این داستان واقعی می باشد.
#عاشقانه ای برای تو❤❤
قسمت ششم:
معامله😳😳
خیلـی تعجـب کـرده بـود ... ولـی سـاکت گـوش مـی کـرد ...
منـم ادامـه دادم ... بدجـور غـرورم شکسـته و مسـخره همـه شـدم ... تـو مـی خـوای تـا تمـوم شـدن درسـت اینجـا بمونـی ...
مـن مـی خـوام غـرورم برگـرده.. اینـو کـه گفتـم سـرش رو انداخـت پاییـن ... ناراحتـی رو بـه وضـوح مـی شـد تـوی چهـره اش دیـد ... بـرام مهـم نبـود ... .
تمـام شـرط هـات هـم قبـول ... لبـاس پوشـیده مـی پوشـم ... شـراب و هیـچ چیـز الـکل داری نمـی خـورم ... بـا هیـچ مـردی هـم حتـی دسـت نمیـدم ...
فقـط یــه شــرط دارم ... بعــد از تمــوم شــدن درســت، ایــن منــم کــه باهــات بهـم میزنـم ... تـو هـم کـه قصـد مونـدن نـداری ... بهـم کـه زدم بـرو ... .
ســرش پاییــن بــود ... نمــی دونــم چــه مــدت ســکوت کــرد ... همــون طـور کـه سـرش پاییـن بـود ازم عذرخواهـی کـرد ...
تقصیـر مـن بـودکــه نســنجیده بــه شــما پیشــنهاد ازدواج دادم. اگــر ایــن کار رو نکــرده بــودم کار بــه اینجــا نمــی کشــید ... مــن تــوی کافــه دانشــگاه از شــما خواسـتگاری مـی کنـم. شـما هـم جلـوی همـه بـزن تـوی گوشـم ... . بـرای اولیـن بـار بـود کـه
دلـم بـرای چنـد لحظـه بـرای یـه پسـر سـوخت...
امــا فایــده ای نداشــت ... ماجــرای کتابخونــه دهـن بـه دهـن چرخیـده بـود ... چنـد روز پیـش، اون طـوری ردم کـرده بـود حـالا اینطـوری فایـده نداشـت ... .
خیلـی جـدی بهـش گفتـم: اصـلا ایـده خوبـی نیسـت ... آبـروی مـن رو بـردی ... فقـط ایـن طـوری درسـت میشـه ... بعـد رفتنـت میگـم عاشـق یـه احمـق شـده بـودم کـه لیاقتـم رو نداشـت. منـم ولـش کـردم ... یـه معاملـه اسـت ... هـر دو تـوش سـود مـی کنیـم ... .
امـا مـن خیـال نداشـتم تـا آخـر باهـاش بمونـم ... فقـط یـه احمـق مـی تونسـت عاشـق ایـن شـده باشـه .
#تشکیلات
تقوای الهی به درد میخورد. تقوا زرهای است که اگر انسان آن را پوشید، تیرهای زهرآگین فساد و گناه در او کارگر نخواهد شد و او را از پا نخواهد انداخت. تقوا حِصن منیع انسان است.
#تمدن_نوین_اسلامی
@basij.oqm
#تشکیلات
بایستی یک تقسیمبندی صحیحی انجام بگیرد بین تلاشها و فعالیتهایی که باید بشود و بین این مسیری که ما تا آن اهداف داریم، تا در هر برههای از زمان، به تناسب امکان آن برهه، پیشرفت را بسنجیم.
#تمدن_نوین_اسلامی
@basij.oqm
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جاااانِانقلاب♥️
#اللهماحفظقائدناوسیدناوامامنا ...
1_402520629.pdf
حجم:
1.23M
جزوه کامل صحیفه سجادیه برای دانشجویانی که در ترم تابستان نیاز دارن البته مکمل هست
موفق باشید ان شاءالله
1_406062201.xlsx
حجم:
20.3K
دانشجویان زیر هرچه سریع تر جهت آزمون طرح پایش با واحد فرهنگی تماس بگیرند.
#تشکیلات
بسیاری از خطاها و انحرافاتی که مشاهده میکنید، ریشهی فکری ندارد، ریشهی بسیاری از اینها در نفسانیات خود انسان است. یک جا پای انسان میلغزد و جلوگیری نمیکند، این لغزش ادامه پیدا میکند و انسان در صدد توجیه برمیآید و برای خودش ایدئولوژی میسازد.
#تمدن_نوین_اسلامی
@basij.oqm
#یک_تیر_و_دو_نشان
🦋روز جمعه این هفته؛ روز دحوالارض است و یکی از چهار روزیست که روزه آن سفارش شده است
🦋از طرفی روزه سه روز پنجشنبه؛ جمعه و شنبه ماه حرام نیز ثواب عبادت ۹٠٠سال دارد
🦋حالا هرکه دنبال جمع کردن ثواب الهی است
بسم الله
✍مرحوم اسماعیل دولابی (ره) :
عجب امانی است استغفار! امان خداست . ان شاءالله خدا استغفار به شما مرحمت کند . یادتان بماند که اگر توانستید در شبانه روز هفتاد مرتبه استغفار را سر جا نماز هیچ وقت ترک نکنید . این امان خداست . یعنی در امان خدا هستی...
اگر در هر شبانه روز یک دفعه این کار را بکنی برای خودت دیوار چدنی گذاشته ای ، برای خودت و ذراریت . استغفار امان خداست.
📚طوبای محبت۵ ، ص۱۸۰
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
این داستان واقعی می باشد.
#عاشقانه ای برای تو:❤❤
قسمت هفتم:
زندگی مشترک💞
وسـایلم رو جمـع کـردم و رفتـم خونـه مندلـی ... دوسـت صمیمیـم بـود ... . بـه پـدر و مـادرم گفتـم فقـط تـا آخـر تـرم اونجـا مـی مونـم
جرات نمـی کـردم بهشـون بگـم چـکار مـی خـوام بکنـم ...
مـا جـزء خانـواده های اصیـل بودیـم و دوسـت هامـون هـم بایـد بـه تاییـد خانـواده مـی رسـیدن و در شـان ارتبـاط داشـتن بـا مـا مـی بـودن ... چـه برسـه بـه دوسـت پسـر، دوسـت دختـر یـا همسـر ... .
اومـد خونـه مندلـی دنبالـم ... رفتیـم مسـجد و بـرای مـدت مشـخصی
خطبــه عقــد خونــده شــد ... بعــد از اون هــم ازدواج مــون رو بــه طــور قانونــی در سیســتم دولتــی ثبــت کردیــم ...
تــا نزدیــک غــروب کارهــاطــول کشــید ... ثبــت ازدواج، انجــام کارهــای قانونـی و ... .
اصـلا شـبیه اون آدمـی کـه قبـل مــی شــناختم نبــود ... بــا محبــت بهــم نــگاه مــی کــرد ... اون حالــت کنتــرل شــده و بــی تفـاوت تـوی رفتـارش نبـود ... سـعی مـی کـرد مـن رو بخندونـه
اون پسـر زبـون بریـده، حـالا شـیرین زبونـی مـی کـرد تـا از اون حالـت در بیــام ... .
از چنـد کیلومتـری مشـخص بـود حس گوسـفندی رو داشـتم کـه دارن
سـرش رو مـی بـرن ... از هـر رفتـارش یـه برداشـت دیگـه تـوی ذهنـم
میومـد ... و بـه خـودم مـی گفتـم فقـط یـه مـدت کوتاهـه، چنـد وقـت تحملـش کـن. ایـن ازدواج لعنتـی خیلـی زود تمـوم میشـه ... نفـرت از چشـم هـام مـی باریـد ... . شـب تـا در خونـه مندلـی همراهـم اومـد ...
بـا بـی حوصلگـی گفتـم: صبـر کـن بـرم وسـایلم رو بـردارم ... .
خندیــد و گفــت: شــاید طبــق قانــون الهــی، مــا زن و شــوهریم امــا همــون قانــون میگــه تــو بــا ایــن قیافــه نمــی تونــی وارد خونــه مــن بشـی ... .
هنـوز مغـزم داشـت روی ایـن جملـه اش کار مـی کـرد کـه گفــت: بــرو تــو. دنبالــت اومــدم مطمئــن بشــم ســالم رســیدی ...
چنـد قـدم ازم دور شـد ... دوبـاره چرخیـد سـمتم و بـا همـون حالـت
گفـت: خـواب هـای قشـنگ ببینـی ... و رفـت ...
بسیج دانشجویی دانشکده علوم قرآنی میبد
🕋 دحوالارض چه روزی است؟