💠 به رسم هر روز💠
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈◆--💎--◽️
💠 السلام علیک یا امام الرئوف 💠
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
◾️◈◆--💎--◆◈◆--💎--◽️
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌾
👇👇👇👇
@basijalborz_irankochak
غروب « #طلاییه»!
روایتی از جشن تولد دختری که تا شهادت پدرش یک روز فاصله داشت...
💢کیک را میگذاریم پشت پنجره مثلثی شکل «آیسییو». شمع هشت را فرومیکنیم لابهلای توت فرنگیها، کنارش هم «سه» تا شمع قلبی شکل جا میدهیم! بادکنکهای صورتی و نارنجی و زرد خال خالی را هم میچسبانیم به دیوارهای سرد و یخ آیسییو، ما اما داغیم، آتشیم...!
💢عکاس قاب عکسش را میبندد؛ با «طلا»، «کیک تولد» و آن طرف شیشه هم «بابا»؛ خوابیده، آرام، خسته. نفسش اما یکی درمیان بالا میآید...! چریک ... چریک...! عکسها وصله میشوند به خاطراتمان، به جانمان، به تلخترین جشن تولد دختری هشت ساله؛ بالای سر پدر جانبازش که سیروز است افتاده روی یک تخت و ساعت به ساعت دردهایش را تشنج میکند!
💢اینجا بیمارستان امیرالمومنین(ع) است؛ بخش آیسییو! جایی که بیمارانش همه خوابند... در سکوتی سنگین اما پرمعنا! آمدهایم تا تولد هشت سالگی «طلاییه» را کنار «بابا»ی قهرمانش بگیریم. پردههای بخش را از داخل کنار زدهاند تا آنطرفیها هم مهمان جشن تولد «طلا» باشند؛ دکترها، پرستارها و البته آدمهایی که بین آن دنیا و این دنیا ماندهاند؛ نه پای رفتن دارند، نه دلش را..! عکس کیک افتاده توی شیشه؛ شمعها اما هنوز خاموشاند!
➣ادامه گزارش را از لینک زیر بخوانید:
🔗 www.isfahanziba.ir/node/90984