🔹زو بازی در جبهه
هنگامه عملیات کربلای 5 بود.
آخرین روزهای دی 1365.
گردان های دیگر لشکر 27 محمد رسول الله (ص) وارد عمل شده بودند.
گردان حمزه سیدالشهدا، دو سه روزی بود که از خط پدافندی در منطقه قلاویزان مهران برگشته بود تا خودش را به عملیات برساند.
در اردوگاه کارون، نزدیک منطقه عملیاتی، بچه ها که منتظر شرکت در عملیات بودند، حوصله شان سر رفته بود.
هواپیماهای دشمن، هر روز و ساعت آسمان آبی را خدشه دار کرده و منطقه را بمباران می کردند.
احمد بوجاریان گیر داد برای رفع بی حوصلگی بچه ها، یک بازی دسته جمعی ترتیب بدهیم.
تا گفت: "می گم بیا دو تیم بشیم و زو بازی کنیم!"
هم جا خوردم، هم خوشم آمد. بقیه بچه ها هم همین طور.
اول با آفتابه، دورتادور زمین بازی را آب ریختیم و خط کشی کردیم. دو تا تیم شدیم و شروع کردیم به بازی.
حاج آقا کریمی که اصلیتش کُرد و از اهالی ایلام بود، به تیم ما افتاد.
هیکلش درشت بود و با آن قیافه گرفته و سفت و سخت، منتظر می ماند تا آن که زو می کشد به وسط زمین بیاید. یک دفعه جلو می رفت، یقه طرف را می گرفت و از زمین بلندش می کرد. آن قدر او را بالای زمین نگه می داشت تا نفسش بند می آمد.
چند روز بعد، اولین روزهای بهمن 1365، عملیات کربلای 5 در شلمچه از دو تا تیم بازی زو، اینها پر کشیدند:
شهید "سیدمحمد هاتف" متولد: پنجشنبه 26 آذر 1349 شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاکسپاری: یکشنبه یکشنبه 17 تیر 1375 مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی 29 ردیف 65 شمارهی 8
شهید "احمد بوجاریان" متولد: دوشنبه 11 اسفند 1348 شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاکسپاری: یکشنبه 17 تیر 1375 مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی: 28 ردیف 43 مکرر شمارهی 20
شهید "داوود اعتمادپور" متولد: چهارشنبه 10 خرداد 1346 شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 مزار: شهرستان رباط کریم، گلزار شهدای منجیلآباد
🌷شهید "مهدی چگینی" متولد: یکشنبه 22 بهمن 1346
🕊🕊شهادت: پنجشنبه 9 بهمن 1365 مزار: تهران، شمیرانات، گلزار شهدای امامزاده علیاکبر (ع) چیذر
حمید داودآبادی
✍سردار شهید حاج حسین بادپا تقدیر الهی این بود که در سوریه شهید شود شاید ذخیره ای بود برای روزهایی که دفاع گسترده تر از آن روزها در دفاع مقدس و والفجر هشت بود شاید آن روزها آنچه در کشورهای اسلامی از جمله سوریه می گذشت سخت تر از عبور از اروند بود.
🔹شهید حسین بادپا از رزمندگان و فرماندهان دوران دفاع مقدس پس از دو بار مجروحیت در سوریه سرانجام به همراه همرزم خود شهید هادی کجباف در منطقه بصر الحریر استان درعا در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🔸سردار شهید بادپا یادگار دوران دفاع مقدس بیش از چهار سال به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی نیز فرمانده گروهان و معاون گردان در لشکر ۴۱ ثارالله بود...
🔹سردار بادپا جانباز هفتاد درصد با وجود اینکه در دوران دفاع مقدس یک چشم خود را ازدست داده بود ولی در ماموریتهای جنوب شرق لشکر ۴۱ ثارالله در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار نیز فعال بود.
🔸شهیدی که آرزو داشت پیکرش مفقود شود تا حاج قاسم در مراسم تشییع اش اذیت نشود...
💢هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات...
#شهید_حسین_بادپا
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
◀️ صبح روز یکشنبه نهم بهمن ۱۳۶۱، گروهی از فرماندهان جنگ به ملاقات امام خمینی (ره) رفته بودند که خبر
🎬 نابغه جنگ و مغز متفکر اطلاعات دو ویژگی بارز شهید حسن باقری در نگاه دوستان
✍ او شهیدی بود که فقط دو سال در جبهه حضور داشت اما آنقدر اثرگذار بود که جنگ به دو دوران قبل و پس از حضور او تقسیم می شود
و این در حالیست که موقع شهادت تنها ۲۶ سال سن داشت.
و امروز از پس تاریخ، همزمان با سالروز تولدش صدای او به گوش می رسد:
شکست وقتی است که ما وظیفهمان را انجام ندهیم
شهادتت مبارک رفیق آسمانی🕊❤️
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌱 ۵ بهمن ۱۳۳۵ -- سالروز ولادت عارف شهید، عبدالمهدی مغفوری نوزاد بود که به سختی مریض شد .به حضرت ا
📌 شهیدی که در هیچ شبی «نافلهی شب» او قطع نشد.
🔹 زمانی از جبهه بر میگشت، نیمههای شب بود، یک ساعت مانده به اذان صبح؛ وسط جاده سیرجان_کرمان، به راننده اتوبوس گفته بود «همینجا نگه دار.»
◇ راننده اتوبوس گفته بود: «اینجا وسط بیابان چکار داری؟!..» شهید مغفوری گفته بود «اشکال ندارد، نگه دار من پیاده میشوم و شما برو»
◇ راننده رفته بود، زمانی که دوستان ایشان از خواب بیدار شدند از راننده خواستند برگردد، وقتی برگشتند دیدند این شهید وسط بیابان نماز شب میخواند...
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
💠 شهیدی که حكم انتصاب مديريتی اش را پاره كرد!!
🌷٩ بهمن ۱۳۶۵ -- (عمليات كربلای ۵) سالروز شهادت جانباز سرفراز، شهید علیرضا نوری
▫️دانشجوي دانشگاه امير كبير
▫️مسئول حراست راه آهن کشور
🌱 قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🌴 در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود، روزی او را فراخواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و جانشینی ریاست راه آهن کل کشور را به وی ابلاغ کنند. او نگاهی به فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و در حالی که عذرخواهی می کرد، با یک دست و با کمک دندانش حکم را پاره کرد و گفت: اگر میخواستم در تهران باشم که به جبهه نمیآمدم. من با خدا معامله کردهام. به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابانها میمانم تا شهید شوم🕊🕊
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
📄 بخشی از دست نوشته های شهید:
✍ نمی دانی چقدر لذت دارد که انسان خودش را در روحانیت جبهه ها حس می کند. همه شور و عشق رفتن به کربلا را دارند ، دائم در نمازها نوحه می خوانند. برای اباعبدالله الحسین سینه می زنند. برای ظهور و کمک امام زمان (عج) در جبهه ها سینه می زنند ، اینجا شور و حالی دیگر است. انشاءالله قسمت همه عاشقان حسین (ع) بشود.
✍ روایتی از شهید علیرضا نوری، جانشین لشکر ۳۷ محمد رسول الله (ص) -- دوران دفاع مقدس
☀️ "صبح روز نهم"
🌹🌷به یاد شهید علی رضا نوری و تمامی گلگون کفنان دشت #شلمچه در نبرد عاشورایی #کربلای_پنج
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
ا ﷽
...با برآمدن خورشید صبحگاهی از افق مشرقِ دشت مرزی شلمچه، روز پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۶۵ آغاز شد. هر چند از شروع نبرد کربلای ۵، بیست شبانه روز سپری می شد، امّا برای او که شامۀ جانش با عطر شهادت اولیای خدا آشنا بود، زمین و آسمان شلمچه عجیب بوی خون می دادند. علی جنتی؛ بی سیمچی فرماندهی گردان حمزه در روایت ناشنیده اش از فرجام سرخ سردار جانباز لشکر ۲۷ ، علیرضا نوری می گوید:
... آن روز صبح وقتی می خواستیم از محل گردان حمزه در خط مقدم شلمچه به عقب بیاییم، کاظم ایرجی نشست پشت فرمان، من وسط و حاج آقا نوری هم سمت پنجره. همان موقع دشمن شروع کرد به گلوله باران روی جاده. معلوم بود با خمپاره 60 میلی متری خیلی دقیق دارد هدف هایش را می زند. هنوز خیلی از سنگر گردان مان دور نشد بودیم که یک گلوله نزدیک ماشین منفجر شد و یک ترکش از پشت، به ریۀ ایرجی خورد؛ نفس اش به خرخر افتاد و ماشین از حرکت ایستاد. حاج آقانوری خیلی زود از ماشین پیاده شد، رفت سمت راننده، کاظم را هل داد سمت من و خودش پشت فرمان نشست. دنده یک را زد و رفت تو دنده ی دو. دشمن هم اطراف ما را سنگین می کوبید. انتظار داشتم ماشین سرعت بگیرد و توی جاده پیش برود، امّا دیدم، سرعتش کم شد، رفت به سمت کنار جاده و توی یک چاله انفجاری متوقف شد. گفتم: حاجی جان ؛ چرا پس، نمی ری؟
جوابی نشنیدم، نگاه کردم، دیدم سرش را گذاشته روی فرمان ماشین. دوباره صدایش کردم، پاسخی نداد، زدم توی صورتش، باز هم حرکتی نکرد. با دقت نگاه کردم، دیدم اطراف گردنش خونی است. مثل این که ترکش به گردن یا ریه اش اصابت کرده و کاملا بیهوش شده. شاید هم در همان لحظه به شهادت رسیده بود."
با بروز این اتفاق، جنتی لنگ لنگان در زیر آن آتش شدید، دوباره خودش را به سنگر فرماندهی گردان حمزه رساند و مشاهداتش را به محمود امینی؛ فرمانده گردان گزارش داد. امینی هم سعی کرد از طریق بی سیم خبر شهادت قائم مقام لشکر ۲۷ را به فرمانده لشکر اطلاع دهد تا زودتر بچه های تعاون بروند و پیکرهای این دو شهید را از آن معرکه خارج کنند.
جیپ فرماندهی لشکر ۲۷ در حالی داخل یکی از چاله های حاشیۀ جادۀ شلمچه، در نزدیکی سه راه شهادت افتاده بود که پیکر خون آلود شهیدان نوری و ایرجی هم روی صندلی های آن قرار داشت.
محمّد کریملو؛ از اپراتورهای بی سیم فرماندهی لشکر ۲۷، اولین نفری بود که با پیکر این دو شهید مواجه شد. او می گوید:
«... صبح روز نهم بهمن ۱۳۶۵ به دستور حاج آقا کوثری، برای بررسی وضعیت ارتباطی نیروهای خودی و کنترل بی سیمها با موتور تریل 250، عازم خط مقدم شدم. پیش از رفتن به خط، از طریق بی سیم مرکز پیام شنیده بودم؛ برادر نوری به حاج آقا کوثری می گفت:
«ممد! همۀ یگان های دوروبر ما خطشان را خالی کردند. الان دارم می بینم، نیروهایشان با پای پیاده و حتی پابرهنه دارند به عقب می روند. امّا بچه های ما دارند مقاومت می کنند، یک کاری بکن.»
زیر آن آتش شدید، گاز موتور را گرفته بودم و جلو می رفتم. خمپاره و توپ همین طور بی محابا در اطرافم فرود می آمدند. نزدیک سه راه شهادت، در حاشیۀ جاده دیدم جیپ فرماندهی لشکر در آنجا متوقف شده است. تعجب کردم و با خودم گفتم: این ماشین اینجا چرا اینجا متوقف شده؟! حتماً اتفاقی برای سرنشینان آن افتاده. رفتم کنار جیپ، موتور را روی جک گذاشتم و داخل ماشین را سرک کشیدم. دیدم پیکر دو شهید، علیرضا نوری و کاظم ایرجی روی صندلی خودرو افتاده. آمدم کنار جاده و به یک دستگاه تویوتاوانت که در حال رفتن به عقب بود، علامت دادم. راننده همان جا متوقف شد. ماجرا را به او گفتم. در حالی که اطرافمان همچنان گلوله می آمد، با کمک آن بنده خدا پیکر این دو شهید را پشت وانت گذاشتیم. به راننده گفتم: گاز ماشین را بگیر و برو به سمت قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷.
خودم با موتور پشت سرش راه افتادم. به قرارگاه که رسیدیم، داخل شدم و ماجرا را به حاج محمّد کوثری گفتم. حاجی بیرون آمد و پشت تویوتا پیکر شهید نوری را دید.
(گلعلی بابایی)
شادی روحشان صلوات🌱
💠من بالاي قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبداالله (ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زاري و شيون نمي كنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علي اكبر رفتي و مي داني كه چه حالي دارم و چه اشتياقي دارم كه يكبار ديگر روي فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم.
امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علي اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم.
و در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را همه به چشم خودشان ديدند.
📃راوی:مادرشهید
#شهیدعلیاکبرصادقی
#یادشهداباصلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌹شهید مدافع حرم مهدی صابری 🌹 🍂خدایا! خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم... خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از
عاشق تفنگ بود اونم تفنگ AK47
یا همون چیزی که ما بهش می گیم «کلاشنیکف»...
کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت...
فکر می کنم مجلات مربوط به اسلحه رو نیز می خرید..
تو سایت اسلحه هم می رفت...
همیشه بهش می گفتم آخه تو با این هیکلت، تفنگ برای چی می خوای....
اما اون عزیز به هممون ثابت کرد
دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام نه هیکل می خواد نه ادعا...
بی ادعا رفت و به آرزوش رسید..
شهیدمهدی صابری
#كى_میتونه_به_شهدا_جواب_پس_بده....؟!!
🌷ایام مهر ماه بود و شروع ترم دانشگاه. پيرمرد و پيرزن، دخترِ تنها پسر شهيدشون و به شهری غریب آوردند. یک هفته موندند و بالاخره ﺩﺧﺘﺮ شهيد تنها ماند!! گفت: روز اول که تنها شدم، خیلی گریه کردم و غربت شهر منو احاطه کرد. ترس هم کمی همراهم بود. شب که شد با خودم میگفتم: اگه بابام بود.... و با هق هق گریه خوابیدم.... تو خواب دیدم یه جوون با لباس رزمندگی اومد ايستاد پيشم و بهم گفت: توی این شهر مهمان ما شهدايى، هیچ غصه نخور. اگه بابات اینجا پیشت نیست من هستم. گفتم: شما؟ گفت: محمدابراهیم موسی پسندی. صبح که شد پُرس و جو كردم و فهميدم کیه.
🌷بعد از شروع کلاسها.... یکی از اساتيد كه دید من محجبهام و ولايى، خیلی بهم گیر داد و حرفهاى سیاسی رو خطاب به من میزد و با من به شدت بحث میکرد. تا اينكه در يكى از جلسات برگشت گفت: خانم فلانی دیگه حق نداری بیای سر اين کلاس. رفتم بیرون درحالیکه فقط گریه میکردم، توی دلم با بابام حرف میزدم و اشك میریختم.... دوباره شب دیدمش. همون شهید اومد بهم گفت: فردا برو سرِ كلاس بشین و كارى نداشته باش و به استادتون بگو: اگه ما و نسل بسیجی نبود؛ تو اينقدر راحت و آسوده نمیتونستی؛ حتی زندگی کنی!! از اين به بعد اگه خودتو اصلاح نکنی به شهدا بايد جواب پس بدی....!!!
🌷صبح رفتم سر كلاس. بچههای کلاس بهم گفتند: تو را به خدا خودت برو بيرون. این استاد از شماها و.... بدش میاد. استاد اومد يه نگاهی به کلاس و من انداخت. بعد روى تابلوی کلاس نوشت: ما هر چه آبرو و اعتبار و آسايش و امنيت داریم از شهدا داریم. و بعد سر كلاس رسماً از من معذرت خواهی کرد. از من پرسید: شما با شهيد محمدابراهیم موسی پسندی نسبتی دارید؟ من در جواب گفتم : بله.... ظاهراً عين خواب من رو استاد هم دیده بود. بعد از اون هم دیگه اون استاد با قبل فرق کرده بود....!!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدابراهیم موسی پسندی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌸در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، ح
📌 توجهی خاص رهبر انقلاب به وصیتنامهی یک شهید دهه هفتادی
🔹 مزار سجاد حکایت عجیبی دارد، خیلیها میروند و حاجت میگیرند.
◇ شهید زبرجدی در فرازی از وصیتنامهاش خطاب به مردم گفته :
🌷 «اگر درد و دل داشتید
و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ،
به لطف خدا حاضر هستم.
◇ من منتظـر همه شما هستم.
دعـا میکنم تا هر کسی
لیاقت داشته باشد شهید شود.
◇ خداوند سریع الاجابه است،
پس اگر میخواهید این دعا را برای شما انجام دهم
شما هم من را با خوشی یاد کنید.»
🔹️ امسال هم رهبر معظم انقلاب بالای سر مزار سجاد رفت.
♥️ کسی چه می داند آقا
در دلشان چه نجوایی با او داشتند....
◇ #شهید_مدافع_حرم_سجادزبرجدی
شهید مستجاب الدعوه
●تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۱۱/۱۹ _ تهران
● تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۷/۷ _ حلب سوریه
● وضعیت تأهل: مجرد
🔆 روحانی تأثیرگذار جبههها
🌷۱۲ بهمن ۱۳۶۵-سالروز شهادت حجتالاسلام عبدالله میثمی،نماینده حضرت امام خمینی در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)
در عملیات #كربلای۵ -مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) بر اثر اصابت تركش
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
▫️رهبر انقلاب:
🌷شهید میثمى یک اسطورهاى شد از لحاظ تأثیرش در رزمندگان به عنوان یک روحانى. اين برادران روحانىاى که از جبهه همواره آمدند و رفتند و اينها، وقتی هم ایشان حیات داشتند هميشه مىآمدند [دربارهی ایشان]مىگفتند
يعنى واقعاً اسم شهيد ميثمى در زمان زنده بودنش به نيكى در بين كسانى كه مىرفتند در جبهه، جوان ها،طلبهها آنچنان رایج شد. واقعاً تأثير ايشان درجبهه فوقالعاده بود. شهادت ايشان هم ضايعهاى بود. ۶۶/۰۹/۰۱
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌱توصیهای شاد از شهید عبدالله میثمی🙂
هیچوقت عبدالله رو بیلبخند نمی دیدی. به دیگران هم میگفت: از صبح که بیدار میشین، به همه لبخند بزنین، تا هم دلشون رو شاد کنین و هم براتون حسنه بنویسن
وقتی بدنیا اومد، پدربزرگش به قرآن تفأل زد و این آیه اومد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً. برا همین اسمش رو گذاشتند عبدالله. وقتی هم شهید شد، سخنرانِ مراسم تشییع (که روحانی بود) میگفت: مانده بودم چطور سخنرانی رو شروعکنم.تفألی به قرآن زدم و این آیه آمد: قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَالْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً
ا🚩▫️🚩▫️🚩▫️🚩
شهید میثمی این اواخر میگفت:
"از خودم بدم می آید.خسته شدم از بس برای مجلس شهدا سخنرانی کرده ام. از وقتی آمده ام جبهه، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم
⏳ ۱۲بهمـن سالروز شهادت نماینده حضرت « امام خمینی (ره) » در قرارگاه خاتم الانبیاء حجة الاسلام شهید عبدالله میثمی در عملیات کربلای پنج گرامی باد.*
شهید روحانی عبدالله میثمی سال ۱۳۳۴ خورشیدی در خانوادهای مذهبی در شهراصفهان متولد شد.
*🔻فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی*
شهیدعبدالله میثمی در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، هیئت رقیه فرزند حسین، کلاسهای آموزش قرآن و صندوق قرضالحسنه را پایهگذاری کرد. او از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج امور دینی، در سال ۱۳۵۳ به همراه برادرش رحمتالله میثمی به قم رفته و در مدرسهٔ حقانی سکنی گزید و تکمیل دروس دینی پرداخت.
وی در کنار درس به مبارزه با حکومت نیز مشغول بود. وی در سال ۱۳۵۳ به دلیل مبارزه با رژیم پهلوی دستگیر و زندانی شد.
شهیدمیثمی که سی ماه از عمرش را در زندان به سر برده بود، در سال ۱۳۵۷ به دنبال انقلاب ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
*🔻فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی*
او با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامهٔ تحصیل به حوزهٔ علمیهٔ قم رفت و از محضر اساتید کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینهاش روحانی «مصطفی ردانیپور» مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر عزیمت کرد، تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد.
او از سوی نمایندهٔ امام خمینی در سپاه، به عنوان مسؤل دفتر نمایندگی امام خمینی در منطقهٔ نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب گردید.
*🔻دفاع مقدس*
دفاع مقدس رایک نعمت بزرگ و یک سفرهٔ گستردهٔ الهی میدانست ومعتقد بود هرکس بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفرهٔ الهی بیشتر بهره بردهاست.
یکی از برادرش در مقابل دیدگان او در (تپههای شهید صدر) چشمانش شهید شد. او همچنین به پیروی از امام خمینی معتقد بود که "جنگ در رأس همهٔ امور است و بقیهٔ مسایل در مرحلهٔ بعد". بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف فضلالله محلاتی، «نمایندهٔ ولی فقیه در سپاه» به مسؤولیت نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه خاتمالانبیاء ـ که قرارگاه مرکزی و هدایت کنندهٔ تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود برگزیده شد، تا با حضور در میان نیروهای سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایهٔ قوت قلب آنان باشد.
*🔻شهادت*
در تاریخ ۹ بهمن ۶۵ در منطقهٔ عملیاتی کربلای ۵، از ناحیهٔ سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز در ۱۲بهمن بشهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان در قطعه حمزه سیدالشهدا(ع) دفن شد.