🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمت_چهل_چهارم
ناخودآگاه بلند شدم و رفتم یک پیراهن دخترانه از کمد در آوردم و آمدم کنار خانم کچویی. لباس را به او نشان دادم و گفتم چند روز قبل از عید از توی خرت و پرتایی که از آبادان آورده بودیم این پارچه کویتی را پیدا کردم.
مادرم قبل از جنگ برام خریده بود پارچه را به خیاط دادم و این پیراهن کلوش را برای زینب دوخت اما هر کاری کردم که زینب روز اول عید این لباس رو بپوشه قبول نکرد.
او به من گفت مامان ما امسال عید نداریم خدا میدونه که الان خانواده شهدا چه حالی دارد. تو از من میخواد تو این موقعیت لباس نو بپوشم.
مادرم لباس را از دستم گرفت و به چشمهایش مالید من ادامه دادم دخترم میدونست که امسال عید نداریم و ما هم دست کمی از خانواده شهدا نداریم.
همان موقع شهرام به خانه آمد. او کم سن و سال بود اما خیلی خوب همه چیز را میفهمید انگار چیزی شنیده بود. میخواست با مهران حرف بزند پرسیدم شهرام کسی آمده چیزی شنیدی؟ سرش را به علامت نه تکان داد.
به مادرم گفتم ای کاش میتونستیم به مهرداد خبر بدیم که خودش رو به خونه برسونه اما هیچ خبری از مهرداد نداشتیم ماه ها می گذشت و ما از او بی خبر بودیم.
مهرداد با زینب صمیمی بود اگر خبر گم شدن زینب را می شنید حتما خودش را می رساند.
مهران به من خبر داد که مینا و مهری برای عملیات فتح المبین به بیمارستانی در شوش رفتند.
از روز گم شدن زینب هیچ ترسی برای مهران و مهرداد و مینا و مهری نداشتند انگار ترسم ریخته بود ترس از دست دادن بچه ها با گم شدن زینب کمرنگ شده بود.
شهرام توی حیاط به مهران و باباش چیزی گفت که صدای گریه آنها بلندتر شد. خودم را به حیاط رساندم. هر چقدر التماسِ شهرام کردم که مامان چی شنیدی چی شده به منم بگو شهرام حرفی نزد و مهران و باباش سکوت کردند.
ساعتها و دقایق حتی لحظه ها به سختی میگذشت تازه فهمیدم بلاتکلیفی و تو برزخ بودن چقدر سخت است.
نمیدانستیم کجا برویم کجا را بگردیم و از چه کسی سراغ زینب را بگیریم نه زمین جای ما را داشت و نه آسمان. خواب و قرار هم نداشتیم من با قولی که به خودم و زینب داده بودم کمتر بی قراری می کردم و حتی بقیه را هم آرام می کردم. مرتب به خودم می گفتم: چیزی که زینب انتخاب کرده باشه انتخاب منم هست.
ظهر شد. مثل ظهر عاشورا به همان دردناکی و سنگینی آقای روستا آمد و من و مهران و بچه ها را به مسجد المهدی برد. خیلی گرفته و ساکت بود.
آقای حسینی امام جمعه شاهین شهر به آقای روستا تلفن کرده و از او خواسته بود که ما را به مسجد خیابان فردوسی ببرد من و جعفر و مهران بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار ماشین شدیم و به مسجد رفتیم.
به مسجدی که محلِ نماز های زینب بود زینب هر روز که از مدرسه بر می گشت به مسجد المهدی میرفت نمازش را می خواند و بعد به خانه میآمد.
به مسجد که رسیدیم آقای حسینی هنوز نیامده بود. مهران و باباش ساکت و بی صدا داخل ماشین منتظر نشستند اما من به مسجد رفتم دوست داشتم حال زینب را در مسجد بفهمم.
مسجد بوی زینب را میداد. رو به قبله نشستم و با زینب حرف زدم. حرفهایی که به هیچ کس نمی توانستم بگویم. یاد حضرت علی افتادم. حضرت علی در مسجد و در حال سجده شهید شد و زینب هم از مسجد به سمت سرنوشتش رفت.
روی زمین مسجد افتادم و آنجا را بوسیدم محل سجده های دخترم را بوسیدم و بو کردم.
آقای حسینی وارد شبستان شد و روبرویم نشست بدون اینکه زمینه سازی کند و حرف اضافی بزند، شهادت زینب را تسلیت گفت.
از قرار معلوم بیرون مسجد همه حرفها را به مهران و بابای زینب گفته بود اول سکوت کردم بعد با صدای محکمی گفتم هرچی میل خداست.
با آقای حسینی از مسجد خارج شدیم بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کرد و مهران هم توی ماشین.
مهران با دیدن من گفت: مامان زینب رو کشتند خواهرم شهید شده. جنازهاش رو پیدا کردند. من مهران را دلداری دادم و آرام کردم.
از چشمم اشکی نمی آمد. جعفر به من نگاه نمی کرد من هم به او چیزی نگفتم کاش میتوانستیم همدیگر را آرام کنیم.
آن روز کارگر های ساختمان جنازه زینب را در سبخی «زمین بیابان مانند» که بعدها در آنجا مرکز پست شاهین شهر را ساختن پیدا کردند.
مهران گفت مامان شهرام صبح توی تاکسی از دوتا مسافر شنیده بود که امروز جنازه یک دختر نوجوان را روی زمین خاکی پیدا کردند وقتی شهرام به خونه اومد و خبر را داد من مطمئن شدم که اون دختر زینبه اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگم. انتظار تمام شد انتظار کشندهای که سه روزه تمام به جان من افتاده بود...
ادامه دارد...♡
🌱↝#معصومه_رامهر_مزی
💚↝#مسابقه_کتابخوانی
🌱↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
خبرگزاری بسیج شهیدفهمیده مهردشت
4 قسمت دیگر، زیبا و هیجان انگیز #من_میتࢪا_نیستمـ تقدیم نگاهتون😍❤️
4 قسمت دیگر، زیبا و هیجان انگیز #من_میتࢪا_نیستمـ تقدیم نگاهتون😍❤️
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 روزمان را با #قرآن آغاز کنیم/ ترتیل ۴۹۶ قرآن کریم ( آیات ۱ تا ۱۸ سوره مبارکه دخان)
❄️🌹❄️
🌺 امام علی (ع) میفرمایند: «اِنَّ القُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ» ظاهر قرآن شگفتانگیز و زیبا و باطنش ژرف و عمیق است. (اصول کافی ۲/۵۹۹)
🎙 استاد پرهیزگار
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
﷽
#سلام_امام_زمانم♥
سلام بر تو ای مولایی که
در برابر کلام نافذت،
همه دلیل ها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که
برهان های محکمت،
جایی برای تردید
باقی نخواهند گذاشت...
🌤الّلهُــمَّـ؏جــِّللِوَلیِّــڪَ الفــَرَج🌤
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🌱↝#مهدوی
💚↝#منتظران_ظهور
🌱↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
#دلنوشته
دیر گاهی است که ز خویش دور افتاده ام و پریشان حال گشته ام...
کسی را گم کرده ام
لیک نمیدانم کجا و در پشت کدامین گناه⁉️
از او نشانی ندارم و از هر که سراغش را میگیرم خبری ندارد...
حیران و سرگشته شهر را زیر و رو میکنم اما
در شهر نشانی از او نیست...
نگاهش را میخواهم نگاه لبریز از آرامشش را...
و دلم حضورش را تمنا دارد...
یا ابن الحسن، خمیده کمر گشته ام میان سیل گناهانم،
تو را میخواهم و میدانم آلودگی وجودم را فرا گرفته...
پیش رویم جز گردابی سیاه چیزی را نمیبینم...
می شود نظری افکنی و سیاهی پیش رویم را با نور چشمانت منور سازی⁉️
آقای من...‼️
میان نیکنامانی که پروانه وار گرد شمع وجودت میگردند بی سر و پایی همچون من را میپذیری⁉️
دیگر دنیای بدون تو را نمیخواهم
به دنیایم برگرد....
▪️اللهم عجل لولیک الفرج
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🌱↝#مهدوی
💚↝#منتظران_ظهور
🌱↝#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
اللہمعجلاݪولیڪالفࢪج...🍃
خیلےوقٺمونونمیگیرھرفقا-!🖐🏻
#دعـاےفࢪج
#قراࢪعـاشقانه
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht
چادر مشکے تو همیشہ برایت
امنیت مے اورد خیالت راحت
••{💙🦋}••
🌱↝#رفیـــق_چـادرے
💚↝#زیـنـب_بـانــو
┄┅══𑁍═🦋═𑁍══┅┄
✍🏻حوزه مقاومت بسیج دانش آموزی شهید فهمیده منطقه مهردشت
@basij_shahidfahmedeh_mehrdasht