هدایت شده از { نیکویی فر }
🍃🍁🍁🍁🍁🍃
شوخی نبود که
شب عروسی بود !
همان شبی که هزار شب نمیشود
همان شبی که همه به هم محرمند
همان شبی که وقتی عروس بله میگوید
به تمامی مردان داخل تالار که نه
به تمامی مردان شهر محرم میشود !
این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم !
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست !
ببخشید یادم آمد
این تالار محضر خدا نیست
تا میتوانید معصیت کنید !
همان شبی که داماد هم آرایش میکند !
همه و همه آمدند
حتی خان دایی !
اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد
حق پدری دارند بر ما !
مگر میشود او نباشد ؟
عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود
اما آقا آمده بود !
اما به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند :
ورود امام زمان ممنوع !
دورترها ایستاد و گفت :
دخترم عروسیت مبارک
ولی
ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم
مگر میشود شب عروسی دختر پدر نیاید ؟
گوشه ای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد !
چه ظالمانه یادمان میرود که هستی !
ما روزیمان را از سفره تو میبریم
اما با شیطان میگردیم !
میدانم گناه هم که میکنیم
باز دلت نمی آید نیمه شب در نماز دعایمان نکنی !
این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است
نه انواع شلوارهای پاره
و نه مدل های موی غربی
این روزها فقط
در آوردن اشک مهدی فاطمه
مد شده !
🍃🍁🍁🍁🍁🍃