eitaa logo
یِک دَهــہ هَشــتـادے در راه شُــهدا 🇵🇸 :)
704 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
18 فایل
بچہ ها به خدا از شهدا جلو مےزنید اگہ رعایت کنید که دل امام زمان(عج) نَلَرزه !(:♥️ - حاج حسین یکتا - به امید روزی که پشت اسم مون بنویسن "شهید دهه هشتادی" !(: یه سر بزنید: @SeyyedDahe80 از‌خودمونه ؛ کپی؟! حلالِ حلالت رفیق!
مشاهده در ایتا
دانلود
برای‌دست‌یافتن‌به‌: منبع‌عکس‌های‌قشنگ‌‌امام‌زمانی🌿 و‌همچنین‌عکس‌نوشته‌های‌ناب‌شهدایی🌪 با‌صلوات‌برای‌تعجیل‌در‌امر‌فرج‌ وارد‌لینک‌زیرشوید😁✌️🏼 🕊⃟🎁⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei If you want: More beautifull pictures about Imam Mehdi (ajtf)🌿 And also about martyrs of mudaf e haram🌪 Recite a salawat and join our channel😁✌️🏼
اسلام‌علی‌‌شهید‌ابن‌شهید...🙃🖤 And Salam upon you who are Martyred as your father...🙃🖤
ولی‌انصافا‌قشنگن‌؛نه؟!((:🖤 But they are really beutifull; nope?!((:🖤
بیـوگرافیشونوشتہ‌بود : [ اَلسَّـلامُ‌عَلَیک یااَباصالـحَ‌المهَـدی(عج)... ] می‌گفت: وقتی‌آقام‌اکانتم‌و‌چک‌میکنن من‌که‌نمیدونم‌چه‌وقت‌میان؟ زشته‌ایشون‌بیان‌ونوکرشون سـلام‌نکـرده‌باشـه ...:)🌿 His biography was: [Salam upon you Oh tha Imam of my time (ajtf)...] He use to say When Imam come to check My account; Do I know that he's here? It's not good that I don't say Salam To the Imam of my time...:)🌿 🕊⃟🎁⇢http://Eitaa.com/basijianZahraei
📌دختری که ظاهرا به سن تکلیف رسیده اما پوشش مناسبی نداره! الف) جمله به دختر :) ص39
🔺ادامه... ب) جمله به بزرگترش ( پدر، مادر، داداش، آبجی ) ص40
قسمت فرزند کوچک من هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد… لقبم “اسب سرکش” بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم  می ترسیدم ازش چیزی بخوام …  علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه… هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ... خصوص زمانی که فهمید باردارم😌.... اونقدر خوشحال شده بود… که اشک توی چشم هاش جمع شد…دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم …  این رفتارهاش… حرص پدرم رو در می آورد…👌 مدام سرش غر می زد که… _تو داری این رو لوسش می کنی نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه و… اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود… تمام کارها رو می کردم… که وقتی برمی گرده… با اون خستگی… نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️ فقط بهم گفته بود از دست احدی، …حتی پدرم، چیزی نخورم… و دائم الوضو باشم و…👌 منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم …  9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من،… تمامش شادی بود😊 …اما با شادی تموم نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد … مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده…  اما پدرم وقتی فهمید …بچه دختره… با عصبانیت به مادرم گفت… _لابد به خاطر دختر دخترزات… مژدگانی هم می خوای؟…😤 و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد … ✍نویسنده: Eitaa.com/basijianZahraei