یک یا علی گفت و با دو دست سنگین ترین وزنه را بالا آورد ، آورد روی سرش بی نقص، حتی یک چروک هم تو صورتش نیافتاد یک فریاد هم نزد. خسته نباشی دلاور، قوت پهلوان. یک دنیا دید که تو به تنهایی یک کوه را روی سر بردی.
ام لیلا؛ نجمه و ام البنین سه چراغ سفید را برای تو زدند که مهر تایید شود بر قهرمانی ات.
حالا همه ی تلویزیون ها باید "وطنم ای شکوه دوران ها را" را پخش کند و نام تو را به عنوان قوی ترین مادر دنیا زیر نویس کنند و بنویسند بعد از حماسه ی ام وهب در کربلا چشممان به تو روشن...
پ ن : لا یوم کیومک یا اباعبدالله ... #مجید_قربانخانی
نوشته حامد حکیمی
حرف شهادت که پیش میآمد، یکی میگفت: «اگر من شهید شوم، نگران نماز و روزههایم که قضا شدهاند هستم و یا نگران سرپرستی خانوادهام هستم.» دیگری میگفت: «من سیلی به گوش یک نفر زدم، کاش بودم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم.»
نوبت معاون گردان رسید. همه گفتند: «تو چی؟ چیزی برای گفتن نداری؟»
پاسخ داد: «اگر من شهید بشوم، فقط غصهی ۳۵ روز مرخصی را که نرفتهام میخورم.»
از آن میان یکی پرید و قلم و کاغذی آورد و گفت: «بنویس که بدهند به من. قول میدهم این فداکاری را بکنم و به جای تو به مرخصی بروم.»
فرهنگ جبهه (شوخ طبعی ها)
ج 2، ص۸۶
#خلاقیت_در_جبهه