بازدید فرمانده ناحیه مقاومت بسیج شهرستان #چایپاره سرهنگ پاسدار صفر باباپور و شهردار شهرستان از روند اجرای پروژه آسفالت ریزی جاده دسترسی مزارع از پروژه های محرومیت زدایی بسیج سازندگی ناحیه #چایپاره با همکاری شهرداری شهرستان
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢 دیدار مسئول بنیاد تعاون آذربایجان غربی با رزمنده پیشکسوت شهرستان #شوط برادر مختار عسگرپور
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
🖋پیام فرمانده سپاه شهدا به مناسبت سالروز شهادت ۱۳ شهید نیروی زمینی سپاه در منطقه شمالغرب
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون
13 شهریور ماه سالروز شهادت جمعی از رزمندگان تیپ ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه
در جریان درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب است.نیروهایی که مقتدرانه در
جهت پاکسازی عناصر پژاک در ارتفاعات جاسوسان جنگیدند و امنیت پایدار در جبهه های
شمالغرب را رقم زدند.اینجانب سالروز شهادت فرمانده دلاور، شهید محمد جعفرخانی
و 12 تن از همرزمانش را به ملت شریف ایران بویژه رزمندگان شمالغرب تبریک و تسلیت
عرض نموده و استمرار راه پر افتخار و با عزتشان را با عظمتی فزونتر از خداوند متعال
مسئلت می نمایم. روحشان شاد و راهشان پر رهرو
سرتیپ دوم پاسدار محمدحسین رجبی
فرمانده سپاه شهدا آذربایجانغربی
🗓۱۴۰۳/۶/۱۳
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
42.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_کلیپ
مراسم عزاداری نیروهای مسلح استان آذربایجان غربی مستقر در شهرستان ارومیه بمناسبت 28 صفر
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢برگزاری مراسم عزاداری و محفل انس با قرآن کریم بمناسبت ۲۸ماه صفر مصادف با رحلت نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص)و شهادت امام حسن مجتبی(ع) توسط بسیجیان پایگاه شهید کنکاش حوزه شهید آذین پور سپاه #بوکان
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
#شهادت_پیامبر_اکرم
#ماه_صفر
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢 راهاندازی درمانگاه جهادی دندانپزشکی در سلماس
فرمانده سپاه سلماس از راهاندازی درمانگاه جهادی دندانپزشکی در این شهرستان خبر داد و گفت: خدمات دندانپزشکی در قالب اردوی جهادی به اقشار بیبضاعت ارائه میشود.
متن کامل خبر ⬇️
https://basijnews.ir/00eNtJ
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢دیدار فرمانده و مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه در ناحیه مقاومت بسیج سپاه #شاهین_دژ از رزمندگان و پیشکسوتان دفاع مقدس آقایان حسین قاسمی و ابراهیم زارعی
🔺 دراین دیدارها از زحمات وتلاشهای بی ادعای رزمندگان در دفاع مقدس تقدیر و با اهدای لوح و هدیه از آنان تجلیل به عمل آمد.
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢حضور سردار سعیدی رئیس سازمان بسیج عشایری کشور و رئیس بسیج عشایری استان به همراه جانشین سپاه خوی از حوزه شهید نصیری قطور و سپس حضور درجمع سران عشایر وبررسی مسائل و مشکلات جامعه عشایری بخش قطور
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
🌷 دختر_شینا – قسمت 2⃣3⃣
💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمیگشتم. زنهای همسایه جلوی در خانهای ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوالپرسی تعارفشان کردم بیایند خانهی ما. گفتم: « فرش میاندازم توی حیاط. چایی هم دم میکنم و با هم میخوریم. » قبول کردند.
💥 در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: « شما اهل روستای حاجیآباد هستید؟! »
ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: « نه. »
مرد پرسید: « پس اهل کجا هستید؟! »
صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
💥 مرد یکریز میپرسید: « خانهتان کجاست؟! شوهرتان چهکاره است؟! اهل کدام روستایید؟! » من که وضع را اینطور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زنها گفت: « آقا شما که اینهمه سؤال دارید، چرا از ما میپرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر میتواند شما را راهنمایی کند. »
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: « خانم ابراهیمی! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاجآقامان خانه است. اتفاقاً هیچکس خانهمان نیست. »
💥 یکی از زنها گفت: « به نظر من این مرد دنبال حاجآقای شما میگشت. از طرف منافقها آمده بود و میخواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافقهایی را که حاجآقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. »
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسیام برای صمد بود. میترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
💥 مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانهی ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سهقفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
💥 آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: « این کارها چیه؟! »
ماجرا را برایش تعرف کردم. خندید و گفت: « شما زنها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بیخودی میترسی. »
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: « کجا؟! »
گفت: « میروم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. »
گریهام گرفته بود. با التماس گفتم: « میشود نروی؟ »
با خونسردی گفت: « نه. »
گفتم: « می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چهکار کنم؟! »
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمریاش را داد به من و گفت: « اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن. » بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت.
💥 اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمههای شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در میزد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: « کیه؟ » کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چهکار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: « کیه؟! » این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا میرسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند میشد و وقتی میرفتم پشت درکسی جواب نمیداد.
💥 دیگر مطمئن شده بودم یک نفر میخواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشتبام و همانطور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبهرویشان که یکدفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایهی اینطرفیمان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آنقدر خوشحال شدم که از همان بالای پشتبام صدایش کردم و گفتم: « آقای عسگری شمایید؟! » بعد دویدم و در را باز کردم.
💥 آقای عسگری، که مرد محجوب و سربهزیری بود، عادت داشت وقتی زنگ میزد، چند قدمی از در فاصله میگرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در میرسیدم، صدای مرا نمیشنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان میکرد.
🔰ادامه دارد...🔰