#هفته_دفاع_مقدس
#یادواره
《ابرقدرت،کشوری نیست که کلکسیونی ازبمبها، موشکها،جنگندههاوناوهارادارد...
ابرقدرت حقیقی آن مکتبی است که سربازانش با پای برهنه اما با اقتدا به سید سالارشهیدان دربرابرهمه آن تجهیزات وابزار ها وهمه کلکسیونها ایستادگی میکنند...》
✅به مناسبت هفته دفاع مقدس
⬅️حضور بسیجیان پایگاه #بصیرت و پایگاه امام محمد باقر (علیه السلام)در یادواره شهدای روستای نشلج
.
.
.
#پایگاه_بصیرت
#پایگاه_امام_محمد_باقر
#روستای_کمال_الملک_کله
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
@gharargahesayberiii
#هفته_دفاع_مقدس
《ابرقدرت،کشوری نیست که کلکسیونی ازبمبها، موشکها،جنگندههاوناوهارادارد...
ابرقدرت حقیقی آن مکتبی است که سربازانش با پای برهنه اما با اقتدا به سید سالارشهیدان دربرابرهمه آن تجهیزات وابزار ها وهمه کلکسیونها ایستادگی میکنند...》
✅به مناسبت هفته دفاع مقدس
▪️فاتحه خوانی و حضور بسیجیان برسر مزار مادر بزرگوار شهید علی محمدطوق کش
.
.
.
#پایگاه_بصیرت
#پایگاه_امام_محمد_باقر
#روستای_کمال_الملک_کله
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
@gharargahesayberiii
#هفته_دفاع_مقدس
《ابرقدرت،کشوری نیست که کلکسیونی ازبمبها، موشکها،جنگندههاوناوهارادارد...
ابرقدرت حقیقی آن مکتبی است که سربازانش با پای برهنه اما با اقتدا به سید سالارشهیدان دربرابرهمه آن تجهیزات وابزار ها وهمه کلکسیونها ایستادگی میکنند...》
✅به مناسبت هفته دفاع مقدس
✅پخش کلیپ در مسجد
👈خاطرات مادرشهید علی محمد طوق کش
(ایشان به تازگی از دنیا رفته اند)
.
.
.
#فرهنگیعلمیپژوهشی
#پایگاه_بصیرت
#پایگاه_امام_محمد_باقر
#روستای_کمال_الملک_کله
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
@gharargahesayberiii
هدایت شده از فاطمه علیخانی
حاج قاسم سلیمانی:
من تو جنگ نه درجه داشتم، نه حاجی بودم، نه طایفهی بزرگی داشتم، نه پارتی داشتم، نه عضو حزب اصولگراها بودم، نه عضو حزب اصلاحطلبها بودم... اما از هزاران نفر تبعیت میکردم، یک نمونه تمرّد نکردم...
وحدت و صمیمیت و رفاقت شما خیلی اهمیت دارد.
میزان #تقوا است...
پ.ن: حاج قاسم در تشکیلات اسلامی #تربیت و دارای #اخلاق تشکیلاتی بود و #کار را تشکیلاتی انجام میداد.
مجموعهی تبیین منظومه فکری رهبری
بسم الله الرحمن الرحیم
#عشقِپاک
پارت-۴۹
نمازش را که خواند، برای اولین بار در عمرش نماز حاجت خواند، به نیت به دست آوردن مریم....
پیراهن آستین بلندش را تن کرد،کت شلوارش را پوشید،روبروی آینه ایستاد باورش نمیشد روزی مجبور شود برای به دست آوردن دختری تا این حد تیپ و قیافه اش را تغییر دهد...
شبیه مرتضی شده بود، روزهایی را به یاد آورد که گاهی او را به خاطر طرز لباس پوشیدنش دست می انداخت، اما حالا خودش شبیه او شده بود، خنده اش گرفت...
_ سعید آمادهای؟؟
_ آمادهام
_ دیر میشه بریم.
دسته گل را در دست گرفت و جعبه شیرینی را به دستان مرتضی داد،
_ من بیارم؟؟
_ آره، بالاخره شوهر خواهر باید به یه دردی بخوره نه؟؟
_باشه.
خانه شان، تا خانه سید کریم فاصله چندانی نداشت پیاده حرکت کردند.
حاج رضا جلوتر از همه راه میرفت، پشت سرش محبوبه خانم محسن و همسرش مرتضی و شیرین و آخر از همه سعید...
حاج رضا زنگ خانه را به صدا درآورد.
سید کریم خودش در خانه را باز کرد.
_ سلام حاجی بفرمایید.
بعد از تعارفات معمولی، وارد خانه شدند.
سعید سرش را بلند نمیکرد، اینقدر سر به زیر شده بود که هرکس نگاهش میکرد باورش نمی شد که این همان پسر شر و شیطان و خنده رو هست.
حاج رضا سرِ حرف را باز کرد....
_آقا سید همان طور که در جریانید ما خدمت رسیدیم برای امر خیر.
_ لبخندی زد خوش اومدین قدمتون روی چشم.
به سعید اشاره کرد، این آقا سعید ما چند سالی هست که تو یه شرکت مشغول به کار هست، یه مقدار پساندازم جمع کرده، خودم هم یک قواره زمین دارم که قراره به نامش بزنم...
✍فاطمه سادات مروّج
کپی ممنوع🚫
#پایگاه_حضرت_نرجس_س_مرق
سلام دوستان
فرارسیدن اربعین حسینی را خدمت شما تسلیت عرض میکنم
عزاداری هاتون قبول درگاه حضرت حق.
امشب و فرداشب پارت گذاری رمان انجام نخواهد گرفت.
التماس دعا🌹