📌 شهیدی که وصیت نامه اش آینده را هم در شهادت معرفی کرد.
🔹️ شهید کاظم لطفی زاده وصیت نامه بسیار زیبایی دارد که در اوج ارتباط با خداوند نگارش شده است.
◇ امروز که آن را میخوانیم به معنویت و عرفان آن شهید در مناجات با پروردگار پی میبریم
🔹️ شهید لطفی زاده در گفتگو با خداوند مینویسد: خدايا می دانی چه می كشم، پنداری چون شمع ذوب ميشوم.
◇ ما از مردن نمی هراسيم، اما می ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند و اگر بسوزيم، روشنايی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد.
◇ پس چه بايد كرد؟ از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند.
◇ هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد شويم.
◇ عجب دردی! چه ميشد امروز شهيد می شديم و فردا زنده می شديم تا دوباره شهيد شويم؟!
#شهید_کاظم_لطیفی_زاده
🌸🌼☘️ ۱۸ مهرماه ۱۳۳۸ -- سالروز تولد سردار پرافتخار سپاه اسلام، شهید مهدی زین الدین -- ف لشگر ۱۷ علی ابن ابی طالب(ع)
🌿 از توففیقات بزرگ او: داشتن پدر و مادری مومن و انقلابی و شاگردی و درک محضر شهید محراب، آیت الله مدنی، در دوران طاغوت
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
📄 فرازی از وصیت نامه شهید:
✍ اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمیتواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبداللهالحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنههای پیکار میرزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف میکنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسینوار زندگی کردن.
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد.
💠خوابی که حاج قاسم پس از شهادت شهید زینالدین دید.
هیجانزده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم یک برگه كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به آن كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم»
#شهید_زین_الدین
#حاج_قاسم_عزیز ♥️
#شبیه_شهدا_شویم
📌 فوتبالیست شهیدی که فرمانده سپاه شد.
🔷️ شهید ناصر کاظمی در سال ۱۳۵۶ وقتی ورزشکاران آمریکایی برای برگزاری مسابقات کشتی به ایران آمدند، به همراه تعدادی از دانشجویان تصمیم گرفت در سالن مسابقات به دلیل اعتراض به حمایتهای آمریکا از شاه، پرچم آن کشور را به آتش بکشد، در نهایت به جرم فعالیتهای سیاسی و آتش زدن پرچم آمریکا دستگیر شد.
◇ همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی و بر اثر فشارهای داخلی به رژیم پهلوی، با بسیاری از زندانیان دیگر آزاد شد.
◇ از نکات جالب زندگانی شهید ناصر کاظمی این است که او جزو فوتبالیستهای خوب شهر تهران بود و در تیم ایرانا به مربیگری مرحوم پرویز دهداری عضویت داشت.
◇ او دانشجوی تربیت بدنی بود تیپ روشنفکری داشت، برای همین ابتدا که به سپاه آمد، همه نظر منفی روی ناصر کاظمی داشتند و فقط نظر شهید بروجردی مثبت بود.
💠 شهیدی که با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰زائـر حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها را نجات دهد!
روز دوم اسفند۱۳۹۴، حجت که اتاقش نزدیک حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها بود، بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرد و رو به حرم حضرت زینب گفت: «۱۵سال برایتان نوکری کردم، یک شبش را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم!»
غروب همانروز، مصادف با شب شهادت حضرت زهـرا سلاماللهعلیها، درحالیکه قرار بود حجت و دوستانش دو روز دیگر به مناطق عملیاتی بروند، متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها میشوند؛ پس از انفجار اول، شهید به سرعت به کمک مجروحان رفتند ولی دقایقی بعد، عامل انتحاری دوم و سوم منفجر شد و حجت را به آرزوی دیرینهاش رساند.
شهید همانند حضرت زهـرا سلاماللهعلیها از ناحیه پهلو، صورت و بازو مجروح شد؛ مقدار ترکشها در ناحیه پهلو بهقدری بود که به گفته یکی از همرزمانش اگر حجت نبود، این ترکشها به ۳۰ تا ۴۰نفر اصابت میکرد، حجت به سوی شهادت شتافت تا بسیاری را به زندگی امیدوار کند.🌸
#مدیون_شهدا_هستیم
🌷شهید حجت_اسدی🌷
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد. روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه ب
شهیدمصطفی ردانی پور
شهیدی که حضرت زهرا(س)دعوت عروسیش راپذیرفت.
رفته بود حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
و برای عروسیش کارت دعوت انداخت داخل
ضریح برای حضرت زهرا سلام الله علیها
مادر رو خواب دید که به عروسیش اومده
گفت : مادرجان ، قصد مزاحمت نداشتم
فقط می خواستم احترام کنم.
مادر پاسخ داد:
مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم کجا بریم
السلام علیک یافاطمه الزهرا سلام الله علیها
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمی دادند، چادر مشکی سرش کرده بود، رویش را سفت گرفته بود، رفت تو ، یک گوشه نشست. روضه بود ، روضه ی حضرت زهرا.مادر جلوتر رفته بود ، سفت و سخت سفارش کرده بود « پا نشی بیای دنبال من،دیگه مرد شدی، زشته ، از دم در برت می گردونند.» روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو.
شهید مصطفی ردانی پور
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🖼 پوستر/ فرمانده زبده دفاع مقدس 🔹 به مناسبت سالروز تولد فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا (علیه السلام) در ج
🌷سردار شهید دفاع مقدس محسن وزوائی🌷
نام: محسن وزاوئی
نام پدر: ـــــــ
ولادت: 1339/5/5 (تهران)
شهادت: 1361/2/10 (بیت المقدس)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: اولین فرمانده لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع)
نحوه شهادت:
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد
هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاک شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی سیم را به دست گرفت.
سن شهادت: ۲۲ساله
علاقه: جهاد
قسمتی از وصیتنامه شهید:
امروز، در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت، خیانت به اسلام و قران است.باید تا انجا که در توان داریم، برای خدا کوشش کنیم. امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی برخاسته اند.در راس تمامی اینان ، به تعبیر امام "شیطان بزرگ امریکاست" و به دنبال او تمامی وابستگان دیگرش
#یادش_باصلوات
🌷بانوےشهیدےکهسرش از بدنشجداشد🌷
چهارشنبه ۱ مهر (۲۲ سپتامبر ) بود که انفجار مهیبی در محله ی «تپه فرانسوی»، ۳۵ یهودی را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۳ (۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴) بود که انفجار مهیبی در محله پرازدحام «تلالفرنسیه» (تپه فرانسوی) واقع در شهر قدس، ۳۵ صهیونیست اشغالگر را به خاک و خون کشید که از میان آنها ۳ نفر به هلاکت رسیدند.
دقایقی بعد، یگانهای «شهدای الاقصی»، شاخه نظامی جنبش فتح، مسئولیت این انفجار را به عهده گرفت و نام مجری عملیات را اعلام کرد: شهید زینب علی عیسی ابوسالم
و به این ترتیب نام این دوشیزه ۱۸ ساله فلسطینی در تاریخ جهاد امت اسلامی به عنوان دهمین زن شهادت طلب فلسطینی ثبت شد.
او که اهل اردوگاه «عسکر» بود، قصد داشت تا خود را به داخل یکی از اتوبوسهای حامل صهیونیست ها برساند ولی توسط پلیس شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت اما بلافاصله خود را در میان مهاجمین منفجر کرد و با۵ تکههای استخوانش پیکر ده ها اشغالگر صهیونیست را درید.
#یازهرا
#الله_اکبر
⚪️ ۱۹ مهرماه ۱۳۶۵ --- سالروز عملیات نامنظم فتح ۱
#استخارهای_که_منجر_به_آتشباری_شد !!👇
🌷برای عملیات فتح یک، رزمندگان اسلام ۲۴ ساعت یکسره پیاده رفتند و فقط برای نماز توقف کردند. سلاح سنگین هم از لب مرز از زیر پاسگاههای عراق وارد و در سلیمانیه نگهداری شد. کار حمل سلاحهای سنگین با بیش از ۳ هزار بار قاطر در مدت ۱۰ شب وارد عراق شد که شامل ۳ هزار گلوله، بیش از ۱۰ قبضه از یک نوع سلاح، ۱۳ قبضه از یک نوع سلاح دیگر، تیربار و دوشکا بود، یعنی هر شب ۳۰۰ قاطر در ۱۰ روز کار انتقال تجهیزات و مهمات را انجام دادند. سلاح و مهمات از سلیمانیه تا نزدیکیهای کرکوک با ۳۰ تراکتور، ماشینهای ۱۰ تن و تویوتا برده شد. البته رزمندگان اسلام به خاطر ناامنی مسیرها، پیاده رفتند.
🌷شب قبل از عملیات، دشمن چون متوجه شده بود، ارتفاعات را تقویت کرده بود. قرار بر این بود که ادوات را روی ارتفاعات و تمام تپهها مستقر کنند و از آنجا به تأسیسات نفتی و اقتصادی کرکوک که از قبل شناسایی شده بود، حمله کنند. فرماندهان مردد شدند، استخاره گرفتند و این آیه آمد «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...»، فهمیدند که باید سرعت عمل به خرج دهند و از یک طرف هم آتشباری درست و حسابی خواهند داشت. در نهایت با توکل به خدا عملیات را آغاز کردند. نیروهای کُرد تردید داشتند و وحشت بر آنها غالب شده بود. اما فرماندهان ایرانی اصرار بر عملیات داشتند. در نهایت کار بزرگی انجام شد. کاری که در طول جنگهای چریکی دنیا سابقه نداشت.
🌷با انفجار پالایشگاه کرکوک، نور آسمان را فرا گرفت. ارتفاع آتش به بیش از ۱۰۰ متر رسید. تأسیسات اصلی برداشت نفت کرکوک منفجر شد. مقر منافقین در کرکوک شناسایی شد و مورد حمله قرار گرفت. مردم کرکوک بعد از این اتفاق روی پشتبامها آمدند و خوشحالی میکردند. طرفداران رژیم بعث هم فکر کرده بودند که رزمندگان اسلام تا کرکوک پیشروی کردند و به سرعت در حال تخلیه شهر بودند. بعد از انجام عملیات، رزمندگان اسلام به سرعت عقبنشینی کردند و دشمن هم نتوانست کاری انجام دهد و اینگونه شد که عملیات چریکی فتح یک بدون حتی یک شهید و تنها با ۳ تا زخمی انجام شد.
راوی: سردار شهید اکبر آقابابایی قائممقام فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و فرماندهی عملیات نیروی قدس (ایشان در شهریور۱۳۷۵ به یاران شهیدش پیوست.)
📌 فرزند شهیدی که دوبار طعم یتیمی را چشید.
🔹️ محمدرضا مومنی که بعد از شهادت پدرش با شهید سعید شاهدی زندگی میکرد روایت میکند :
💠 زمانی كه مرا از مدرسه به خانه آوردند حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشد.
◇ دلم لرزید و با خودم گفتم: سلام بابا، همیشه كه به خانه میآمدی من و صادق را درآغوش میكشیدی و میبوسیدی، اما حالا چرا بلند نمیشوی؟ نكند دوباره یتیم شده باشم.
◇ آن لحظه كه در كانون ابوذر بدن مجروحت را غسل میدادند غم بزرگی در دلم ریخت. هرچه به آنها اصرار كردم اجازه ندادند ببینمت.
◇ به آنها گفتم بابا سعیدم مرا از پسر خودش هم بیشتر دوست دارد. باید به اندازه تمام سالهای یتیمی چهرهاش را ببینم. یك بار دیگر دستش را بلند كنم و بر سرخود بكشم. دستان پر مهری كه خیلی چیزها را به من یاد داد.
◇ پدر شهیدم را به خاطر ندارم ولی هیچگاه بابا سعید را فراموش نمیكنم. خصوصاً زمانیكه با هم نماز میخواندیم.
◇ میدانم از چند روز دیگر بهانهگیریهای فرزند کوچکش هم شروع می شود. به عكس بابا خیره می شود و بزرگ که شد خواهد فهمید پدرش برای چه و به كجا رفته است.
#شهید_سعید_شاهدی
#شهید_رضا_مومنی