فاتحــــه میخــوانــــد ... ✨رفت کنار یک قبر خالی نشست و فاتحه خواند همیشه برای شهدای آینده فاتحه می‌خواند. من هم کنارش نشستم و برای شهیدی که قرار بود در آینده توی قبر دفن شود ، فاتحه خواندم 🔻پرسید : «می‌دانی این قبر مال کیه؟» گفتم : «نه ! این قبر که هنوز خالی است» 🌹نگاهم کرد و گفت : «اگه خدا قسمت کنه، این‌جا قبر من می‌شه» تعداد زیادی از شهدای والفجر 8 را برای خاکسپاری به گلز‌ار شهدا آوردند شهدا را که دفن کردند، یاد حرف آن روزش افتادم؛ توی همان قبری دفن شده بود که قبلا گفته بود ...
🕌 عملیات سرّی در کربلا ▫️(در دوران صدام) 🌷شهید صدرالله فنی ⚪️ ناشناخته ترین سردار ایرانی ▫️همو که باز شدن راه کربلا را مدیون او هستیم🚩🚩 🚩 ❤️عاشق ترین زائر اباعبدالله(ع) — اولین زائر پیاده امام حسین (ع) در دوران جنگ 💠 شهید صدرالله فنی، که کمترین اطلاعات درباره عملیات های سرّی او منتشر شده، کیست؟ شهیدی که فرمانده سپاه در دوران جنگ، او را «پاسدار گمنام امام زمان(عج)» نامید! 🔺مدیریت موفق این شهید در عملیات های برون مرزی به نوعی سنگ بنایی شد که بعدها یکی از هسته های تشکیل دهنده نیروی قدس سپاه گردید. مهندس صدرالله فنی، متولد ۱۳۳۴ در بهبهان خوزستان، دیپلم ریاضی، دانشجوی مهندسی کشاورزی دانشگاه شیراز، کنشگر فرهنگی اجتماعی سیاسی بود که در سالهای مبارزه، با محسن رضایی آشنا شد و در کنار اسماعیلی دقایقی و مجید بقایی به عضویت گروه انقلابی منصورون و بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد. وی سفرهای متعدد به عراق و لبنان داشت و جزء بنیانگذاران محور مقاومت است. فرماندهی سپاه بهبهان، رئیس ستاد قرارگاه قدس و نیز فرماندهی قرارگاه فجر (برون مرزی) از جمله مسئولیت های غرورآفرین وی به شمار می رود. در ۴ دی ۱۳۶۶ در جبهه های جنوب مجروح شد و ۲۱ روز بعد به شهادت رسید. فرمانده کل سپاه که خود شخصاً در چند مورد عملیات شناسایی برون مرزی با صدرالله فنی همراه بوده، در باره او می گوید: او فردي بود بسيار توانمند، با استعداد، پرتلاش، كم ادعا و مخلص. از نظر اخلاق و ازخودگذشتگی در جایگاهی قرار داشت که خیلی از معارضین صدام در شمال و جنوب عراق را مجذوب خود کرده بود، و انگیزه آنها را برای مبارزه با صدام دوچندان ساخته بود. برای نمونه، در عملیات "بدر" در هور ناصریه عراق، مجاهدین عراقی برای رسیدن نیروهای ایرانی به جاده بصره – بغداد، می گفتند در صورت لزوم تا آخرین قطره خون در این راه مقاومت می کنیم و عقب نشینی نمی کنیم. این، بزرگیِ فرماندهی چون صدرالله فنی را می‌رساند. او هیچ گاه پشت میز نمی نشست و همیشه در حال حرکت بود. در محاسبه جزئیات طراح هایش بسیار دقیق بود و با وجود آنکه در شرایط بسیار سخت، ماه ها در خاک عراق بود و به انجام شناسایی می پرداخت، اما هیچگاه اسیر دشمن نشد!! صدرالله با طراحی و هدایت عملیات هایی در اشکال گوناگونِ جنگ های نامنظم در مناطق میانی و جنوبی سرزمین عراق، شعله نهضت های شیعی را در اوج استبداد صدام زنده نگه داشت تا سازمان های جهادی و مبارزاتی عراق مأیوس نشوند و از پای ننشینند. او علاوه بر اینکه مدیر و با تجربه بود، عاشق زیارت کربلا بود. زائران امام حسین (ع) که امروز به آسانی راه کربلا را طی می کنند، همگی مدیون او هستند.... ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ صدام ساقط و راه کربلا باز شد. اما مگر می توانیم در دلمان از اولین زائر پیاده امام حسین (ع) در دهه شصت یادی نکنیم؟ در اینجا خاطره ای را بیان می کنیم از زبان سردار امین شریعتی (فرمانده لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس) مورد عملیات سرّی شهید فنی در کربلا و اشتیاق او زیارت اباعبدالله (ع):👇 ▫️ همراه با بچه های لشکر 31 عاشورا جهت انجام مأموریتی به سردشت رفته بودیم. وقتی در قرارگاه حضور پیدا کردم شنیدم صدراله فنی نیز در آنجا حضور دارد. پرسان پرسان محل استقرارش را پیدا کردم و شب بود که خدمت این سردار عزیز رسیدم. بعد از احوالپرسی با هم شام را صرف نمودیم. آخرهای شب بود که می خواستم جهت استراحت آماده شوم که صدراله رو به من کرد و گفت: امین! من با خدای خود و شهدای کربلا عهد بسته ام که تا زنده ام شب را بدون قرائت زیارت عاشورا به صبح نرسانم و وقتی هم می خواهم بخوابم حتماً باید بروم بیرون و رو به کربلا سلامی به آقا ابا عبدالله (ع) بدهم و بعد بیایم بخوابم. آن شب، زیارت عاشورا را با هم خواندیم و قبل از خواب هم او به بیرون رفت و سلامی به آقا ابا عبدالله(ع) داد و بعد آمد و خوابید. 💠 ادامه👇👇