🔗💔🔗💔🔗💔
🔗💔🔗💔🔗
🔗💔🔗💔
🔗💔🔗
🔗💔
🔗
رمان مگر چشم تو دریاست✨🌊
روایت مادر شهیدان، محمد،عبدالحمید،رضا و نصرالله جنیدی🖇🥀
#قسمت_سوم
هیچ چیز هم نخواندم، نه زیارتنامه، نه دعا، نه نماز . فقط خوب که خسته شدم. نشستم یک گوشه و به یک جایی که معلوم نبود کجاست، خیره شدم و نزدیک ظهر، برگشتم خانه.
شب بعدش که میشد شب نهم، دوباره خواب دیدم. دیدم رو به قبله خوابیدهام و یک آقایی از پایین پای من دارد می آید. موهای سرش کوتاه بود و محاسن مشکی بلندی داشت.
یک جلیقه و پیژامه سفید پوشیده بود و آستین های پیراهن سفیدش را هم تا زده بود؛ با پای برهنه. قدم های بزرگی بر می داشت و به طرف من می آمد . گفت:« اینقدر ناراحتی نکن! آقا خودش داره برای تو یه قدم های برمیداره.» نمیدونم... شاید خودش را میگفت که داشت می آمد طرفم.
شاید قدم های خودش را میگفت. اما به حال من تاثیری نداشت. دیگر ناامید شده بودم. فردای آن روز باید برمیگشتم. از وقتی که دکتر گفته بود داروهایم را قطع کنند و ببرندم مسافرت، این چهارمین خوابی بود که میدیدم. پ
دوبار اولش قبل از آنکه بیاییم مشهد، توی آمل. دوتا هم این آخر، توی مشهد.
سال ۵۱ بود. همه اش از یک عمل کردن نفیسه شروع شد. نفیسه نهماهه راه رفت و به حرف افتاد. به مرغ میگفت:« جیجی بیجی». منظورش را قشنگ حالی آدم میکرد. یک روز، یک اسباب بازی دستش بود و داشت راه میرفت، که زمین خورد. ما نشسته بودیم و چایی میخوردیم.تا این بچه زمین خورد، محمد گفت:« آآآآخ، ماماااان،... چشمش....»
#ادامه_دارد...🌱
Eitaa.com/basijianZahraei
#انگیزشے
ᗯE ᒪEᗩᖇᑎ ᖴᖇOᗰ ᖴᗩIᒪᑌᖇE
ᑎOT ᖴᖇOᗰ ᔕᑌᑕᑕEᔕᔕ
ماازشکستهامونیادمیگیریم🍓🌨
نهازموفقیتهامون😉🌱🔗
Eitaa.com/basijianZahraei
به نام خداوند بخشنده مهربان❣✨
In the name of god the beneficent the merciful❣✨
http://Eitaa.com/basijianZahraei
#شهیدانه
#ثواب_یهویی
بیاین اول کاری ۱۰ تا صلوات هدیه کنیم به روح مطهر شهدا و مرحومین...❣🍃
First of all let's recite 10 salawat and gift to the pure soul of shuhada and marhoomin...❣🍃
http://Eitaa.com/basijianZahraei
#یک_بیت_شعر🦋
و ندایی که به من می گوید...💫
#One_line_poem🦋
And that voice that tells me...💫
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜
http://Eitaa.com/basijianZahraei