eitaa logo
شهدای مدافع حرم خوزستان
485 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
617 ویدیو
6 فایل
💖 کانالی شهدایی با محوریت شهدای مدافع حرم استان خوزستان (بسیجیان گمنام اهواز) ‌ شهادت، یعنی وارد شدن در حریم خلوت الهی ‌ 🔻کانال‌ها و پیام‌رسان‌ها در اینستاگرام،‌ آپارات، ایتا، سروش، روبیکا https://takl.ink/basijiyanegomnam/ ‌ ادمین @Aletahaa69
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از همرزمان شهید مدافع حرم 💢وارد که شدیم برای عرض ادب به بارگاه و سلام الله علیهما رفتیم. بعد از آن هم در محل خود مستقر شدیم. ▪️روز بعد برای شناسایی محیط پیرامون حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم دیدم محمود پوتین هایش را از پا درآورد و با به راه افتاد. ▪️مدام می پرسیدیم چرا این کار را انجام میدهی آقا محمود؟ هنوز چند متری بیشتر نرفته بودیم که دیدیم نشست و شروع کرد به . هر چقدر اصرار میکردیم بلند نمیشد چند نفری زیر بغلش را گرفتیم و بلندش کردیم. بلند بلند گریه میکرد و میگفت خدایا حضرت زینب کبری سلام الله علیها چطور این مسیر سنگلاخی را با پای پیاده با بچه های کوچک راه رفته آن وقت من چند متر بیشتر نمیتوانم بروم! ▪️بعد گفت رفقا بیایید تا آنجا که میشود سنگها را از جلو پای برداریم، همانطور که اباعبدالله خارهای اطراف خیمه ها را برداشت که در پای کودکان و اهل حرم نرود 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
شهدای مدافع حرم خوزستان
📸شهید مدافع حرم 💢چند روزی تا شروع دهه ی مُحرم نمانده بود. دور هم نشسته بودیم. رو کردم به سیدمجتبی و گفتم: «یه شعری می خوام به زبون محاوره ای برام آماده کنی واسه حضرت رقیه! می خوام شب سوم مُحرم تو حسینیه بخونم!» گفت: «به روی چشم حاجی! مضمون شعر چی می خوای باشه؟» موارد را مطرح می کردم و از سید می خواستم که آن روایات و مقاتل و زبان حال ها را در شعرش به کار ببرد و همان مصائب و روایات در خصوص دختر سه ساله امام حسین علیه السلام را یکی یکی برایش شرح دادم. سعی میکردم فضای شهادت را برایش ترسیم کنم تا بیشتر در فضای شعری که مدّ نظر من است قرار بگیرد. سرش پایین بود و من مشغول حرف زدن که یکباره چشمم به صورت سید افتاد. اشک هایش جاری و گونه هایش خیس شده بود. آنچه برایش روایت کرده بودم تا در محتوای شعر بگنجاند، شده بود روضه برایش. با دیدن حالت سید، دیگر حرف نزدم و سکوت کردم. میترسیدم اگر داستان را ادامه بدهم، سید به هق هق بیفتد و صدای گریه اش بلند شود. من بغض کرده بودم و سید آرام اشک می ریخت. همان مجلس چند نفره مان شده بود مجلس عزای حضرت رقیه! عجب دل صاف و نازک و شکننده ای داشت سیدمجتبی و یقیناً شعری که از این دل برمیخواست بر دل مینشست. هنوز بند بند شعری را که نوشت به خاطر دارم: «کنج ویرونه شده ام همزبون بابا! بسته جونم به جون بابا! شده‌ام نوحه خون بابا! پامو دادم نشون بابا!» آن شبی هم که نوحه را نوشت و آورد تا به من تحویل بدهد، به عنوان تمرین چند بند آن را خواندم. سید گفت: «حاجی! میشه همه ی بندهای شعر رو بخونی!» تک تک بندها را خواندم و سید زار زار گریست. آن شب هم روضه ای دیگر برپاشد. روضه ای سوزناک تر از روضه ی قبل. ✍🏻راوی: حاج رجب لطفی خلف(مداح اهل بیت) 📕منبع: کتاب «سید زنده است» 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
همیشه دستای خواهرزاده‌هاش رو می‌گرفت، اشک تو چشماش جمع می‌شد 😢 و می‌گفت: این دست ها خیلی ظریف و کوچیکن و به‌ یاد #حضرت_رقیه سلام الله علیها اشک می‌ریخت😔♥ 📜بخشی از وصیت نامه‌ی‌ #شهید_رضا_عادلی : مگر ما شیعیان نباشیم که واقعه ی #عاشورا دوباره رقم زده شود و دوباره کودکی سه ساله در خرابه های #شام با پاهای کوچک و دستان کوچک بر روی خارها قدم بزند و سر بریده ی پدر را در آغوش بگیرد...😔 🏴شهادت حضرت رقیه(س)تسلیت باد🏴 📸تصویر شهدای مدافع حرم #احمد_حاجیوند_الیاسی و #رضا_عادلی 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 📽فیلمی از آخرین دیدار و بوسه دختر شهید مدافع حرم #نادر_حمید بر صورت پدر ‌ ⚫انتشار به بهانه سالروز شهادت #حضرت_رقیه (سلام‌الله‌علیها) 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam ‌
#اربعینی_ها 📸شهید مدافع حرم #عارف_کایدخورده در کنار پدرشان در #پیاده_روی_اربعین 🔰 #مادر_شهید درباره ایشان میگویند: پدر عارف خیلی مرد بزرگی بود هشت ماه و هشت روز بعد از شهادت عارف جان پدرشان هم شهید شدند. پدر ایشان رزمنده و برادر شهید و خودشان هم ایثارگر و #جانباز شیمیایی #دفاع_مقدس بودند و دقیقا هشت ماه و هشت روز بعد شهادت عارف، پدرشان شهید شدند. 👈وظیفه خودم می‌دانستم که ایشان را با اهل بیت آشنا کنم پدرش هم که نمونه بارز از پیروان علی علیه السلام بودند. یادم است از زمانی که ازدواج کردم تا به امروز از همه لحاظ ایشان حلال و حرام را رعایت می‌کردند این همه موقعیت وام گرفتن داشتیم، اما هیچوقت وامی بالاتر از ۴ درصد نمی‌گرفتند و همه چیز را رعایت می‌کردند. عارف با رزق و نان حلال بزرگ شد و زمانی که باردار بودم با این که سِنی نداشتم همیشه سعی می‌کردم #دائم_الوضو باشم و حتی موقع شیر دادن پسرم هم سعی می‌کردم #وضو داشته باشم و حلال و حرام را رعایت کنم و عارف را با #اهل_بیت تا جایی که می‌توانستم آشنا کنم و برای همین همواره در حال مطالعه بودم تا بتوانم عارف و خواهرش را در حد توان با خصوصیات اهل بیت آشنا سازم و برای همین سعی داشتم داستان زندگی اهل بیت را به شیواترین نحو برای آنان تعریف کنم و داستان مورد علاقه فرزندانم همیشه مربوط به زندگی #حضرت_علی_اکبر و #حضرت_عباس و #حضرت_رقیه سلام الله علیهم بود. یادم است حتی وقتی بزرگ شدند خیلی راحت تحت تاثیر روضه‌ها بودند و می‌دانستند #روضه واقعا رزق می‌دهد. فرزندانم را اینگونه بزرگ کردم. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🔰همسر شهید مدافع حرم 💢خیلی رفتارهایش تغییر کرده و از این رو به آن رو شده بود. من خیلی تعجب کرده بودم، اما به همسرم اعتماد داشتم. مدام فیلم‌های جنگ سوریه را می‌دید و خیلی ناراحت بود. همواره پيگير بود و در تلاطم شب‌ها می‌خواند و گریه می‌کرد. نهایتا از طریق دوستان افغانی‌اش که در بازیافت همکار بودند با هویت افغانی آن هم از به سوریه رفت و در به عنوان فرمانده منصوب شد. من تا زمان رسیدنش به سوریه از همه چیز بی اطلاع بودم. میگفت: به دور از غیرت است که زنان مسلمان بی پناه باشند و حرم و سلام الله علیهما در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
🔰 مدافع حرم از 💢یک شب یکی از دوستانش پارچه روی قبر سلام الله علیها را برایمان آورده بود. ایوب رفت حیاط و زار زار گریه می‌کرد. بعد رفت اتاقش شروع به خواندن نماز کرد. خوابش برد. صبح بیدار شد و گفت که خواب دیده است. آن شب هر دوی ما خواب دیده بودیم. او خواب دیده بود که به رفته و در حال انجام اعمال، ناگهان همراه به آسمان پرواز کرده است. من هم خواب دیدم که در مجلس خانم نشسته بودم. ناگهان مردی بلند قد با چهره‌ای نورانی نگاهم کرد و با صدای دلنشین و مهربانانه گفت: گریه نکن و نگران هیچ چیزی نباش. آرام باش. 👈نمی‌دانستم چه بگویم. به ایوب می‌گفتم چطور از بچه‌ها می‌گذری؟ چطور از محمد پارسا می‌گذری؟ می‌گفت این حرف‌ها را نزن. من اگر بروم شما سلام الله علیها را دارید. از همه مهم‌تر خدای زینب را دارید. دلم آرام نداشت تا اینکه من و بچه‌ها را به فرستاد. بعد از آرام شدم. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دقایقی با فرزندان شهید مدافع حرم 👈ابوالفضل و زینب نظری هردو فرزندان شهید مدافع حرم مهدی نظری هستند که پس از گذشت چهار سال از شهادت پدرشان در سوریه، آماده برای در آغوش کشیدن پیکر پاکش شدند. در این دقایق کوتاه ابوالفضل از تصوری می‌گوید که در آن پدر سالم و زنده بر می‌گردد و زینب از رویایی تعریف می‌کند که در آن میزبان پدر شهیدش می‌شود. که برای دفاع از حرم و خاتون سلام الله علیهما به سوریه اعزام شده بود در جریان حمله نیروهای تکفیری به منطقه در تاریخ ۲۰ خرداد ماه سال۱۳۹۵ در استان حلب سوریه به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد و اکنون بعد از چهار سال و چهار ماه به وطن بازگشته و در به خاک سپرده می‌شود. 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روضه سلام الله علیها کنار شهدای مدافع حرم در 💥ببینید و انتشار دهید 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
ای پاک تر از اشکِ زلالِ مهتاب در بحرِ ولا گوهرِ ناب و کمیاب دل گشته دخیلِ چادرِ خاکی تو یا سیِّدتی رُقیّه بِنتُ الارباب 📸تصویر شهید مدافع حرم در حرم سلام‌الله‌علیها 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ مدافع حرم : عارف با رزق و نان حلال بزرگ شد و زمانی که باردار بودم با این که سِنی نداشتم همیشه سعی می‌کردم باشم و حتی موقع شیر دادن پسرم هم سعی می‌کردم داشته باشم و حلال و حرام را رعایت کنم و عارف را با تا جایی که می‌توانستم آشنا کنم و برای همین همواره در حال مطالعه بودم تا بتوانم عارف و خواهرش را در حد توان با خصوصیات اهل بیت آشنا سازم و برای همین سعی داشتم داستان زندگی اهل بیت را به شیواترین نحو برای آنان تعریف کنم و داستان مورد علاقه فرزندانم همیشه مربوط به زندگی و و سلام الله علیهم بود. یادم است حتی وقتی بزرگ شدند خیلی راحت تحت تاثیر روضه‌ها بودند و می‌دانستند واقعا رزق می‌دهد. فرزندانم را اینگونه بزرگ کردم. 🗓شهادت ۲۷ آبان ۹۶ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
◾️همسر شهید مدافع حرم 🔻یک شب یکی از دوستانش پارچه روی قبر سلام الله علیها را برایمان آورده بود. ایوب رفت حیاط و زار زار گریه می‌کرد. بعد رفت اتاقش شروع به خواندن نماز کرد. خوابش برد. صبح بیدار شد و گفت که خواب دیده است. آن شب هر دوی ما خواب دیده بودیم. او خواب دیده بود که به رفته و در حال انجام اعمال، ناگهان همراه به آسمان پرواز کرده است. من هم خواب دیدم که در مجلس خانم نشسته بودم. ناگهان مردی بلند قد با چهره‌ای نورانی نگاهم کرد و با صدای دلنشین و مهربانانه گفت: گریه نکن و نگران هیچ چیزی نباش. آرام باش. نمی‌دانستم چه بگویم. به ایوب می‌گفتم چطور از بچه‌ها می‌گذری؟ چطور از محمد پارسا می‌گذری؟ می‌گفت این حرف‌ها را نزن. من اگر بروم شما سلام الله علیها را دارید. از همه مهم‌تر خدای زینب را دارید. دلم آرام نداشت تا اینکه من و بچه‌ها را به فرستاد. بعد از آرام شدم. 🗓شهادت ۱۷ آذر ۹۴ 📿شادی روحشان 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam