دانش آموزان مدرسه شهید بهشتی #چالدران در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی و شهادت سید حسن نصرالله و سردار شهید عباس نیلفروشان تجمع کردند
این تجمع با همت حوزه بسیج دانش آموزی شهید جبارزاده سپاه شهرستان برگزار شد
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢 آیین تکریم و معارفه فرمانده سپاه #چالدران با حضور سردار محمد حسین رجبی فرمانده سپاه شهداء آذربایجان غربی، اعضای شورای تامین و اداری شهرستان، روحانیت و اقشار مختلف مردم، بسیجیان، خانواده معظم شهداء و ایثارگران برگزار شد.
در این مراسم از زحمات چندین ساله سرهنگ درستی تقدیر بعمل آمد و سرهنگ اسماعیل زاده بعنوان فرمانده معرفی شد
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
رژیم صهیونیستی دشمن همه بشریت است
صمدمحمد علیزاده گفت: رژیم کودککش صهیونیستی دشمن همه بشریت بوده و وجود آن برای صلح، آرامش و امنیت همه جهانیان خطرساز است.
سرهنگ پاسدار صمدمحمدعلیزاده، فرمانده سپاه #سردشت، امروز، ۱۱ مهر در اجتماع مردم این شهرستان در حمایت از حملات موشکی سپاه، گفت: رژیم صهیونیستی فقط دشمن فلسطین و لبنان و ایران نیست بلکه با همه بشریت سر نزاع و جنگ دارد.
ادامه خبر در لینک زیر👇👇
https://basijnews.ir/00eQ1L
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
💢 سردار شریف: ضرورت تبیین دفاع مقدس به زبان روز/ در انتقال واقعیتهای دفاع مقدس امانتدار خواهیم بود
🔹 نشست تخصصی مسئول حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه شهدای آذربایجانغربی و دبیر کنگره ملی سرداران و ۱۲هزار شهید استان با سردار سرتیپ پاسدار رمضان شریف رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگزار شد
در این جلسه بر لزوم تولید محتوا با محوریت فرهنگ ایثار و شهادت ضمن امانتداری در انتقال واقعیتهای دفاع مقدس تاکید شد، تا پیامهای نهفته در اسناد، دفاتر راویان و نوارهای صوتی دفاع مقدس مطابق با زبان و ذائقه نسل جدید منعکس شود
همچنین در این جلسه بهرهگیری از ظرفیت شبکههای اجتماعی، دیدگاهها و نظرات نخبگان، فعالان هنری و علمی مورد توجه قرار گرفت.
در ادامه این نشست سردار شریف به آمادگی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در پیشبرد برنامه های کنگره ۱۲ هزار شهید آذربایجانغربی اشاره کرد
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجان_غربی
🔺@basijnews_azgh
تجمع اصناف #ماکو در محکومیت جنایات رژیم غاصب صهیونیستی و حمایت از حملات موشکی پهپادی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عملیات وعده صادق ۲ با سخنرانی هادی سیاسی سپاه شهداء برادر نیکویی .
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#خبرگزاری_بسیج_آذربایجانغربی
🔺@basijnews_azgh
✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_ششم
▫️خودروی وانت باری مقابل درِ بیمارستان پارک بود و به نظرم اراّبه مرگم همان بود که مرا تا پای ماشین مثل اسیری کشید و به جای والی فلوجه خواب دیگری برایم دیده بود که همانجا روبنده را از صورتم کَند، چند لحظه بیپروا نگاهم کرد و دلش به حال اینهمه اشکم نمیسوخت که چشمانم را با کرباس سیاهی بست و داخل ماشین پرتم کرد.
پشت سیاهی پارچهای که چشمانم را کور کرده بود، از ترس در حال جان دادن بودم و او فقط یک جمله گفت: «مجازاتت ۲۰ ضربه شلاقه که والی فلوجه باید حکمش رو بده!»
▪️وصف خرابههای زندان زنان داعش را شنیده و میدانستم آن خانه برایم آخر دنیا خواهد بود که دیگر ناامید از این شیطان به خدا التماس میکردم معجزهای کند.
مچ دستانم در تنگنای زنجیری که با تمام قدرت پیچیده بود، آتش گرفته و تاریکی چشمانم داشت جانم را میگرفت که حس کردم از شهر دور شدیم.
▫️سکوت مسیر و سرعت ماشین به خیابانهای شهری نمیآمد و مطمئن شدم از فلوجه خارج شدیم که جیغ کشیدم: «کجا داری میری؟»
حالا دیگر به زندان زنان و والی فلوجه راضی شده بودم و با هقهق گریه ضجه میزدم: «منو برگردون فلوجه!مگه نگفتی باید والی حکم کنه، پس منو کجا میبری؟»
▪️چشمانم بسته بود و ندیدم به سمتم چرخیده که از فشار سیلی سنگینش، حس کردم دندانهایم شکست و جیغم در گلو خفه شد.
سرم طوری از پشت به صندلی کوبیده شد که مهرههای گردنم از درد به هم پیچید و او با نجاست لحنش حالم را به هم زد: «خفه شو! مگه عقلم کمه تو رو ببرم پیش والی؟»
▫️تنم سست و سنگین به صندلی ماشین چسبیده بود، حس میکردم در حال جان کندنم و او به همین حال خرابم مستانه میخندید و با زبان نحسش زجرم میداد.
میدانستم رهایم نخواهد کرد و نمیدانستم میخواهد زنده آتشم بزند یا سرم را از تنم جدا کند که از وحشت نحوه مردنم همه بدنم میلرزید.
▪️چند روز بیشتر تا نیمهشعبان نمانده بود و دلم بیاراده در هوای صاحبالزمان (علیهالسلام) پَرپَر میزد که لبهای خشکم را به سختی تکان دادم تا صدایش بزنم، اما فرصت نشد.
انگار مهلت دعا کردنم هم تمام شده و به قتلگاهم رسیده بودم که ماشین ایستاد و صدایی در گوشم پیچید: «کجا میری برادر؟»
▫️درِ ماشین باز نشده و حس میکردم صدای کسی از بیرون میآید و داعشی پاسخ داد: «این اطراف خونه دارم.» و این ایستگاه بازرسی، مزاحم غارتگریاش شده بود که با حالتی کلافه سوال کرد: «تفتیش قبلی رد شدم، خبری نبود!»
او مکثی کرد و با لحنی گرفته پاسخ داد: «ارتش و ایرانیها این چند روزه نزدیکتر شدن، برا همین ایستگاههای تفتیشمون بیشتر شده!» و حضور این دختر توجهش را جلب کرده بود که دوباره بازخواستش کرد: «این کیه؟»
▪️دلم میخواست خیال کنم معجزه امامزمان (علیهالسلام) همین است و حداقل به اجبار همین تفتیش داعش هم که شده مرا به فلوجه برمیگرداند که صدایش را صاف کرد: «زن خودمه!»
افسر داعشی طوری دروغش را به تمسخر گرفت که صدای نیشخندش را شنیدم: «اگه زنته، چرا دستاشو بستی؟»
▫️به هر ریسمانی چنگ میزد تا مرا به فلوجه برنگرداند و دوباره بهانه تراشید: «نماز نمیخونه! میخوام ببرم حدّش بزنم!»
دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که از چنگال این داعشی به دامن افسر تفتیششان پناه بردم بلکه مرا به فلوجه برگرداند و مظلومانه ضجه زدم: «دروغ میگه! من زنش نیستم!من فقط یه لحظه روبندهام رو نزدم که بازداشتم کرد!» و اجازه نداد نالهام به آخر برسد که با عربدهای سرم خراب شد: «خودم زبونت رو میبُرم!»
▪️افسر تفتیش از همین چند کلمه آیه را خوانده بود که صدایش را از او بلندتر کرد: «کی به تو اجازه داده خودت حکم اجرا کنی؟»
پشت این چشمان بسته از وحشت آنچه نمیدیدم، حالت تهوع گرفته بودم و او نمیخواست از من بگذرد که به سیم آخر زد: «این دختر غنیمت من از جهاده!»
▫️لبهایم از وحشت میلرزید و فریاد افسر تفتیش در صدای کشیدن گلنگدن پیچید: «کی به تو این غنیمت رو بخشیده؟ خلیفه یا والی فلوجه؟»
نمیدانستم کدامیک اسلحه کشیدهاند و آرزو میکردم به جای همدیگر من را بکشند تا این کابووس تمام شود که صدای زشت داعشی به لرزه افتاد: «اگه قبول نداری،برمیگردیم پیش والی!»
▪️از همین دست و پا زدن حقیرانهاش میتوانستم بفهمم مقابل سرعت عمل و اسلحه حریفش به دام افتاده و امید دیدن دوباره فلوجه در دلم جان میگرفت که نهیب افسر تفتیش، همین شیشه نازک امیدم را هم شکست: «اگه برگردیم فلوجه، نصیب هیچکدوممون نمیشه!»
میدانستم به دل این حیوانات وحشی ذرهای رحم نمانده و چارهای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفسنفس افتادم: «شما رو به خدا قسم میدم بذارید برگردم فلوجه!»
▫️اما همین چشمان بسته و صورت شکستهام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید: «من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!»...
#ادامه_دارد