.
بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد ..!
محله نیاوران تهران متولد شد
خدا نعمت را برای او تمام کرده بود
هوش و استعداد بالا
هیکل درشت و موزون
چهره زیبا و دوست داشتنی
قدرت بدنی خوب
امکانات دنیایی فوقالعاده...
اما حمید تمام این نعمتها را
برای صاحب نعمت خرج کرد ...
دیپلم که گرفت خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند اما همراهی چمران برایش جذابتر بود این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد در ۱۸ سالگی و اوج جوانی ، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران ....
نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم (ع) پیوند خورده بود، درست مثل روح و جانِ رزمندهها با محبتِ حمید.... او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخطبعیاش همه را شیفتهی خود کرده بود. به شوخی به رزمندههای جنوب شهر میگفت:
«شهدای شمرون افضل من شهدای خراسون»
حمید در کنار احمد سارباننژاد عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، چهار و خیبر را تجربه کرد و حماسه حضور او در این میدان های کارزار شنیدنی است. تا اینکه در عملیات خیبر شهید احمد ساربان نژاد به دیدار حق شتافت و به قول شهید حمید، کمر بچه های گردان قمربنی هاشم (ع) را شکست....
حمید بعد از شهادت احمد تلاش کرد که جای او خالی نماند و در این کار هم موفق بود در عملیات عاشورای ۳ که در مردادماه ۶۴ در منطقه فکه انجام شد، این بار حمید در کنار شهید رضا عبدی نام گردان قمر بنی هاشم(ع) را دوباره بر سر زبانها انداخت.
سرانجام این سردار دلاور در روز ۳۰ بهمن ۱۳۶۴ در حالی که جانشین گردان قمر بنیهاشم (ع) بود هنگام عزیمت رزمندگان گردان برای ماموریت فاو توسط بمب رها شده از هواپیمای دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا چیذر میهمان خاک شد.
#شهید_عبدالحمید_شاهحسینی
#معاون_گردان_قمربنیهاشم
#لشکر۱۰_سیدالشهداء
#عملیات_والفجر_هشت
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷جهاد پسر عماد🌷 🔷تاریخ اولین آشنایی مردم کشورمان با چهره شهید جهاد مغنیه به روز ۲۳ شهریور سال۱۳۹۲ ی
🔰 توسل به امام زمان (عج)
بعد از شهادت حاجعماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من، با جهاد زندگی میکردم، یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمههای شب دیدم با صدای بلند گریه میکند، به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است، شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود، فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه میکردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی.
شنبه از سوریه تلفن کرد، پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه، من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد، بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن (عج) صحبت میکردم، پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد، قسمش دادم که بگو، گفت: به ایشان میگفتم که من بنده گناهکاری هستم و ... مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود.
🌷شهید جهاد مغنیه🌷
🔸شرح عڪس...
تفحص
شهداے والفجر ۶ چیلات دهلران
پیڪر پاک دو شهید رو پیدا ڪردیم
یڪے نشسته بود و تڪیه داده به تڪه سنگ پشتش و پیڪر شهید دیگه اے رو ڪه تو پتو پیچیده شده بود تو دامن گرفته بود ...
نمی دونم
شاید مرثیه ایے میخونده و اشڪے میریخته...
پیکر خوابیده مجروح بوده ...
دنبال پلاک گشتم
پلاک هارو برداشتیم گفتم شماره هارو بخونین تا یادداشت ڪنم
پلاک ها را خوندن
۵۵۵ و ۵۵۶
معمولا رفقا پلاک پشت سر هم میگرفتند...
اسناد را ڪه بررسے ڪردن
دیدن آره واقعا رفیق بودند...
اما چه رفقایی
💕پدر و پسر
اونے ڪه نشسته پدر بود
پدرے ڪه لحظه هاے آخر پسرش رو تو آغوش گرفته....
🌷شهیدان سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده موسوی...
اهل روستاے باقر تنگه... بابلسر...
شرمنده شهدائیم😭
پایان سخت و جانفرسای عملیات خیبر، برایم با عکسی تمام شد که هرگز فکر نمیکردم بخشی از زندگی مرا با خودش ببرد.
تَنَم خودش را در اسفند ۱۳۶۲ از مهلکه نجات داد، ولی جانَم، بر روی لبه آن وانتی که عکساش را گرفتم، نشست و با دوستانش برای همیشه رفت.
سالهاست که از او خبری ندارم..
گهگاهی در حفرهای از زمان او را ملاقات میکنم.
روز دفن پدرم با همان وانتی که با دوستانش رفته بود، آمد.
چند ساعتی بود و دوباره رفت.
بعضی اوقات در بیماریهای مادرم به او سر میزد، میدیدم که آمده و در کنار تخت او زانو زده و دستان مادر را در دست گرفته و با او حرف میزند.
هرگز از او دربارۀ تصمیم رفتنش در روزهای آخر سال ۶۲ نپرسیدم!
حتی نمیدانم اکنون کجا زندگی میکند!
از برق چشمانش میفهمم از رفتن راضی است.
سالهاست که آرزو دارم، روزی در میان خلسۀ زمان، مرا به جمع دوستانش دعوت کند و در حالیکه در پشت وانت، باد در موهایمان میپیچد و حسابی میگوییم و میخندیم، مرا به خانۀ خود ببرد...
خوزستان، شرق هورالهویزه، اسفند۱۳۶۲
عکس از کتاب در حال انتشار بهرام محمدیفرد، انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس
کوچکترین شهید دفاع مقدس...
نامش حسین بود،اهل شهرستان جم،استان بوشهر"...
در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را مے گیرد و بہ محل اعزام مے برد تا رضایت دهد براے رفتن حسین...
عملیات بیت المقدس،حسین را بہ آرزویش رساند...
شب عملیات بهش گفتند:حسین تو نیا...
حسین گفت:من براے سقایے با شما مے آیم...
حسین،تیربارچے را بہ هلاکت رساند تا گردان در محاصره را نجات دهد...
رزمنده اے آب خواست...
حسین آب آورد...
سر حسین بالا آمد و خمپاره اے...
و اینگونه بود کہ حسین،حسینے شد...
"شهید حسین صافے"
میخواست ناشناس رأی دهد، اما نشد
موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد. به مسجد که رسید، مسؤول پایگاه او را شناخت.
از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت. بقیه عوامل اجرایی رأیگیری هم بلند شدند.
آقامهدی ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهید. وقتی رأی را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقای زینالدین وسیله دارید؟ به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت: وسیلهام کجا بود؟ این موتور برای برادرم است.
#شهید_مهدی_زین_الدین
هدایت شده از جعفر روحی|معلمانه
✳️ تعهد نامه مجلس علوی ✳️
۱. از کاری که من را خشنود و عموم مسلمانان را ناخوشایند می آید بپرهیزم.
۲. هر چه شنیدم را بازگو مکنم که نشانه دروغگویی است و هر خبری را در روغن مپندارم که نشانه نادانی است.
۳. از هر کار پنهانی که از آشکار شدنش شرم دارم پرهیز کنم.
۴. جز به حق سخن نگویم.
۵. فراوان به یاد مرگ باشم.
۶. از دوستی و همنشینی بابی عقلان و خلافکاران پرهیز کنم .
۷. در همه کارهایم خدا را در نظر بگیرم. نامه ۶۹
۸. بین خود و مردم برای ارتباط جز زبانم چیز دیگری نباشد.
۹. هیچ نیازمندی را از دیدار با خود محروم مگردانم. نامه ۶۷
۱۰. با مردم ، مهربان ، فروتن و گشاده رو باشم. نامه ۷۶ ، نامه ۲۷
۱۱. هدفم در کلیه امور ، خاموش کردن باطل یا زنده کردن حق باشد. نامه ۶۶
۱۲ . مراقب باشم پل پیروزی دشمنان بر دوستان نگردم. نامه ۶۱
۱۳. به اندازه توانم در امور مردم تلاش کنم. نامه ۵۹
۱۴. به هنگام خشم بر نفس خود حاکم باشم. نامه ۵۶
۱۵. با خدا و با مردان و با خویشاوندان نزدیک که آنان را دوست دارم انصاف را رعایت کنم. نامه ۵۳
۱۶. نظر عموم مردم را بر نظر خواص (احزاب و تشکل های سیاسی ) ترجیح دهم. نامه ۵۳
۱۷. ریشه هر نوع کینه و دشمنی را میان مردم برکنم. نامه ۵۳
۱۸. با دانشمندان و حکیمان فراوان رفت و آمد داشته باشم. نامه ۵۳
۱۹. پاسدار حق محرومان جامعه باشم و درصدد رفع مشکلاتشان بر آیم .
۲۰. مدام در میان مردم باشم تا چیزی از امورشان بر من مخفی نماند .
۲۱. در مدت خدمتم هیچ یک از نزدیکانم را بر دیگران ترجیح ندهم.فامیل بازی را حرام بدانم و از آن دوری کنم.
۲۲. همواره نسبت به دشمنان قسم خورده این انقلاب و نظام سوظن داشته باشم.
۲۳. به وعده هایم به مردم عمل کنم.
۲۴. مردم را ولی نعمت خود دانسته و بر آنها منت گذاری نکنم.
۲۵. در انجام امور کاری خود تدبیر و درایت داشته باشم.
نامه ۵۳
۲۶. تمام همت خود را صرف تقویت تعالیم دین مبین اسلام قرار دهم.نامه ۵۱
۲۷. حواسم باشد که این مسئولیت بار امانتی است بر دوشم، پس به آن مغرور نشوم .نامه ۵۰
۲۸. این مسئولیت را فرصتی برای نزدیکی و مهربانی بیشتر مردم با یکدیگر بدانم وبرای آن تلاش کنم. نامه ۴۷
۲۹. در راه خدا از جهاد مال و جان و زبانم دریغ نکنم.نامه ۴۷
۳۰. برای حل مشکلات جاری از خدای خود یاری بخواهم. نامه ۴۶
۳۱. امام جامعه را با جهاد مداوم ، پاکی درون و تقوای خدا ، یاری رسانم.نامه ۴۵
۳۲. تمام همت خود را بر نابودی جبهه استکبار قرار دهم.نامه ۴۵
۳۳. در مصرف بیت المال نهایت دقت و توجه را داشته باشم . نامه ۴۳
۳۴. برای امام جامعه فرزندی خیر خواه، کارگزاری کوشا و شمشیری برنده باشم. نامه ۳۵
۳۵. نمازم را در اول وقت خود بخوانم چراکه همه اعمالم در گرو نمازم می باشد.نامه ۲۷
۳۶. هرگز به مردم دروغ نگویم و بی اعتنا به آنان نباشم . نامه ۲۶
۳۷. چپ و راست را گمراهی آشکار ببینم و ثبات قدم در مسیر ولایت را پیشه راه خود سازم.
۳۸. همواره تابع دستورات امام جامعه باشم. نامه ۵
۳۹. هرگز نسبت به مردم قساوت ، خشونت و تحقیر کردن روا ندارم .
نامه ۱۹
۴۰. در نگاهم به مردم جامعه به عدالت رفتار کنم .نامه ۲۷
👌این تعهد نامه #منشوری است برای تحقق یک #مجلس در تراز انقلاب اسلامی، منشوری که میتوان با آن بر عملکرد یک نماینده از جانب مردم #نظارت عمومی داشت و هر لحظه #مطالبه_گری کرد .
👌آیا نمایندگان مجلس شورای اسلامی حاضر به امضای این تعهد نامه هستند.
👌👌چهار سال قبل همین را منتشر کردم ، بعد از انتخابات به جناب آقای شریفیان نماینده محترم مجلس از اسلامشهر هم تقدیم کردم ولی ...
#مجلس_قوی
#مجلس_علوی
#نهج_البلاغه
#ایرانقوی
📝جعفر روحی
وقتی که خبر شهادتش را به همّت دادند
گفت: "با شهادت کارور کمرم شکست"
چهارم اسفند سالروز شهادت
گمشدهی مجنون سردار جاویدالاثر
فرمانده گردان مالک لشکر۲۷ حضرترسولﷺ «شهید محمدرضا کارور» گرامیباد.
#روحش_شاد_باصلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
وقتی که خبر شهادتش را به همّت دادند گفت: "با شهادت کارور کمرم شکست" چهارم اسفند سالروز شهادت گمشده
🔰 قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟
🌷شهید محمدرضا کارور از نخبههای دفاع مقدس که در بیشتر عملیاتها همراه شهید همت بود.
هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست.
🌷مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل میکند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت.
این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست!
با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
🌷شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک شهیدکارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.
📌 یادداشتی از داودآبادی و پیراهن نویسی یا ابا صالح المهدی ادرکنی (عج)
🔷️ هر بار که به جبهه اعزام می شدم، دو سه تا ماژیک رنگی می خریدم و با خودم می بردم
◇ لباس های مان را که تحویل می گرفتیم، بلافاصله شروع می کردم به نوشتن پشت پیراهن خودم و بقیه که التماس دعا داشتند:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
◇ اینقدر این نوشته برایم قوّت قلب داشت و انرژی مثبت می داد که عاشقش بودم.
◇ در میانۀ نبرد تن با تانک، آنجا که چیزی نمانده بود ترس بر ایمانم غلبه کند، پنداری امام عصر مستقیم نشسته جلویم و حرف دلم را می شنود
◇ در سخت ترین شرایط جنگ، انگاری خود آقا سرم را در آغوش می گرفت و بهم آرامش می داد
◇ و در میانۀ بارش تیر و ترکش و خمپاره، وقتی بدن زخم خورده ام، نه می سوخت و نه درد می کرد، مطمئن بودم از قدرت و قوّت این کلام زیباست:
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
🔻 این عکس را تابستان 1362 در سقّز کردستان، روستای حسن سالاران، "سید احمد جلالی پروین" دوست و بچه محلم، با دوربین ساده و معمولی خودم ازم گرفت.
این عکس دو نکتۀ قشنگ دارد:
نوشتۀ پشت پیراهنم
پوکۀ گلوله که در هوا معلق است!
🔹️ و در این دوران وانفسا، برایم دنیایی از خاطرات دلنشین و ایمانبخش در دل این عکس ها جاریست.
#حمید_داود_آبادی