eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
156 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادتت مبارک سید جان🌹
. درد پهلو یادگاری بود که از جبهه با خود به همراه داشت. از سر کار که برمیگشت می رفت اتاقش و انقدر از این پهلو به آن پهلو می کرد تا دردش آرام بگیرد . . اما وقتی میخواستم پهلویش را مالش دهم تا دردش کم شود ، اجازه نمیداد. می گفت: این درد ارثیه حضرت زهراست. بذار با همین درد آروم بگیرم! راوی: مادر شهید
🌹سالروز شهادت عاشقِ عارفِ سینه سوخته ، 🔘 شهیدی که در ۱۱ دی ماه به دنیا آمد، در ۱۱ دی ماه شهید شد، در دی ماه شیمیایی شد، در دی ماه ازدواج کرد، در دی ماه پدر شد..
🌹شهید مدافع حرم مهدی صابری 🌹 🍂خدایا! خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم... خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم. روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم. ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام... ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی. الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"
📌 هلما دیگر از «رهبر» ناراحت نیست. 🔹 جلسه با برخی خانواده شهدا که تمام شد جمعی از این افراد که در بین آن‌ها خانوادۀ شهدای مدافع امنیت هم بود گرد «رهبر» حلقه زدند. ◇ گفت‌وگوی گرمی بود. بعد از چندی آقا سراغ همسر شهید پوریا احمدی را گرفتند. ″پوریا احمدی″ از شهدای امنیت ۱۴۰۱ تهران که آن نامردان دوره‌اش کردند. یکی چاقو در شکمش فرو می‌کرد، دیگری با قمه به کمرش می‌زد و ناکس دیگری هم با شمشیر رانش را نشانه می‌رفت. آن‌کسی که هیچ نداشت هم با سنگ به سرش می‌زد. پوریایی که بعد هیئت رفته بود تا چند زن و دختر را در آن شب از چنگال نامحرمان یاغی در بیاورد اما صحنه شهادتش یادآور کربلا شد. ◇ گفتند همسر شهید فعلا حضور ندارند و آن‌گونه که می‌گویند دختر شهید دوان‌دوان خود را به‌جای مادر به محضر آقا رساند. طوری که انگار پیام مهمی را بخواهد برساند. ◇ فضه‌سادات حسینی مجری این برنامه بعد از این دیدار یادداشتی نوشت و در آن به موضوعی اشاره کرد که آتش به جگر همه زد. حسینی در آنجا از ابراز ناراحتی هلما احمدی دختر ۶-۷ساله شهید پوریا احمدی سخن گفته بود. گفته بود هلما به رهبر انقلاب گفته است که از ایشان ناراحت است. ◇ بعد از این دیدار با خانوادۀ شهید احمدی دیدار کردیم. هلما خانم آنجا از انگشتری گفت که از رهبر انقلاب هدیه گرفته بود. یادم هست همان موقع ماجرای این یادداشت خانم مجری را از هلما پرسیدم. گفت بله آن حرف‌ها را من به رهبر گفتم. گفت «گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید.» ◇ آن روز گذشت تا اینکه دیروز خانوادۀ شهید احمدی را در حاشیۀ رونمایی از کتاب‌های مربوط به برخی شهدا زیارت کردیم. هلما خانم هم مثل همیشه گل سرسبد این خانوادۀ عزیز بود. البته دیروز یعنی ۱۰ دی ماه ۱۴۰۲ هلما خنده بر لب داشت؛ چراکه کتابی با عنوان «زخم پاییز» در مورد بابا پوریا چاپ شده بود. ◇ البته شاید خوشحالی اصلی هلما به‌خاطر چیز دیگری بود؛ چون رهبر انقلاب چند روز پیش سر قبر پدرش حاضر شدند و از این دیدار از دفتر آقا برای هلما عکسی ارسال شده بود.
📌 نحوه‌ اطلاع رهبر انقلاب از شهادت حاج قاسم سلیمانی 🔹ساعاتی بعد از شهادت سپهبد سلیمانی، قضیه به یکی از فرزندان رهبر انقلاب اطلاع داده می‌شود. ایشان به منزل رهبر انقلاب می‌روند و مشاهده می‌کنند که رهبر انقلاب، مشغول خواندن نماز شب هستند، لذا خبر شهادت حاج قاسم را بر روی یک کاغذ نوشته و در کنار سجاده نمازشان قرار می‌دهند. 🔹رهبر انقلاب پس از پایان نماز خود، متن کاغذ را می‌خوانند و به نماز شب‌ خود ادامه می‌دهند. ایشان بعد از اذان و خواندن نماز صبح پیگیر جزئیات بیشتر شهادت حاج قاسم سلیمانی می‌گردند.
قاسم سلیمانی در ۱۸ سالگی به استخدام اداره آب کرمان درآمد. او در حوادث انقلاب اسلامی ایران با روحانی مشهدی به نام رضا کامیاب آشنا شد و او را وارد جریانات انقلاب کرد. به نقل از سهراب سلیمانی، برادرش یکی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات کرمان در زمان انقلاب بود. پس از انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۹ش عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و هم‌زمان با شروع جنگ ایران و عراق، چند گردان را در کرمان آموزش داده و به جبهه‌ها فرستاد. وی در دوره‌ای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را بر عهده داشت. سلیمانی در سال ۱۳۶۰ش با حکم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسدارن، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد.   وی در جنگ عراق علیه ایران، از فرماندهان عملیات‌های والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ بود. عملیات کربلای ۵ از مهم‌ترین عملیات‌های ایران در دوران جنگ دانسته شده که تضعیف موقعیت سیاسی و نظامی ارتش بعث عراق و تثبیت اوضاع به سود قوای نظامی ایران از نتایج آن ارزیابی شده است. پس از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ش، به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرز‌های شرقی ایران هدایت می‌شدند. سلیمانی تا قبل از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با باند‌های قاچاق مواد مخدر در مرز‌های ایران و افغانستان می‌جنگید. او در بهمن سال ۱۳۸۹ش از سوی آیت الله خامنه‌ای، فرمانده کل قوای نظامی ایران درجه سرلشکری (بالاترین درجه نظامی در ایران) را دریافت کرد.
📌 مادر شهیدی که هنوز، چشم انتظار حاج قاسم است. 🔹 غذا دادن مادر شهید حاج مهدی زندی نیا به قاب عکس شهید حاج قاسم سلیمانی... ◇ مادری که در اثر بیماری فراموشی و کهولت سن هیچ شخصی رو جز فرزند شهیدش حاج مهدی زندی نیا و شهید حاج قاسم سلیمانی نمی شناسد و هنوز خبر ندارد که حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیده است..‌. ◇ احدی هم تا الان خبر شهادت حاج قاسم را نتونسته بهشون انتقال بده چون مادر دق می کنه و او چشم انتظار حاج قاسم است که همیشه به او سر می زد...
هدایت شده از معلمانه/ جعفر روحی
❇️ نقشه صهیونیست ها را کامل نکنیم 🔷 سرخط عملیات روانی در مواجهه صحیح با عملیات تروریستی کرمان 1⃣ اخبار را فقط از منابع معتبر مثل صدا و سیما پیگیری کنیم و از انتشار شایعات کانال های سطحی و هیجان زده پرهیز کنیم. 2⃣ به جای تضعیف نظام و تخریب دستگاه های نظامی و امنیتی، بازیگران اصلی صحنه تروریستی را معرفی کنیم. از برخی کانال های مشکوک و به ظاهر انقلابی، که همسو با رسانه های صهیونیستی، پازل تروریست ها را تکمیل میکنند و نظام را به ضعف و کوتاهی متهم میکنند، فاصله بگیریم. 3⃣ با نقل روایت های معتبر از مسئولین، روایت اول را بدست بگیریم و تبیین صحیح و مستند از وقایع ارائه کنیم. 4⃣ با عناصر نفوذی یا جاهل در گروه های مذهبی وارد جدال نشویم، دشمن میخواهد ما سرگرم درگیری و جدال بین خودمان باشیم. 5⃣ با رصد رسانه های صهیونیستی و پادوهای منطقه ای آنان، نقشه های بعدی آنان برای تفرقه افکنی و گرفتن «ژست پیروزی اسرائیل» را تبیین کنیم. دشمن زورش به رزمندگان دلاور جبهه مقاومت نمیرسد، با زنان و کودکان تسویه حساب میکند. دشمن صهیونیستی و پادوهای آن حتی از زائران حاج قاسم هم هراس و کینه دارند.
‍ ‍ ‍ 💢 جوان هفده ساله ‌ای ڪہ یڪ هفته پس از جنگ، به جبهه رفت ! یک روز دوره کلاسیکی جنگ ندید ، حتی او را به لحاظ سن ڪم ، به جبهه اعزام نمی‌کردن و او با ترفندهایی خود را به خیل ڪربلائیان رساند ... آن روزها در خطوط مرزی . . . وقتی به میدان مین برخورد می ‌ڪند ، هیچ اطلاعاتی ندارد! و باید او معبری در دل میدان فهم خود بزند ! بدنبال کسب علم تخریب می‌رود! همین پیدایش حس کنجکاوی شروع کارش در رشته‌ی " تخریب " شد، این جوان تازه وارد ، در دل جنگ رشد کرد، تجربه کسب کرد و مدتی بعد فرمانده واحد تخریب قرارگاه خاتم الانبیاء و تیپ ویژه پاسداران شد و حالا فرمانده ای قدر شده بود، که عملیات برون مرزی " کرکوک " را طراحی و اجرا می ‌کند. آنقدر باهوش بود، که راکت‌های عمل نکرده هواپیماها را خنثی می‌کرد و عاقبت یکی از همان‌ها " علـی " را آسمانی ڪرد . . . روز ۱۳ دی ‌ماه سال ۱۳۶۵ خط پایـان او در زمیـن و شروع حیات جاویدانش شد ... اگه بچه‌های تخریب ، بدستور علیرضا ، رفتن و مظلومانه دست و پاهاشون قطع شد !! و اگه شهدای تخریب تیکه تیکه شدن !! پودر شدن !! علیرضا عاصمی ، رکورد همه‌ی اونا رو زد !! فڪرش را بکنید، کنار یه راکت هواپیما، تو عمق ۴متری زمین !! چسبیده به راکت !! یکهو منفجر بشه عاصمی ، بخار شد ... خدا خواست ... فرمانده پیش نیروهایش شرمنده نباشد عجب دانشگاهی بود ، جبهه !!!! حتی در نحوه شهادت هم ، استـاد و فرمانـده بودن ... کتاب " نگین تخریب" را بخوانید
هدایت شده از معلمانه/ جعفر روحی
تعداد شهدای بیشترین میزان شهدای ترور ( )در یک حادثه پس از انقلاب است: 🔸گلزار شهدای کرمان ۸۴ شهید (تاکنون) 🔹حمله مجلس و حرم امام ۱۷ شهید 🔹انفجار حرم امام ۲ شهید 🔹انفجارهای سیستان ۵۰ شهید 🔹انفجارهای اهواز ۲۲ شهید 🔹انفجار شیراز ۱۴ شهید 🔹‏انفجار چابهار ۳۸ شهید 🔹انفجار حرم امام رضا ۲۶ شهید 🔹انفجار خ ناصر خسرو ۹ شهید 🔹انفجار نماز جمعه تهران ۱۴ شهید 🔹 انفجار میدان راه آهن ۱۷ شهید 🔹انفجار خ خیام ۱۵ شهید 🔹انفجار میدان توپخانه ۶۴ شهید 🔹انفجار میدان عشرت آباد (سپاه کنونی) ۱۱ نفر شهید 🔹انفجار نخست وزیری ۵ شهید 🔹انفجار حزب جمهوری اسلامی ۷۳ شهید 👌این آمار فقط مختص ترور های صورت گرفته در قالب است والا فهرست جنایات نظام سلطه در طول این ۴۴ سال بیش از این است که جمع آن ،بیش از ۱۷،۰۰۰ نفر می‌باشد.... 🖌جعفر روحی
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی